eitaa logo
فلانی
477 دنبال‌کننده
10 عکس
22 ویدیو
1 فایل
انسیه سادات هاشمی شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
دل من! ای دل دیوانه! چه فکری کردی؟ من نگفتم مرو از خانه؟ چه فکری کردی؟ من نگفتم مرو هر جایی و مگذار از بغض سر به هر دامن و هر شانه؟ چه فکری کردی؟ گریه این بار هم آرام نکردت دیدی؟ رو زدی باز به بیگانه چه فکری کردی؟ هر کجا رفتی و هر کار که کردی به کنار راه ما را چه به میخانه؟ چه فکری کردی؟ توی بی‌ظرفیتِ خیره‌سر آخر وقتی سر کشیدی دو سه پیمانه چه فکری کردی؟ این همه گفتم از آن رازِ مگو دم نزنی آخر ای سادهٔ پرچانه چه فکری کردی؟ یک دل سیر سخن گفته و جامی زده‌ای پیش هر مست، جداگانه! چه فکری کردی؟ خوب شد؟ جار زدی اهل محل! عاقلتان عاشقی کرده چه مستانه! چه فکری کردی؟ آه! فردا به چه رویی بروم بین محل؟ تو چه کردی دل دیوانه؟ چه فکری کردی؟ @folanipoem
نکند عشق همان مسلخ انسان باشد نکند صورتک دیگر شیطان باشد شاید این طعمه، همان جرعهٔ قربانی‌هاست تا فقط مرگ به کام همه آسان باشد زن به یک جملهٔ کوتاه مسخر شدنی است «دوستت دارم» اگر نقشهٔ ‌مردان باشد؟! او که گفته است منم «زندگی» او، نکند زندگی در دلش اینگونه فراوان باشد عشق کر می‌کند و کور که در این بازی عاشق آن سادهٔ بازندهٔ نادان باشد شاید این عرصهٔ عیش و گل و بلبل اصلا فارغ از دیدهٔ عشاق، بیابان باشد چه می‌ارزد تب شیدایی یک روزه اگر دل پس از آن همهٔ عمر پریشان باشد عشق! دلخور مشو از من که به تو بدبینم شبهه‌ناک است معما اگر آسان باشد @folanipoem
لا تقل أحبك فلقد سمعتها بعدد نجوم السماء افعل ما یملیه علیك حبك فنادرًا هم الصادقون غسان کنفاني نگو دوستت دارم چون این را به اندازهٔ ستارگان آسمان شنیده‌ام دوست داشتنت را در عمل نشان بده چون خیلی کمند آنها که راست می‌گویند! @folanipoem
فلانی
لینک تهیهٔ کتاب: http://setakpub.ir/?product=%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-
در این کتاب روند مذاکرات کمپ‌دیوید و تأثیر انقلاب ایران بر تحولات سیاسی منطقه را از زبان نویسنده‌ای مصری می‌خوانیم که از پیمان صلح میان مصر و اسرائیل حمایت می‌کند و نگاهی خوش‌بینانه به نقش میانجی‌گر آمریکا و شخص کارتر دارد. این یادداشت‌ها هم‌زمان با سیر مذاکرات نوشته و بدون دخل و تصرف منتشر شده است. احسان عبدالقدوس پس از شکست تجربه‌ی جنگ با اسرائیل برای بازپس‌گیری اراضی، تنها راه حل را مذاکره و توافق می‌داند و منتظر معجزه‌ی آمریکا برای پس گرفتن سرزمین‌های عربی از اسرائیل است. اما مذاکرات به شکلی پیش می‌رود که نویسنده را غافلگیر و ناامیدتر از قبل می‌کند و آخرین یادداشت او در بن‌بستی تاریک به پایان می‌رسد. او خود این یادداشت‌ها را که در زمان خود در روزنامه‌های مصر منتشر نشده بودند، بعد از سال‌ها در کتابی منتشر می‌کند و می‌گوید اخبار به بوته‌ی فراموشی سپرده می‌شوند، اما تفسیرِ آنها که سنگ بنای اندیشه‌ی سیاسی به شمار می‌رود، باید ماندگار شود تا اشتباهات تاریخ تکرار نشود.
حال من خوب است با بی‌عشقی‌اش، زارش نکن طفل بازیگوش من خوابیده بیدارش نکن من سرم گرم کتاب و درس و بحث و فلسفه است مست عقل است این حواس ای عشق هشیارش نکن! شاید از این زهر قبلاً خورده می‌داند که چیست شاید اصلاً تازه در ترک است اصرارش نکن پیش چشمم عشق می‌نوشی و مستی می‌کنی شوخی بیمزه‌ات را باز تکرارش نکن دلشکسته ممکن است از بیدلی دل بشکند پیش چشمش دل به دل مگذار ناچارش نکن تازه دارد حال من بهبود پیدا می‌کند عشق را از دور و بر بردار، بیمارش نکن @folanipoem
پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد پشیمان‌تر کسی که عشق خود را برملا کرده
هدایت شده از ....
