دوستان خوبِ خانم سلامتی_صدای اصلی_504180-mc.mp3
4.67M
#قصه_صوتی
🪥دوستان خوب خانم سلامتی
🌼«مریم کوچولو» یه مسواک و خمیردندون و یه شونه ی کوچولو خریده و اونا رو توی قفسه بالای روشویی گذاشته.
از توی قفسه صدای همهمه ای به گوش میرسه.مسواک کوچولو به دور و برش نگاهی میکنه و میگه نمیدونم چرا مریم خمیردندون و شونه رو خرید؟»
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هر وسیله ای
کارکرد مخصوص به خودش رو داره،مثل «مسواک و خمیردندون که هر کدومشون برای بهداشت دهان و دندان
لازمه.
🌸🌸🌼🌸🌸
🍃
بادکنک های رنگی _صدای اصلی_448621-mc.mp3
9.57M
#قصه_صوتی
🎈 بادکنک های رنگی
🌸در یک شهر بزرگ و قشنگ چند خیابان بود که هرکدامشان چند کوچه داشتند و در هریک از کوچه ها چند خانه بود.
🌼بهتره ادامه ی داستان رو بشنوید.
قصه های شب به خیر کوچولو به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌼این برنامه در شب ولادت امام محمدتقی (ع) تهیه شده است.
🌸🌸🌼🌸🌸
🍃
سعید کوچولوی بی انضباط_صدای اصلی_504181-mc.mp3
12.41M
#قصه_صوتی
🌼 سعید کوچولوی بی انضباط
سعید پسر کوچولوی قصه ی ماست اون خیلی اهل نظم و تمیزی
نبود، یه روز توی کوچه با دوستاش فوتبال بازی میکرد؛ اون دلش میخواست شبیه ستاره های فوتبال باشه، به همین دلیل خودش رو بی جهت به زمین می انداخت، لباسای سعید خیلی
کثیف شده بودن...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که رعایت بهداشت و تمیزی برای سلامتی انسان لازمه.
🌸🌸🌼🌸🌸
🍃
19.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
🌼میلاد امام علی علیه السلام
🦋🌼🌸🦋
✅
یک گردن بند خاص.mp3
10.13M
🎙قصه گو: فرهاد عسگری منش
📻داستان: یک گردن بند خاص
📚نام کتاب:داستان هایی از حضرت فاطمه زهرا(س)
#هرشب_یک_قصه
#فاطمیه
🧑🎄
باران و بهار.mp3
6.07M
🎙قصه گو: فرهاد عسگری منش
📻داستان: باران و بهار
📚نام کتاب:داستان هایی از حضرت فاطمه زهرا(س)
#هرشب_یک_قصه
#فاطمیه
🧑🎄 درکودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن فرار شاه
۲۶ دی ماه
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام_امام_زمانم❣
دل انگیزتـرین
صبح زندگی ما❣
روز آمدنِ توست.
بیا و معـــــنای❣
زندگی دل انگیز
را به ما بفهمان..❤️
•••••••••••⊰⃟🖤🌱࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
بہرسم ادب همیشگـے یہ سلام بدیم خدمت مولامون :)🥀🖐🏻
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان :)💜🖇
🌼سلام بهترین خلق خدا روی زمین🌼
آدم برفی_صدای اصلی_424014-mc.mp3
9.98M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
☃️آدم برفی
🍃مسعود و علی دو دوست مهربان بودند که در یکی از روستاهای زیبای کشورمان زندگی میکردند. در آنجا برف فراوانی باریده بود،
هوا هم خیلی سرد بود.
👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید.
کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🍂🌼🍃🌸
🍃
مسجد روستا_صدای اصلی_220765-mc.mp3
3.39M
#قصه_صوتی
🌼مسجد روستا
🌸مردم روستا مسجد نداشتند، یک نفر از روستاییان زمینی را برای ساختن مسجد به روستاییان هدیه کرد. مردم ده هم همه برای ساختن مسجد
کمک کردند.
🖤این برنامه به مناسبت وفات حضرت زینب (س) تهیه و تولیدشد.
🌸🌸🌼🌸🌸
🍃
#داستان
🌼جبران مهربانی
روزی امام حسن مجتبی و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهی شوهر خواهرشان - عبدالله بن جعفر - به قصد مکه و انجام مراسم حج از شهر مدینه خارج شدند.
در مسیر راه ، آذوقه خوراکی آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادری نزدیک شدند. پیرزنی را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم، آیا نوشیدنی داری ؟
پیرزن عرضه داشت : بلی، بعد از آن هر سه نفر از مرکب های خود پیاده شدند و پیرزن بزی را که جلوی سیاه چادر خود بسته بود به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
میهمانان گفتند: آیا خوراکی داری که ما را از گرسنگی نجات دهی ؟
پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم یکی از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم و آن را میل کنید. لذا یکی از آن سه نفر گوسفند را ذبح و پوست آن را کند و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد و او هم آن را طبخ نمود و جلوی میهمانان عزیز نهاد و آن ها تناول نمودند.
و هنگامی که خواستند خداحافظی نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم و اکنون قصد مکه داریم، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم کرد.
پس از رفتن میهمانان ناخوانده، شوهر پیرزن آمد و چون از جریان آگاه شد همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانی که نمی شناختی ، پذیرائی کردی و این جریان گذشت تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند و به شهر مدینه رفتند. پیرزن از کوچه بنی هاشم حرکت می کرد. امام حسن مجتبى عليه السلام جلوی خانه اش روی سکویی نشسته بود. پیرزن را شناخت،حضرت مجتبی علیه السلام فورا شخصی را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتی پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا من را میشناسی ؟ عرضه داشت خير
امام عليه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم و تو به ما خدمت کردی و ما را از گرسنگی و تشنگی نجات دادی .
پیرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فدای تو باد من به جهت خوشنودی خدا به شما خدمت کردم و چیزی نداشتم.
حضرت دستور داد تا تعدادی گوسفند و يك هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبدالله - معرفی نمود و آنها هم به همان مقدار به پیرزن كمك نمودند.
بحار الانوار: ج ۴۳، ص ۳۴۱، ج ۱۵، و ص ۳۴۸، اعيان الشيعة : ج ۱، ص ۵۶۵
🦋🌼🌸🦋
✅