با علی گفتا یکی در رهگذار:
از چه باشد جامه تو وصله دار؟
تو امیری و شهی و سَروری
از همه در راد مردی، برتری
کس ندیده ست ای جهانی را پناه!
جامه صد وصله بر اندام شاه
ای امیر تیز رأی تیز هوش!
جامه یی چون جامه شاهان بپوش
گفت: صاحب جامه را بین، جامه چیست
دید می باید میان جامه، کیست؟!
ظاهر زیبا نمی آید به کار
حرفی از معنی اگر داری بیار
مردِ سیرت را به صورت کار نیست
جامه گر صد وصله دارد، عار نیست
کار ما، در راه حق کوشیدن است
جامه زهد و وَرَع پوشیدن است
زهد باشد زینت پرهیزگار
زینت دنیا، به دنیا واگذار
#مدح_امیرالمؤمنین علیه السلام
پ.ن: این شعر به #عباس_شهری و #مولوی منسوب شده اما ظاهرا سروده مولوی نیست. زیرا بیت "ظاهر زیبا نمی آید به کار..." به عنوان بیت جعلی در مقاله «اشعار جعلی منسوب به شمس تبریزی و مولانا» ثبت شده و گویا این شعر در سایت «گنجور» هم نیست.
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سِتُرگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
و آنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست
و آن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
#فریدون_مشیری
#شعر_اجتماعی
پ.ن: کلیپ خوانش این شعر توسط مرحوم مشیری در نت موجود است.
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
"نامه ای به فردوسی پور"
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#شعر_انتقادی
بخوانید در:
https://vaghayerooz.com/000DbH
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
هدایت شده از طنزک
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامهای به عادل فردوسیپور
شعر و اجرا: #محمدحسین_فیض_اخلاقی
@tanzac
🔴 تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ من!
به نام خدا
اولین سالی که میخواستم به پیاده روی اربعین برم سال 92 بود که مدتی قبلش شهرهای عراق دومینو وار به دست داعش سقوط کرده بودن. رو همین حساب دولت ایران اجازه داد ایرانیا بدون تشریفات اداری خاصی و حتی بدون ویزا و گذرنامه برن زیارت تا بگه تو عراق من رئیسم و امنیت همه رو تأمین میکنم و البته واقعا هم اتفاق امنیتی نیفتاد. برای همین جمعیت فوق العاده ای وارد عراق شدند از جمله افغانستانیها. به شهادت کسایی که سالای قبل رفته بودن همیشه غذاهای مواکب اضافی میومد و التماس می کردن بیاید بخورید اما ایندفعه گاهی ناهار کم هم میومد و صف های طولانی تشکیل می شد و یک مورد دیدم بر اثر حمله مردم به سینی غذا، غذاها روی زمین ریخت. به هر حال فرستادن گُترهای مردم همین نتایجم داره. ولی باز تو شب که بیشتر مردم خواب بودن مواکب به التماس میفتادن که بیاید غذاهای ما رو بخورید.
یکی از همراهای ما دکتر داروخونه بود و برای مقابله با آلودگی هوا در عراق با خودش چند ماسک آورده بود ولی من ماسک رو برای حفاظت از سرما میزدم. سال اول پیاده رویم بود و بی تجربه بودم. با بقیه راه میرفتم و نمیدونستم باید گاهی به پاها کش و قوس بدم تا تو سرما خشک نشن. از طرف دیگه میگفتم آبی که تو لیوان معمولا میریزن و به زوار میدن معلوم نیست تمیز باشه و آب هم کم میخوردم مگر آب معدنی اگه گیرم میومد. خلاصه روز دوم که پیاده رویمون از 4 صبح شروع شد و از روز قبل هم استراحت کافی نداشتم به پادرد مبتلا شدم.
حوالی ظهر حدود سی عمود از دوستانم جلوتربودم و باید منتظرشون میموندم. بنابراین یه ظرف غذا گرفتم و روی صندلی مشغول خوردن شدم. بعد از چند دقیقه بلند شدم و پاهایم از شدّت خشکی حتی بسیار سخت جا به جا میشدن. خودمو رسوندم نزدیک خیابونی که مردم توش پیاده میرفتن. اول یه کم چشمام سیاهی رفت ولی این طبیعی بود. چون گاهی آدم که یه مدتی یه جا میشینه و بعد بلند میشه یه کم چشماش سیاهی میره و بعد خوب میشه. ولی سیاهی چشمم زیاد شد و زیاد شد تا خیلی زیاد شد! از حال رفته بودم. بعد یه چیزی دیدم که فرقی با خواب نداشت. اونطور که تو ذهنم مونده و البته شاید دقیق هم نباشه یک منظره مثلا درخت و جاده که شاید بیشتر به سیاهی و خاکستری میخورد همراه با صدای پسزمینه کلاغ! که قارقارش آرامشبخش بود! کلا فضای آرامشبخشی داشت. خب تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگم تموم شد!
به هر صورت مثل خوابایی بود که آدم توش متوجه نیست کی بوده و اینا چیه. تا اینکه صداها و تصاویر اطرافم رو به وضوح رفت. چشمام باز شد و تازه فهمیدم چی شده. دیدم کوله م رو کنارم گذاشتن و عینکم هم روشه و یک ایرانی هم به صورتم آب می پاشه و چند عراقی هم اطرافم هستن. تیپ و هیئت ایرانیه هنوز توی ذهنمه. کوله پشتی داشت و یک سربند و یک پرچم هم به کوله پشتیش چسبیده بود. انگار یک بسیجی رزمنده بود که مستقیم از جبهه میومد!
