eitaa logo
فلانی
473 دنبال‌کننده
10 عکس
22 ویدیو
1 فایل
انسیه سادات هاشمی شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهم می‌کنی دزدانه و یکباره می‌دزدی نگاهت را همین که می‌خورد چشمم به چشمانت @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أخاف أن أحبك جداً فأفقدك ثم أتألم وأخاف أيضاً أن لا أحبك فتضيع فرصة الحب فأندم أخبرني كيف أحبك بلا ألم و كيف لا أحبك بلا ندم؟ می‌ترسم عاشقت شوم، بعد از دستت بدهم و درد بکشم از طرفی هم می‌ترسم عاشقت نشوم و فرصت عشق را از دست بدهم و پشیمان شوم بگو چطور بدون درد عاشقت شوم و بدون پشیمانی عاشقت نشوم ترجمه: @folanipoem
من یک زن شاعر از همین ایرانم می‌شویم و می‌پزم، غزل می‌خوانم اکنون که همین دو بیت را می‌گویم مشغول به طبخ کشک بادمجانم نعناع و پیاز داغم آماده شده دوغی که کنار شعر من باده شده حالا همه چیزمان مهیا جهت ِ یک وعده غذای ظاهرا ساده شده یک قافیه را اگر که بگذارم دوخت در مصرع بعد هم بگویم نفروخت درگیر همین قافیه ها بودم که یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت! هرگز نگران نباش کدبانو جان اصلا به فدای شعر تو بادمجان یا مثل تو گشنه می‌شود یک شاعر یا مثل ابوطاهر عریان، عریان! @folanipoem
یکی از غزل‌های قدیمی منتشر نشده: بی روح و جدی مثل اخبار سیاسی موسیقی رو به افولِ می ر دو سی امسال هم سال رکود عشق در من دوران بی‌شعری خرفتی آس و پاسی تا مدتی دور و برم پیدا نشو عشق! بر این دلِ یخ‌بسته می‌ترسم بماسی یک داستان تازه اصلا خواندنی نیست وقتی که تنها تشنهٔ تیر خلاصی من صد کفن پوسانده‌ام بعد از فراقش ای دل هنوز از عشق دنبال تقاصی؟ تو هیچ وقت از عاشقی لذت نبردی از بس ذلیل عقلی از بس ناسپاسی من سردم است آن فال حافظ را بیاور دیگر ندارم غیر از این خرقه لباسی @folanipoem
چه کرده عشق تو با من فقط بیا و ببین بیا و گوشهٔ تنهایی‌ام کمی بنشین همیشه حرف فقط از شکست عاشق‌هاست بیا شکستن معشوق را به چشم ببین ببین که تیشهٔ نامهربانی‌ات فرهاد! چه کرده یک تنه با کوه هیبت شیرین بیا نگاه کن و لحظه لحظه شاهد باش که ذره ذره می‌افتد غرور من به زمین نگاه کن چه به روز نمازم آوردی! ببین که با تو شدم مبتلا به مهر امین چنان بدون تو شک کرده هستی‌ام به خودش که هرچه می‌زنم او را نمی‌رسد به یقین صدای پای تو را می‌شنیدم آن دم صبح که از حیاط دلم می‌گریخت پاورچین چه شد نیامده رفتی نرفته برگشتی شدی چه زود صمیمی چه زود سرسنگین از این به بعد عبور و مرور حست را مکن به روی دل خاکی کسی تمرین منم علی البدلی در ذخیره‌های دلت که با رفیق خودم کردی‌ام تو جایگزین! تمام شد برو از کنج خلوتم بیرون برو برس به شکارت تمیز دانه بچین نخواستم که بسوزد دلت فقط گفتم بدانی آن دو سه واژه چه کرده است، همین! @folanipoem
