خاطره ای کوتاه از شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
کبوتر بچه
پسربچه بود و شیطنتهایش دردسر درست میکرد. اما در همان زمان هم روحی بزرگ و ارادهای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامهای به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نوشت:
باسمهتعالی
من آدمی هستم بیاختیار که برای پدر و مادرم دردسرهای بزرگی درست میکنم. خواهش میکنم هرچه زودتر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عده عزرائیل بگذارید.
من از شما خواهش میکنم از شما خواهش میکنم.
من مانند کبوتر بچهای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم.
خواهش میکنم بهحق فاطمه زهرا و بهحق تشنهلبان و تشنهلب کربلا 9آزادم کن.
اگر حاضر به این کار نیستی مرا هرچه زودتر از دنیا آزادم کن.
بهحق جدّت رسولالله قسمت میدهم.
نویسنده: عبدالصالح زارع در سن 11 سالگی
📚موضوع مرتبط :
#شهید_عبدالصالح_زارع
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط :
تاریخ تولد
#01_26
#رسانه_مجازی_فریدونکنار_سبز
@fereidonkenare_sabz
#خاطره
✍نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#فریدونکنار_سبز
@fereidonkenar_sabz
#خاطره
✍توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند
مردم میامدند برای عرض تسلیت .
یکهو حاجی از مسجد زد بیرون !
فهمیدیم اتفاقی افتاده.
پشت سرش راه افتادم .
کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ،
گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند !
خیلی بدش آمد.
اخم پیشانیش را چین انداخت .
رفت و با ناراحتی گفت:
« ما سی سال کسب آبرو کردیم ،
جمع کنید این ها رو !
مردم باید راحت رفت و آمد کنند،
ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم،
نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#فریدونکنار_سبز
@fereidonkenar_sabz