عینکم رو برداشتم و گفتم: حالم خوبه برید. اما اون جوون ایرانی که واقعا خدا خیرش بده دوباره عینکم رو از چشمم برداشت و شروع کرد به خرما خشک دادن به من. چند خرما به من داد و گاهی یه کم آب و دوباره خرما. می گفت: مشت مشت بخور و به صورتم آب و گلاب می پاشید. من گفتم: چطور شد بیهوش شدم؟ گفت: این اتّفاق برای سربازها هم میفته که یک مدتی می شینن و دوباره وایمیسن بعد و بیهوش میشن. البته من میدونستم فقط این عامل نبود و احتمالا نرمشنکردن و سرما و استراحت کافی نکردن و آب کافی نخوردن توش دخیل بود. خرماها رو از هسته هاش جدا می کرد و مشت مشت به من می داد. گفتم: گرمیم میکنه! گفت: باید بخوری تا حالت جا بیاد. اونقدر به من خرماخشک داد تا خرماهاش تموم شد. بعد که مطمئن شد دوستام به زودی میان گفت همینجا بمون تا حالت خوب بشه و بقیه پارچ آب رو هم دستم داد.
شب هم به موکب شباب امیرالمؤمنین علیه السلام در عمود 1041 رسیدیم و مقابل اونجا یه ایرانی بی رحم! با سه ضربه متوالی قولنجم رو شکست و به شدّت پا و دستانم رو جمع می کرد و ماساژ می داد که درد زیادی داشت ولی لازم بود. بعد انگار یه ایرانی دیگه پشت زانوی راستم رو که درد می کرد و موجب شده بود لنگ بزنم با ماساژ برقی ماساژ زیادی داد. این مشت و مالا کار خودشو کرد به طوری که فرداش کاملا خوب شده بودم.
پ.ن: تو بعضی روایات خواب به مرگ تشبیه شده با این تفاوت که مدت زمان خواب کوتاهه ولی مرگ نه. خلاصه باید با دیدن خواب به یاد مرگ بیفتیم و آمادگی پیدا کنیم.
بنابراین همه خوابا به نوعی تجربه نزدیک به مرگن.
تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ منم شبیه خواب بود ولی به هر حال خواب نبود. راستی کسی شماره عباس موزونو داره؟!
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#خاطرات_طنزآمیز
4 اردیبهشت 1402
@feyzefeyz 👈فیضِ فیض
همیشه در دل تاریخ این گواهی ماند؛
برای دشمن تو تا ابد تباهی ماند
گذشت فصل زمستان، ولی برای زغال
هنوزهم که هنوز است روسیاهی ماند
هزار تاج به تاراج برده شد، اما
همیشه بر سر تو تاج پادشاهی ماند
چه خوابها که یکایک شدند نقشبرآب
چه نقشهها که سر برگههای کاهی ماند
کسی که خواست سر ما کلاه بگذارد
برای او نه سری ماند و نه کلاهی ماند
شکوه نام تو مانند صخره پابرجاست
نه مثل موج، که گاهی نماند و گاهی ماند
#
به رغم مدعیان! ای خلیج میهن من
تو فارس بودی و هستی و فارس خواهی ماند
#مجتبی_خرسندی
#کتاب_امتحان
#خلیج_همیشه_فارس
#دهم_اردیبهشت
@feyzefeyz 👈فیضِ فیض
شاید تا الان چند ده هزار نفر پرسیدن صفحه اینستات چیه یا چرا فعال نیست. شاید هم چند میلیون یا بیلیون نفر. "شاید" که کنتور نمیندازه.
به هر حال صفحه قبلیم از دسترس خارج شده. صفحه جدیدم اسمش اسم کانالمه یعنی feyzefeyz.
یه نصیحت مجانی
هرگز هاردی رو که روش فایلای مهم دارید اشتباهی فرمت نکنید که برگردوندش کار ایشونه:
ضرب المثل "کار حضرت فیله" برای کسی یا شخصی به کار می رود که آن شخص از انجام دادنش عاجز و ناتوان باشد.
از ظاهر آن اینطور پیداست که کاری بسیار سخت و دشوار است که فقط فیل می تواند آن را انجام دهد. برخی نیز این ضرب المثل را به یکی از فرشتگان مقرب خداوند یعنی اسرافیل علیه السلام نسبت می دهند.
بنا بر قول دیگر که با توجه به عبارت "حضرت فیل" صحیح تر به نظر می رسد، ماجرا به معبود هندوها یعنی گانِش یا گانشا بر می گردد که بدنی نیمه فیل و نیمه انسان دارد و هندوان برای گشایش بزرگترین مشکلاتشان به او پناه می برند.
احتمال داده شده حضرت فیل، از همان زمانی که صفویان و افشاریان به گورکانیان هند حمله می کردند وارد فرهنگ ایرانیان شده است.
همچنین احتمال می رود این ضرب المثل ابتدا به صورت طنزآمیز توسط ایرانیان استفاده شده است.
#ضرب_المثل
#تاریخی
@feyzefeyz 👈فیضِ فیض