هرچه را داشته‌ام ریخته‌ام دور و برم مثلا کار زیاد است و شلوغ است سرم مثلا تنگِ کسی نیست دلم اصلا هم خستهٔ مشغله‌ها هستم اگر هم پکرم چقدر این دو سه هفته نرسیدم به خودم وضعم آن‌قدر شلخته است که گویی پسرم یوسفم رفته و درها همگی بسته شده من در این قصرِ دراندشت پی‌اش در به درم نه که دلتنگی و این مسأله‌ها! می‌خواهم تکهٔ پیرهنش مانده برایش ببرم لاأقل کاش که زخمی زده بودم کاری تا اگر تازگی‌ام رفت بماند اثرم چقدر کار کشید از دل شیرازی من «پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم» باز هم بوی غذایی که دلش سوخت برام می‌روم باز سر کوچه فلافل بخرم باز هم بین غزل مسخره‌بازی کردم تا غرورم مثلا حفظ شود خیر سرم من که بانویم و پا پیش گذارم زشت است تو هم آن‌قدر نیا تا که بیاید خبرم @folanipoem
پیامبر(ص) فرمود: بهترین افراد امتم کسانی‌اند که وقتی خدا به بلایی گرفتارشان می‌کند، پاکدامنی می‌ورزند. پرسیدند: کدام بلا؟ فرمود: عشق عَن رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله: خيارُ اُمَّتِي الَّذينَ يَعِفّونَ إذا آتاهُمُ اللّه مِنَ البَلاءِ شَيئا. قالوا: وأيُّ البَلاءِ؟ قالَ: العِشقُ. كنز العمّال: 3/373/7001 با دوری‌اش می‌سوزی و می‌سازی آری عشق است و می‌ترسی که باتقوا نباشی @folanipoem
دقیقاً ساعتی پیش از غروب روز آخر بود هوا ابری و تو بارانی و چشمان من تر بود به جای دست من در دست‌های تو تفنگی سرد به جای دست تو در دست من سرمای آذر بود به هم دستان خود را از خجالت می‌فشردم  سخت برای گفتن حرفی که از صبرم فراتر بود اگر می‌گفتم آن را، ضامنِ بغضم رها می‌شد و از طوفان ترکش‌های آن قلب تو پرپر بود نگفتم، سر به زیر انداختم آن روزها آخر جدایی‌ها در اوج عاشقی رزق مقدر بود صلاحت بود چشمانت به چشمی دل نبندد آه نگاهم چکمه‌هایت را به جای چشمت از بر بود خطر کردم سرم را اندکی بالاتر آوردم تراز تشنگی در چشم‌های ما برابر بود نگاهم کردی و در لحظه‌ای بستی به رگبارم دلم یک زخمی تنها و چشمانت دو لشکر بود دلم لرزید لبخندی به لب‌هایم نشست و بعد وداعت خنده‌ام را بر لبانم کشت خنجر بود دلم می‌خواست می‌گفتم بمان تا آخر هفته قرار جشنمان جمعه شب میلاد حیدر بود به من گفتی که بادمجان بم آفت ندارد که ولی حرف نگاه خیس تو  یک چیز دیگر بود اذان گفتند گفتی راهی والفجر خواهی شد اذان بود و از آن رو رمزمان الله اکبر بود تو رفتی و اذان غمگین‌تر از هر روز أشهد گفت حکایت همچنان باقی ولی پایان دفتر بود پس از تو هر اذان شش بار با من از تو می‌گوید تو حتی انتخاب رمزهایت نیز محشر بود
یک قرمهٔ آبدار باید بپزد شش ساعت آزگار باید بپزد تکلیف زنی که بعد از این عید سعید هر روز خدا ناهار باید بپزد عید فطر مبارک😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پیروزی نبردی سخت مثل پایانِ خوبِ سالی بد خستگی‌های بی‌کسی در رفت فاتحانه جناب عشق آمد از اسیرانِ خود سوایم کرد ریخت از ابتدا بنایم کرد شاه‌بانوی قصه‌هایم کرد کارم افتاده دست کاربلد وای از آن خنده‌های بانمکش شیطنت‌های ناب و بی‌کلکش دلبری‌های ریز و کم‌کمکش کار من ساخته است صد در صد تُپقش عمدی و فریبنده می‌نشیند به دل همانندِ لکنت بچه‌های یک‌دنده بر سر «لم یلد ولم یولد» من پر از های و هوی سرگردان او پر از شور و شوق بی‌پایان من شبیه شلوغی تهران او شبیه شلوغی مشهد حالِ قلبم که خوب مضطر شد شب قدری دوا میسر شد عاقبت حرف حرف مادر شد گفته بود از علی بگیر مدد ای تبِ گر گرفته در جانم باز آتش بزن بسوزانم من چه مرگم شده؟ نمی‌دانم عشق! عقلم نمی‌دهد به تو قد باز خندید قند من افتاد چشم‌های تو کار دستم داد عشق! پیروزی‌ات مبارک باد دل ما را ببر به حبس ابد @folanipoem
