#بخش_اول
روز سوم است
آفتاب داغ کربلا طوری بر بدنها تابیده که رنگ پیکرها را تغییر دادهاست.
عمر سعد، بعد از روز واقعه، تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند.
کار داشت که ماند.
چون مسلمان بود(!)، دستور داد پیکر کشته شدگان لشکرش را جمع کنند و بر آنها نماز بخوانند و دفن کنند...
اما پیکر پسر فاطمه، و یاران او، بر زمین ماند.
همانجا بود که اندوه و غم چنان بر حجت الله، امامِ بعد از حسین، زین العابدین و سید الساجدین، فشار آورد که زینب کبری، عمه ولی خدا، با احساس خطر و برای حفظ جان امام، به ایشان فرمود: «ای بازماندۀ جد و پدر و برادرم مرا چه میشود که میبینم نزدیک است از شدت غم جان دهی؟»
و امام فرمود: «عمه جان چگونه بیتابی نکنم؟ در حالی که میبینم سید و سرورم حسین و نیز برادران و عموها و عموزادگان و خاندان و وابستگانم همگی بر خاک غلتیده و در خون غوطهور و برهنهاند و در میانۀ صحرا افتادهاند و این دشمنان ددمنش پوشش آنان را هم به غارت بردهاند. ایشان را میبینم که کسی کفنشان نکرده و به خاکشان نسپرده و کاری به کارشان ندارد گویا که از خاندان دشمنان مسلماناناند.»
زینب کبری فرزند برادر را دعوت به شکیبایی کرد و او را دلداری داد. اخبار غیبی را به زین العابدین یادآوری کرد. فرمود که مردمانی بزرگ این پیکرهای پاک پراکندۀ خونآلود را جمع میکنند و به خاک میسپارند. آنان در این سرزمین برای تربت پاک سیدالشهدا نشانهای مینهند که اثرش درگذر زمان هرگز از میان نمیرود.
اینجا زینب، دختر علی، این زن یکه تاز،
ستون امام شد! تکیه گاه امام شد.
کما اینکه درست دیروز در همان ساعات، به فریاد امام دیروز رسیده بود. آنجا که حسین، با زانوانی سست شده، و جگری داغ افتاده، صورت بر صورت علی اکبر نهاده بود و انقدر ماندنش در آن حال طول کشیده بود که دشمن گمان میبُرد پدر به پای پیکر پسر جان داده است. آن جا هم ناگاه دستی بر شانه امام قرار گرفت و او را توان بلند شدن داد... دست دختر علی، علمدار بعد از واقعه…
╭┅┅┅┅❀🍃🌻🍃❀┅┅┅┅╮
🖤 #فریدونکنار_سبز
@fk_sabz
ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/fk_sabz
╰┅┅┅┅❀🍃🌻🍃❀┅┅┅┅╯