هدایت شده از کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃قو علی خدمتک جوارحی
مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود. بچه های داخل گود چندسری عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود.
پیرمردی بالای سکو بود و به ورزشکار ها نگاه می کرد. پیش یکی از رفقا رفت و پرسید:«آقا این جوون کیه؟!»
شخصجواب داد: «چطورمگه؟!»
پیرمرد گفت: «من که وارد شدم ایشان داشت شنا می رفت. من با تسبیح شنارفتنش را شمردم. تاالان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا. تورو خدا بیارش بالا الان حالش بد میشه.»
ورزش که تمام شد، ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد، انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته.
ابراهیم این کارهارا برای قوی شدن انجام می داد. همیشه می گفت: «برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدنی قوی داشته باشیم.» و همیشه دعا می کرد:«خدایا بدنم را برای خدمت به خودت قوی کن...»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
هدایت شده از کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃آدم شدن
ابراهیم با وسایل کشتی از خانه خارج شد. دوتا از برادرهایش هم پنهانی پشت سرش راه افتادند.
ابراهیم وارد سالن کشتی هفت تیر شد. چندکشتی گرفت و همه را برد تا اینکه یکدفعه نگاهش در بین تماشاگران به برادرانش افتاد.
با عصبانیت آمد سمت آنها و گفت که اینجا نمانند و بروند خانه. همان موقع بلندگو اسم ابراهیم را برای مسابقه اعلام کرد و ابراهیم مجبورشد به تشک برود.
ابراهیم فقط درآن کشتی دفاع کرد و به خاطر فریادهای مربی اش یک فن زد و بازی را تمام کرد.
آن روز خیلی از دست برادرها ناراحت شده بود و گفت: «آدم باید ورزش را برای قوی شدن انجام بده نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقه شرکت می کنم برای اینه که فنون جدید و مختلف رو یاد بگیرم.»
یکی از برادرها گفت: «مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه؟!»
ابراهیم جواب داد: «هرکسی ظرفیت مشهور شدن رو نداره، از مشهورشدن مهمتر آدم شدنه...»
آن روز ابراهیم به فینال رسید. اما قبل از بازی نهایی همراه برادرانش به خانه برگشت و انصراف داد. اوعملا ثابت کرد رتبه و مقام برایش مهم نیست.
ابراهیم همیشه جمله معروف امام را باخود زمزمه می کرد: «ورزش نباید هدف زندگی شود.»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi
هدایت شده از کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃مسابقات قهرمانی
مسابقات قهرمانی۷۴کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم سخت تمرین کرده بود و همه مطمئن بودند قهرمانی برای اوست.
ابراهیم بااقتدار همه حریفان را شکست داد، اما در نیمه نهایی ازعمد ضعیف بازی کرد و آن سال سوم شد.
سالها بعد همان پسری که در نیمه نهایی ابراهیم را شکست داد را کنار ابراهیم دیدیم.
آن آقا از خاطرات خودش و ابراهیم تعریف کرد تا رسید به ماجرای آشناییش باابراهیم. هرچه خواست ماجرا را تعریف کند ابراهیم خیلی ماهرانه بحث را عوض کرد.
روز بعد آن اقا را دیدم و خواستم داستان را برایم بگوید. او گفت:« آشنایی ما برمی گردد به مسابقات قهرمانی باشگاه ها. در مسابقات قبل پایم به شدت صدمه دید و قبل از نیمه نهایی و بازی با ابراهیم به او گفتم که داداش هوامو داشته باش، پام صدمه دیده. ابراهیم هم گفت چشم داداش. با اینکه شگردهای ابراهیم روی پا بود اما اصلا به پای من نزدیک نشد و در آخر هم من نامردانه یه خاک ازش گرفتم و برنده شدم و رفتم فینال. ابراهیم از شکست ازمن اصلا ناراحت نبود، چون قهرمانی در نظرش تعریف دیگه ای داشت ولی من خیلی نامردی کردم در حقش. در فینال فکرکردم رقیبم مثل داش ابرام پهلوانه، بهش گفتم پام صدمه دیده و هوامو داشته باش اما دقیقا با اولین حرکت همان پای آسیب دیده ام را گرفت و مرا ضربه کرد.»
بعداز خداحافظی از آن مرد یادم افتاد در مقرسپاه گیلان غرب روی یکی از دیوارها برای هر رزمنده ای جمله ای نوشته شده بود. درمورد ابراهیم نوشته بودند:«ابراهیم هادی، رزمنده ای با خصائص پوریای ولی...»
(به روایت حسین الله کرم)
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi