eitaa logo
فیضیه - در انتظار انتقام سخت
305 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
13.4هزار ویدیو
49 فایل
کانال اختصاصی روزنامه فیضیه - برای ارتباط با ادمین پیام خود را به @hakimi بفرستید
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ با هر دست بدی، از همون دست می‌گیری شبی «ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود» ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ می‌کرد ﻭ نمی‌توانست ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺑﻪ ﺭئيس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ:ﺑﯿﺎ به صورت ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ‌ﻭﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می‌شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ نمی‌کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیک‌تر ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ می‌گذرد. ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ‌ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ می‌شدند، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و ﺩﺍئم‌ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ. ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ! ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ می‌دهم ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ‌ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ می‌گویی ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ حالی که ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ‌ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ‌ﺍﺵ می‌گویند؟! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏﻓﺮﻭﺷﯽ می‌رفت ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می‌توانست ﻣﺸﺮﻭﺏ می‌خرید ﻭ می‌آورد ﺧﺎﻧﻪ و ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ. می‌گفت: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ‌ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ می‌رفت ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ می‌داد ﻭ می‌گفت: ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮمی‌گشت ﻭ می‌گفت: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ‌ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ‌ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪه‌ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ می‌کردم ﻭ می‌گفتم: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ می‌کنند ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ می‌گفت: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ. ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ‌ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ. ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩند. ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ 📚 شیخ ﺑﻬﺎﯾﯽ https://eitaa.com/feyziehnews
🔆 🔴 «بیماری خطرناک!!» 🔹 یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد کند. 🔸این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! 🔻 این بیمارى چهار نشانه دارد: 1️⃣ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده. 2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه‌ اعضاى خانواده‌ در سلامتى به‌سر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى. 3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. 4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى. 🙏 خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ https://eitaa.com/feyziehnews
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 فیلم و داستانی تاریخی و تاثیر گذار ؛ کار خوبه خدا درست کنه ؛ سلطان محمود خر کیه !؟ https://eitaa.com/feyziehnews
💠 اولین عملی که باعث خوب شدن کار و بار انسان میشود؛ راضی نگهداشتن پدر و مادر است ... دومین عمل نماز اول وقت است... نماز اول وقت هم در اینکه کارتان خوب شود مؤثر است کسانی که به هر دری می زنند، ولی کارشان درست نمی شود برای این است که نماراول وقت نمی خوانند. ✅ جوان ها به شما توصیه میکنم اگر میخواهید هم دنیا داشته باشید هم آخرت نماز اول وقت بخوانید. 📚منبع: در محضر مجتهدی آیت الله مجتهدی =صَــــدَقِہ جاریِہ 🌏✨️ ♻️📱 https://eitaa.com/feyziehnews
✨﷽✨ 🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه‌اش برای تو خواهند بود ✍آیت‌الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر، الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگهدار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت. آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مى‌شود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. 💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ ۳۶) https://eitaa.com/feyziehnews