رد شد از بیخ گوشتان تیری که گذشت از گلوی کودک من این فقط گوشه‌ای از آن ترسی است که چشیده است طفل کوچک من چه شبی بود از آسمانِ خدا خوشه خوشه ستاره می‌بارید دیدم از کاخ‌های غصبی‌تان به مُخَیّم پناه می‌آرید خانه‌ای که مرا از آن روزی با تفنگ و لگد درآوردید سرپناه شما نخواهد شد دیدم از آن فرار می‌کردید دل به کوتاه گنبدی بستید غافل از گنبدی که دوّار است آن شب از آسمان پیام آمد دست بالای دست بسیار است به ثریا اگر بیاویزید مردمانی ز فارس می‌آیند می‌کشانند ظلم را پایین آسمان را به حق میارایند می‌رسند اهل وعدهٔ صادق لیسوءوا وجوهکم آری راه وا کن لیدخلوا المسجد تا که عهد خدا شود جاری فادخلوا الباب سجداً مردم که زمینِ مقدس است اینجا باید اینک نماز آزادی خواند در صحن مسجد الاقصی بعد عمری به خانه برگشتم روستامان چقدر پیر شده بوی یافا چرا نمی‌آید؟ باغ زیتونمان کویر شده می‌نشینم کنار باغچه‌مان مثل ابر بهار می‌بارم در همین خاک آبدیده به اشک باز زیتون تازه می‌کارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقم شد، می‌رود تا پای جان؟ معلوم نیست نه از اینجا انتهای داستان معلوم نیست خسته شد در راه اگر از عشق، آیا ممکن است کج کند راه خودش را ناگهان؟ معلوم نیست! یا اگر شیرین‌تری بر سفره‌اش مهمان شود برمیاید از پس این امتحان؟ معلوم نیست من به این زودی نخواهم گفت از احساس خود وقتی از اول مسیر عشقمان معلوم نیست تا اگر رفت از غرور من بماند چیزکی تا بگویم: من که گفتم آن زمان، «معلوم نیست!» هیچ کس هم پی نخواهد برد عاشق بوده‌ام چیزی از این خاطرات بی‌نشان معلوم نیست در دلم حتی اگر باشد کسی پنهان شده است از نگاهم هرچه می‌خواهی بخوان! معلوم نیست @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخت است اگر در عشق بی‌پروا نباشی هرجا بدانی یار هست، آنجا نباشی در گوشة تنهایی‌ات از غم بمیری با اینکه آسان می‌شود تنها نباشی! دل خوش کنی عمری به اشعارت که تنها حرف است و روی حرف پابرجا نباشی آنقدر از غم‌های این و آن بگویی تا بلکه در شعر خودت پیدا نباشی خواهی گذشت از خیر مضمون‌های بکرت وقتی که عاشق باشی و رسوا نباشی هم دوست داری گاه رویت را ببیند هم می‌هراسی آنقدر زیبا نباشی با دوری‌اش می‌سوزی و می‌سازی آری عشق است و می‌ترسی که با تقوا نباشی @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید رعایت کرد در این بزم نوبت را عشقی بنوشیم ابتدا، آنگاه شربت را من تشنه‌ام اما خجالت می‌کشد چشمم وقتی تعارف می‌کند چشمش محبت را هر بار تا آمد بگوید دوستت دارم فوری عوض کردم خودم موضوع صحبت را هی گفت احساس غریبی دارم اما من نگذاشتم معنا کند احساس غربت را من بس که حسرت خوردم و او بس که حرفش را تشنه رها کردیم آن لیوان شربت را... @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وما بين حُبٍّ وحُبٍّ.. أُحبُّكِ أنتِ.. وما بين واحدةٍ ودَّعَتْني.. وواحدةٍ سوف تأتي أحبك أنت در حد فاصل این عشق و آن عشق عاشق توام در حد فاصل آن که رفته و آن که خواهد آمد عاشق توام ترجمه: @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نمی‌ترسی بمیرم پیش از آنکه بگذرم از تو؟ بترس از آن شکایت‌ها که با خود می‌برم از تو چه دارم؟ از تو دارم نیمهٔ تاریک عمرم را شبم از تو غمم از تو همین چشم ترم از تو مرا سوزاندی و روشن رها کردی نترسیدی؟ بگیرد انتقامم را تب خاکسترم از تو؟ توی ظالم که عمری بر غرورم سروری کردی بترس از روز مظلومان که آنجا من سرم از تو که آنجا آه می‌گیرد چه آهی در گلو دارم خودم یک صورِ رستاخیزسازِ محشرم از تو همیشه دیر فهمیدی همیشه دیر برگشتی زمانی یاد گلدان می‌کنی که پرپرم از تو پشیمان گریه خواهی کرد روزی بر سر قبرم دوباره دیر و من از هر زمان کفری‌ترم از تو @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فِراق چقدر از طراوتم کم شد چقدر بد شده‌ام.. خوب شد محرم شد.. چقدر یکسره محتاج گریه‌ام شب و روز دوباره روضه بخوان بلکه اشک مرهم شد و بست زخم عمیق گناه‌هایم را و آبِ ریخته بر آتش جهنم شد و ریخت روی خطوط سیاه نامه‌ی من و جوهر همه سیئات در هم شد و راه یافت همین اشک‌ها به عمق دلم و جا گرفت در این شوره‌زار و زمزم شد مرا گذاشت به روی صراط عاشورا و خود مسیر تو را قطره قطره پرچم شد ز راه توبه مرا برد تا رضاً برضاك سپس شهادت من هم قضای مبرم شد که عیب نیست اگر آرزو به دل دارم مگر نبود که گریه شفیعِ آدم شد؟ بجوش چشم من امشب که خاکِ دل تشنه است و شکر کن که بساط عزا فراهم شد هوای شرجی و پر بغضِ ظهر عاشورا شبانه بر دلِ سردم نشست و شبنم شد چقدر بر مژه‌ام جای اشک خالی بود چقدر خوب شدم، خوب شد محرّم شد @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فِراق چقدر از طراوتم کم شد چقدر بد شده‌ام.. خوب شد محرّم شد.. چقدر یکسره محتاج گریه‌ام شب و روز  دوباره روضه بخوان بلکه اشک مرهم شد و بست زخم عمیق گناه‌هایم را و آبِ ریخته بر آتش جهنم شد و ریخت روی خطوط سیاه نامه‌ی من و جوهر همه سیئات در هم شد و راه یافت همین اشک‌ها به عمق دلم و جا گرفت در این شوره‌زار و زمزم شد مرا گذاشت به روی صراط عاشورا و خود مسیر تو را قطره قطره پرچم شد ز راه توبه مرا برد تا رضاً برضاك سپس شهادت من هم قضای مبرم شد که عیب نیست اگر آرزو به دل دارم مگر نبود که گریه شفیعِ آدم شد؟ بجوش چشم من امشب که خاکِ دل تشنه است و شکر کن که بساط عزا فراهم شد هوای شرجی و پر بغضِ ظهر عاشورا شبانه بر دلِ سردم نشست و شبنم شد چقدر بر مژه‌ام جای اشک خالی بود چقدر خوب شدم، خوب شد محرّم شد @folanipoem www.instagram.com/hossein_shalbaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زبان حال حضرت رباب (سلام الله علیها) خبر رسیده به من ای فرشته‌های خدا سپرده‌اند علی اصغرِ مرا به شما سپرده‌اند که از شیر دایه‌های بهشت بنوشد و بشود مرهمش که «فیه شفاء» نمی‌کند گله‌ای تُنگِ من که برگشته است دوباره ماهیِ تشنه به خانه‌اش دریا ولی ملائکه! من مادرم! دلی دارم هنوز دل‌نگرانم برای آن لب‌ها هنوز دل نگرانم برای طفلی که مرا گذاشته با گاهواره‌اش تنها بگو فرشته! که آرام و تخت خوابیده است بگو که دست خدا تاب می‌دهد او را شده است دست پدر، حال، حجر اسماعیل بگو طواف کنندش فرشته‌ها به دعا برای ذبح عظیمی که نذر حق کردیم گرفته‌ایم چه شب‌ها به گریه‌اش احیا نخورده اصغر من بی وضوی من شیری نداده بوسه به او جز به نام حق، بابا برای اصغر من زمزمی بجوشانید قسم به مروه شما را قسم به سعی و صفا جواب گریهٔ او را خداپسند دهید که تلخ داده جوابی به گریه‌اش دنیا سفارش پسرم را نمی‌کنم دیگر علی است زندگی‌ام، جان او و جان شما @folanipoem
فلانی
هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد
_ بچه‌ها! دارد عمو با مشک راهی می‌شود _ آب یعنی می‌رسد؟ _ هرچه بخواهی می‌شود یا اخا! عباس! اینک اذن میدان می‌دهم جان من برگرد! من با داغ تو جان می‌دهم _ تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت؟ _ با همین چشمان خود دیدم که او با مشک رفت یا اخا! سقا! حرم تشنه است مشکی آب کن غنچه‌های پر پرِ در خیمه را سیراب کن دل پریشانی! فرات آیا خطر دارد پدر؟ آب آوردن رجزخوانی مگر دارد پدر؟ نیزه بر کف مشک بر پشت و علم بر دوش او آب بیش از هر زمانی تشنهٔ آغوش او اصغرم لب‌های خشکت را دگر بر هم مزن آب دارد می‌رسد قدری تحمل طفل من! علقمه از پشت نخلستان به او رخ می‌نمود مشک بود و تشنگی بود و فراوان آب بود بچه‌ها وقتی عمو آمد تشکر می‌کنید بعد هم از آب مشتِ تشنه را پر می‌کنید آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش آب دارد التماسش می‌کند قدری بنوش تاکنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب مشک را پر کرد و دستِ رد به بغض آب زد هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است قول اگر داده یقین کن می‌رسد ساغر به دست مشک بر دوش از میان تیرباران می‌گذشت نیزه‌ها نزدیک می‌شد او خروشان می‌گذشت شک ندارم این صدای غرش اسب عموست گفته بودم چارهٔ این العطش‌ها دستِ اوست رسم نامردی کمین کرده است پشت نخل‌ها تیغ‌ها خیره است بر آن دست پشت نخل‌ها من که از دست خودش باید بنوشم آب را من هم از بابا شنیدم دست او دارد شفا مشک بر دندان شتابان با همه جوش و خروش تیر باران تیر باران آه مشکش آبروش آب از کوچکتر است اول به اصغر می‌دهیم به عمو هم آخرش یک جرعه دیگر می‌دهیم چشم تا آمد بیندازد به مشکِ واژگون چشم‌هایش را به تیر دیگری پر کرد خون بچه‌ها اصغر چرا هی بر زمین پا می‌زند؟ کم کمک دارد دلم شور عمو را می‌زند ناگهان در علقمه پیچید بانگ «یا أخا» می‌دود با قد خم مولا به دنبال صدا آب ما اصلا نمی‌خواهیم برگرد ای عمو تشنة آن صورت ماهیم برگرد ای عمو پس عمو کو پس چرا برگشته‌ای تنها پدر؟ اینچنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر؟ تا عمود خیمهٔ عباس را پایین کشید بغضِ سنگینی صدای العطش‌ها را برید @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️فضا سازی در شعر ▪️بیان نمادین ▪️پردازش هنری ▪️تداعی شاعرانه ▫️نقد و بررسی غزلی از خانم در رثای ▫️ توسط استاد جلسه ۲۴۵ ▫️سه شنبه ۲۳ مرداد۱۴۰۳ بخش اول 🔸حلقه شعر ولایی فرات @foratpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️فضا سازی در شعر ▪️بیان نمادین ▪️پردازش هنری ▪️تداعی شاعرانه ▫️نقد و بررسی غزلی از خانم در رثای ▫️ توسط استاد جلسه ۲۴۵ ▫️سه شنبه ۲۳ مرداد۱۴۰۳ بخش دوم 🔸حلقه شعر ولایی فرات @foratpoem