eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
2.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
7.4هزار ویدیو
24 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 . پایان!ان شاءالله شهادت✨ . کپی؟حلال ولی از روزمرگی نه🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توواست‌فرقی‌نمیکردوهب‌مسیحیه … ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿#تسبیح_فیروزه‌ای عزیزجون:_اره دیشب، آقامرتضی رسوندش صبحانه‌مو خوردم رفتم تو
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 چند دقیقه بعد رضا وارد اتاق شد. بچه‌ها با دیدن رضا پریدن تو بغلش.رضا هم به هر کدوم از بچه‌ها یه شاخه گل داد. بعد اومد سمتم رضا:_روزت مبارک بانوی من. (با مشت آروم زدم رو سینه‌اش): _خیلی دیونه‌ای نرگس:_داداش رضا، پس من چی، منو جزء آمار حساب نکردی؟ رضا:_مگه تو روز خواستگاریت، خانوم منو جزء آمار حساب کردی؟ نرگس:_ععع، داداشیی، من اینقدر استرس داشتم که اصلا حواسم نبود چند تا استکان گذاشتم. رضا:_خوب پس برو از همون آقامرتضی گل بگیر بچه‌ها رو برگردوندیم کانونو خودمون رفتیم سمت خونه. یه جشن کوچیک هم خونه عزیزجون گرفتیمو مامانو بابا و هانا هم اومده بودن. اینقدر درد داشتم که اصلا چیزی نتونستم بخورم. شب که همه رفتن، رفتم توی اتاقمون سجاده‌هامونو پهن‌ کردم. رفتم وضو گرفتمو چادر نمازمو سرم کردم منتظر‌ رضا شدم. رضا وارد اتاق‌ شد رضا:_فکر نمیکردم با این همه خستگی که داری، بازم این کارو بکنی -این کار لذتبخش‌ترین کار دنیاست، خستگیم، در کنار تو بودن، در‌ کنار تو نماز خوندن، همه‌شون تمام میشه. بعداز خوندن نمازشب و دعا، تا اذان صبح با هم صحبت کردیم، با اینکه تو چهره‌رضا خستگی بیداد میکرد. با تمام وجودش برام صحبت میکرد، از دلتنگی‌هاش، از اتفاق‌هایی که براش افتاده بود. منم با جونو دلم گوش میکردم. چند روزی گذشت و درد شکمم کم نشد. تصمیم گرفتم بدون اینکه به کسی چیزی بگم برم دکتر. دکتر هم چند تا آزمایش برام نوشت. دو روز بعد با جواب آزمایش رفتم مطب دکتر. دکتر با دیدن جواب آزمایش گفت: _احتمال داره بارداری خارج از رحم برات اتفاق افتاده باشه. منم هاجوواج نگاهش میکردم -یعنی چی خانم دکتر؟ دکتر:_یعنی اینکه، اگه شما خارج از رحم باردار باشین، باید بچه رو سقط کنین. (تمام دنیا روی سرم آوار شده بود با گفتن این حرف) دکتر:_البته، من گفتم شاید، براتون سونوگرافی مینویسم، برین انجام بدین، بیارین ببینم، بهتون دقیق بگم توان راه رفتن نداشتم، چه نقشه‌ها داشتم واسه همچین روزی. چقدر دلم میخواست وقتی به رضا این خبرو میدم که داره بابا میشه از چهره‌اش فیلم بگیرم.. چقدر.... تنها جایی که به ذهنم میرسید برم و آروم بشه این دله زارم، ،_رضا بود. نفهمیدم که این جان بی‌روحمو چه‌جوری به مزار کشوندم. نشستم کنار قبر. یه کم آب ریختم روی سنگ قبر. و دستمامو روی آب حرکت میدادم و اشک میریختم... " سلام دوست اقا رضا. رضا همیشه از کرمو لطف شما میگفت. شما برام دعا کنین من چه‌جوری به رضا بگم..." چند ساعتی مزار بودم. کردم به خدا، گفتم حتما اینم یه امتحانه دیگه، به رضای خودش حالم خوب نبود و برگشتم توی اتاقم. سجاده‌مو پهن کردمو شروع کردم به قرآن خوندنو نماز خوندن. حال خرابمو همه فهمیدن. منم انگار لال شده بودمو زبونم حرفی برای گفتن نداشت. فقط روزو شبم شده بود، نماز خوندنو دعا کردن. رضا هم با دیدن حالم چند روزی مرخصی گرفت. بعد از چند روز، تصمیمو گرفتمو رفتم سونوگرافی انجام دادم. رفتم مطب دکتر، تا نوبتم بشه صد بار مردمو زنده شدم. فقط تسبیح دستم بود و ذکر میگفتم. بعد از خوندن اسمم وارد اتاق شدم. دکتر با دیدن جواب سونو نگاهی به من کرد و گفت: _نمیدونم چه‌طور شد ولی خوشبختانه خارج رحم بارداری نیست (با شنیدن این حرف، انگار زندگی دوباره به من بخشیدن). خیلی خوشحال بودم. توی راه فقط خداروشکر میکردم که باز به این بنده حقیر لطف کرده. رفتم سمت خونه، عزیز جون توی حیاط بود، داشت به گلها آب میداد. -سلام عزیزجون عزیزجون:_سلام دخترم، کجا بودی، چرا گوشیتو نبردی، رضا همه جا رو دنبالت گشت. -واااییی ببخشید، فکر کردم گوشیمو برداشتم رفتم توی اتاق گوشیمو از روی میز برداشتم واییی ۲۰ تماس بی‌پاسخ از رضا
