eitaa logo
دختران فیروزه نشان
520 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌼 مثلا دلِ شڪستت رو بردارے 💔🍃 پاے برهنہ بزنے بیرون 👣 از خونہ🏠 از شھر برے...🚶🏻‍♀ یہ جایے کہ آرامش باشہ ✨ یہ جایے کہ خالے از استرس باشہ🌑🥀 اصلا برے یہ جایے کھ🌱 ڪربلا 🕌💕 باشـــہ :)😍 ______________________________________ 💚@firoozenshan 💚
ببخشید امشب نشد رمان بزارم🙏 فرداشب ایشالا جبرانی میزارم❣ 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎🎤💎🎤💎🎤 💎🎤💎🎤 💎🎤 💎 📢 📢 اگه تو جمعای دوستانه اون قدر قشنگ و خنده دار موضوعی رو تعریف میکنی🎤😂 اگه استعداد خندوندن بقیه رو داری🍬و دلت می خواد که تو پنج شنبه های فیروزه ای یه اجرای استنداپ داشته باشی🎤😎 پس بشتااااب🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀برای اعلام اسمت👇🏻 @sadat_83🍭 موضوع استنداپ : بی تفاوت نبودن😶و لذت امر به معروف و نهی از منکر❣ ♡ @firoozenshan ♡ 💎 💎🎤💎 💎🎤💎🎤💎 💎🎤💎🎤💎🎤💎
{•💎👸🏻•} ⏳🗓 ❤️ ❦°عزیزے میگُفتـ🌸🍃↬ ◯هروقٺ احساس ڪردید🦋✨ ◯از دور شدید... ◯و دلتون واسہ آقـا تنگـــ نیسٺ...💔🚫 ◯این دعاے ڪوچیڪ رو بخونید••📄•• ◯بخصوص توے قنوٺ هاتون|🤲🏾∞💕| [لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ✨ْ] یعنـے••☘•• «خداجون🦋✨دلمو‌واسہ‌امامم‌نرم‌ڪن...🍭͜͡🖇͜͡» 🌱 ♥️ 💠 @firoozenshan 💎
- سلاممم😍😍😍 + من خیلیییی خوشحالم😌😌 - چرا⁉️‼️ + چون .... چووووننننن .... 😍🤪 داااریم ... اونم 💠 💠 یادتون که نرفته ...😉😉🍃 🌹 راستی یادت نره تو شرکت کنی !!! 🌱موضوع: 🤦🏻‍♀ 👇👇👇 (نسبت به موضوع امر به معروف و نهی از منکر) جهت ثبت نام : 💚 @Sadat_83 + 💢 یادت نره همراه با و بیای💖👌👌 - مادر پدرم میتونن بیان؟! 😳 + 👌بله، مادر پدر ها هم کلاس دارن با تدریس 😻 - واااای من حتما میامممم😁😁😁👍 + بیا منتظرتم😉🌹🍃 [💎] [💠] [🎁] [😍] 💠 @firoozeneshan 💎
دختران فیروزه نشان
#مسابقه_ها🤩🎉 خب حالا بریم سراغ مسابقه های پنج شنبه🍬 💎مسابقه اول: معرفی حضرت علی در یک یا دو دقیق
بچه ها‼️‼️ جواب مسابقه ی دوم و یادتون نره بیارید🎉😁 نوشتن جواب سوال زیر 📝 ♡ نام های امام علی (ع) را نزد دیگران ذکر کنید مادرش: پدرش: اعراب: هندیان: رومیان: ایرانیان: ارامنه: یهودیان: مسیحیان: شیعیان: ♡ 💠 @firoozenshan 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍با کیان دعوا کرده ام و سردرد بدی دارم . امروز بعد از کلاس بیرون از دانشکده دست در دست دختری که اتفاقا از بچه های ترم بالایی بود دیدمش ... دو سه دقیقه جوری که کیان ببینتم ایستادم تا باهم خداحافظی کردند و بعد با توپ پر رفتم به سراغ کیان ، فکر می کردم از دیدنم تعجب کند که غافلگیرش کردم اما خیلی عادی و مثل همیشه احوالپرسی کرد و باعث شد عصبی تر بشوم و با غیظ بگویم : _خوش گذشت ؟ +کجا ؟ _نگفته بودی با این دختره می پری +کی ؟ الی رو میگی ؟ _همین ولی که الان اینجا بود +خوبی پناه ؟ چرا اعصابت خرابه ؟ _یه سرچی بکنی شاید بفهمی چرا خوب نیستم ... +والا چیزی به ذهنم نمی رسه _عجب ! نکنه من بودم الان صدای خندم تا حیاط دانشکده می رسید با دختر مردم ؟ +یعنی چی ؟ به کسی چه مربوطه که ما داشتیم می خندیدیم ؟من محدودیتی نمی بینم تو رابطم با هم دانشگاهی ها یا هر کسی دیگه _واقعا که کیان +جو گیری ها پناه ! نکنه فکر کردی چون ده روزه باهم دوست شدیم الان باید آمار گپ و گفت و کارای منو داشته باشی یا اصلا ازت بترسم که تو روی کسی بخندم ! _فعلا که خوب آزادی +معلومه که هستم ! ببین پناه خوب گوش کن دختر خوب. من و تو فقط دوتا دوستیم نه چیز دیگه ای ! این دوستی هیچ تعهدی نداره نه برای من نه تو پس بیخودی شلوغش نکن .منم آدم انزواطلبی نیستم و گر گرفته بودم از حرف هایی که تند تند داشت بارم می کرد .پریدم وسط حرفش و گفتم : _بسه کیان چیزایی که باید می شنیدمو شنیدم و سر و ته حرفات برام خوب روشن شد .منتها ازین به بعد خیلی رو دوستی من حساب نکن ! البته برات نباید مهمم باشه تو که ماشالا انقدر صنم داری که معلوم نیست من کدوم یاسمنم ... و بدون اینکه منتظر حرف یا عکس العملی از جانب او باشم دربست گرفتم و برگشتم خانه . شاید انقدری که از حرف های تحقیرآمیزش برآشفته بودم از دیدنش با الی ناراحت نبودم ! هنوز سرم سنگین است و انگار کسی دنگ دنگ با چکش درست روی مغزم می کوبد کیفم را زیر و رو می کنم اما هیچ قرص مسکنی نیست که به امید بهتر شدن قورت بدهم ! روسری م را از روی مبل بر می دارم و بدون اینکه تلاشی بکنم برای جمع کردن موها یا پوشاندن دستم که بخاطر آستین کوتاه بودن لباس بدون پوشش مانده، راهی راه پله می شوم . در می زنم و نزدیک یک دقیقه معطل می شوم تا بالاخره باز می کند . خداروشکر فرشته است _سلام خانوم کم پیدا ، چه عجب این طرفا پناه آوردی ؟ با دیدن لبخند مهربانش نمی توانم خیلی بداخلاقی کنم +سلام ، ما که دیروز همو دیدیم _اون که دو دقیقه بود تموم شد رفت ! تازه کمکم نکردی گل بکاری که ... +حالا بعدا گلایه کن ، سردرد امانم رو بریده ولی مسکن ندارم .داری ؟ _چرا ؟ خدا بد نده +چمی دونم ، سابقه داره این درد لعنتی _بیا تو ، هم قرص داریم هم گل گاوزبون که درمون دردته +نه مزاحمتون نمی شم _بیا بابا ، من تنهام دارم آشپزی می کنم دستم را می کشد و در را می بندد ، از تنهایی که بهتر است ! حداقل چند دقیقه از فکر کیان بیرون می آیم و حواسم پرت صحبت های شیرین فرشته می شود ... +بشین خوش اومدی چشم می چرخانم توی سالن ، همه جا تمییز و پر از آرامش است ... می نشینم و نگاهم گره می خورد به قاب عکس کوچکی که روی میز تلویزیون است . چطور قبلا عکس شهاب را اینجا ندیده بودم ؟ سرم تیر می کشد ، آخی می گویم و از فرشته می پرسم : _بقیه کجان ؟ +مامان و بابا رفتن خونه ی عموجان ، بفرمایید اینم قرص . الان برات گل گاوزبان هم میذارم _مرسی جلد صورتی قرص را باز می کنم و با آب خنکی که آورده می بلعمش . از توی آشپزخانه داد می زند +لیمو داشته باشه ؟ _نه ترش دوست ندارم +دیشب چقدر دیر برگشتی راست می گفت ، با کیان کمی خیابان گردی کرده بودیم و تا برسم ساعت از 11 هم گذشته بود . _چطور ؟ می نشیند روی کاناپه و ظرف شیرینی را روی میز می گذارد . +دلواپست شدم ، آخه شهاب گفت عصر دیدت که داشتی می رفتی بیرون داغ می کنم ، پس آمارم را داده بود پسره ی فضول ، با لج می گویم : _خب ؟ خان داداشتون مگه تایمر انداخته بوده برای ورود خروج من ؟ @firoozneshan 💎 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