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨ 📿 میدونستم خیلی نگرانم شده بود، از ترس واسش زنگ نزدم.اول رفتم وضو گرفتم دو رکعت نماز شکر خوندم. بعد رفتم دراز کشیدم، اینقدر این چند روزی حالم بد بود، خوابو خوراکم به هم ریخته بود. نزدیکای ظهر بود که صدای نرگس و رضا رو از داخل حیاط شنیدم. چشمامو بستمو خودمو به خواب زدم. رضا درو باز کرد و اومد داخل اتاق با چشمای نیمه باز نگاهش میکردم. سجاده‌هامونو پهن کرد. رضا:_خانومم نمیایی بندگی کنیم از نگاهش چشمامو باز کردم.انتظار همچین رفتار آرومی رو نداشتم، اشکام جاری شد. رضا اومد کنارم نشست. رضا:_چت شده رها جان، چرا چند وقته اینجوری شدی؟ اتفاقی افتاده؟ به خدا دارم دق میکنم اینجوری میبینمت خانومم (خودمو انداختم توی بغلش و صدای گریه‌هام بلند شد، عزیز جونو نرگس، یه دفعه در و باز کردن اومدن داخل) عزیزجون:_چیشده؟رها مادر، چرا گریه میکنی؟ (نرگسم یه گوشه ایستاده بودو گریه میکرد، رضا هم از عزیز جون و نرگس خواست تنهامون بزارن،) بعد از کلی گریه کردن، آروم شدم. رضا:_خانمی حالا نمیخوای بگی چیشده -رضا جان من حامله‌ام! رضا:_یعنی به خاطر اینکه حامله‌ای ناراحت بودی؟ (کل ماجرا رو براش تعریف کردمو رضا هم اشک میریخت) رضا:_چرا همون اول چیزی به من گفتی؟یعنی اینقدر نامحرم بودیم؟ -من نمیخواستم با گفتن این حرف تو ناراحت بشی رضا:_عزیزم، این حرف و دیدن حال و روزت این مدت منو بیشتر ناراحت کرد. خانومم، ، هست از طرف خدا، هر موقع این امانتو و هر موقع صلاح بدونه این امانتو از ما -ببخش منو رضا:به شرطی که بلند شی اول نمازمونو با هم بخونیم، بعد هم بریم غذاتو بخوری -چشم رضا:_من عاشق این چشم گفتناتم رفتم وضو گرفتمو چادرمو سرم کردم. ایستادیم برای خوندن نماز بندگی. رضا موضوع بارداریمو به نرگس و عزیزجون گفت. نرگسم با جیغوهورا اومد توی اتاق. نرگس:_یعنی خدا خدا میکنم اون طفل معصوم دیونه‌گیش به تو نره -نه پس به عمه خلوچلش بره خوبه؟ نرگس:الهیی قربونش برم، ولی خیلی بدی ای کاش به من میگفتی زودتر که کمتر غصه میخوردی. -به تو که میگفتم که کل خاندان میفهمیدن حالمو نرگس:_واااییی گفتی خاندان، برم بگم به همه دارم عمه میشم -ععع،،نرگسس.....دختره خل باز به من میگه دیونه. جشن ولادت امام علی، عروسی نرگسو آقامرتضی بود.با رفتن نرگس، اتاق نرگسو کردیم اتاق بچه‌مون. رضا هم به خاطر وضعی که داشتم کمتر مأموریت میرفت ولی بعضی موقع‌ها هم که میرفت، دو هفته‌ای برمیگشت آخرین سونویی که انجام دادم متوجه شدیم بچه‌مون دختره.
الهم عجل لولیک الفرج ♥️ 00:00
شبتون به قشنگی بین الحرمین🫀:)
[بِسم‌ِاللّه‌الرَحمن‌ِالرَحیم]
[سَلام‌بَراِمام‌ِمُنتَظَر...]
سلام امام زمانم✋🌸 یا صاحب الزمان ... دنیا با وجود شما گلستان می‌گردد! و چقدر مشتاقیم به آن عالمی که سراسر آرامش و زیبایی است؛ مولاے من ... کاش این پرده‌‌ے سیاه و ضخیم غیبت کنار رود؛ تا دنیا به گُل وجودتان مزین گردد ... نرگس، گل زمستان است. زمستان است گل نرگس نمی‌آیی؟ 🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
بنویسـید ابالفـضل،بخوانـید حـیا بنویسیـد علـمدار، بخوانیـد وفـا هیچکس مثل ابالفـضل نگیرد دستی بنویسید زحاجـات، بخوانید روا♥️ ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن
- می‌نویسم عشقو می‌خونم .. ابالفضل .♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو سکوت مرا بشنو ؛ که صدای غمم . . . نرسد به کسی🍃 ➥︎ 𝒉𝒕𝒕𝒑𝒔://𝒆𝒊𝒕𝒂𝒂.𝒄𝒐𝒎/ @fkmFmk┃):مـجـنـوט الـحـسـیـن