انجمن شعر قم زمان: پنج شنبه ها ساعت ۱۶ مکان: بلوار جمهوری ساختمان شهید آوینی طبقه ۲ اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم https://eitaa.com/anjomansherqom
امروز دلتنگش شدم قلیان کشیدم دلخسته از دنیا به قصد جان کشیدم سرگیجه‌ها و سرفه‌ها را نوش کردم با درد تا دردم شود درمان کشیدم حالم به هم می‌خورد از بوی دوسیبش اما کشیدم، با لب خندان کشیدم! جمعی خمارآلود دورم را گرفتند فارغ از آنان، در تو سرگردان کشیدم گفتند «ناولها» که ما هم سهم داریم بی‌وقفه تا شب از لج آنان کشیدم پُک می‌زدم داغِ ذغالش تازه می‌شد می‌سوخت در زجری که از هجران کشیدم «این زهرماری‌ها فقط سمّ است دختر!» مادر نمی‌داند چه پیش از آن کشیدم! آن کس که پشتم بود خود آمد به جنگم بی‌یار ماندم، پا از این میدان کشیدم اندازهٔ مردی‌ش نامردی بلد بود از مرد و نامردِ جهان یکسان کشیدم پیغام‌هایش را سپردم دستِ آتش دودی سراسر پوچی و هذیان کشیدم آتش، دروغِ نامه را آرام سوزاند از «عشقِ بی‌پایان» فقط «پایانِ» آن ماند @folanipoem
زمین نظاره‌گر و آسمان در آتش بود و آیه‌های نبیِّ زمان در آتش بود وصیتی به زمین خورد و مصحفی می‌سوخت درون خانه دو ثقل گران در آتش بود خبر بده و نگو خانه‌ی که بود، فقط بگو که خانهٔ زوجی جوان در آتش بود کسی نمی‌رود آیا به دادشان برسد؟ کسی نرفت... که تک‌پهلوان در آتش بود به جز بشر که خجالت سرش نشد هرگز ز شرم، میخ و در و ریسمان در آتش بود نماز تفرقه در مسجدالنبی برپا و روی مئذنه‌هایش اذان در آتش بود صدای گریه میاید صدای گریه‌ی مَرد! کنار قبر نبی کهکشان در آتش بود مسیر خانه به مسجد قدم‌قدم می‌سوخت که قلبِ بانوی دامن‌کشان در آتش بود کجاست حسن ختامی؟ کجا گلستانی؟ خدا! چقدر مگر می‌توان در آتش بود؟ گرفته بود هوا در خجالت مسجد رسید فاطمه لرزید قامت مسجد مباد فاطمه نفرین کند که بی‌تردید از این قبیله کسی روز خوش نخواهد دید بگو به فاطمه اینک به خانه برگردد و کاش می‌شد از اینجا زمانه برگردد دری نسوخته باشد کسی زمین نخورد و بدر بارقهٔ کینه‌اش به دین نخورد به بیعتش بروند از مهاجر و انصار غدیر با همه زیبایی‌اش شود تکرار تمام مئذنه‌ها یکصدا شوند آنگاه به بانگ أشهد أنّ علی وليّ الله سپس روند زنان هم به دیدن زهرا که آمده پسرش با سلامتی دنیا به جمع فاطمه زینب علی حسین و حسن خوشا چنین خوش و خرم دوباره جمع شدن دوباره خانهٔ زهرا نمازخانه شود دوباره کشتی نوح از دلش روانه شود بنا کنند از این خانه راه روشن را در امتی که نگه داشت حرمت زن را @folanipoem
تُنسى، كأنَّكَ لم تَكُنْ تُنْسَى كمصرع طائرٍ ككنيسةٍ مهجورةٍ تُنْسَى، كحبّ عابرٍ وكوردةٍ في الثلج .... تُنْسَى از یاد می‌روی طوری که انگار اصلاً نبوده‌ای از یاد می‌روی مثل مرگ یک پرنده مثل یک کلیسای متروکه از یاد می‌روی مثل عشقی زودگذر مثل گلی در برف از یاد می‌روی... @folanipoem
راستی! امروز گفتم دوستت دارم عزیز؟ دوستت دارم دمادم دوستت دارم عزیز! کل عالم دوستت دارند می‌دانم ولی من به قدر کل عالم دوستت دارم عزیز! تلخیِ دوری مرا هرچند غمگین می‌کند گاه اصلا با همین غم دوستت دارم عزیز! عشق یعنی اینکه من هر بار می‌بینم تو را مثل عشقی تازه آن دم دوستت دارم عزیز قلب عاشق نامنظم می‌تپد عاقل که نیست عفو کن که نامنظم دوستت دارم عزیز تشنه‌ام باشی برایت تا ابد سرچشمه‌ام جاودان مانند زمزم دوستت دارم عزیز عشق خواهد گرم کرد این زندگی را یک تنه مثل یک آغوش محکم دوستت دارم عزیز عشقم از دیوانگی‌هایم در این خلوت نترس پیش مردم مثل آدم دوستت دارم عزیز! گرچه پشت مذهبی‌ها حرف خیلی می‌زنند حرف مردم به جهنم «دوستت دارم» عزیز! @folanipoem
و در آغاز، مادر بود و مادر از خدا، آری چه ابداعی، چه اعجازی، چه تدبیر سزاواری که رحمت را چنین زیبا مجسم کرده در انسان و جا داده است در عمق وجود او چه اسراری برای داستان آفرینش قهرمان می‌خواست برای آفریدن، عاشقی، مردی، فداکاری دویدن‌های هاجر گوشه‌ای از نقش مادر بود وگرنه زودتر می‌شد خدا زمزم کند جاری و آنجایی که مهر مادری هست و مجالش نیست به ناگه می‌رسد از نیل فرزندی به درباری و تا مادر دلش می‌گیرد از دوریِ فرزندش همه دربار می‌گردند دنبال کمک‌کاری سپس در دوردستِ قصه‌ای در اوج تنهایی برای مادری خرما میارد نخلِ بی‌باری در آن سو کعبه آغوش خودش را می‌گشاید تا به دنیا آورد مادر در آن فرزند کرّاری و اوج داستان آنجا که مادرهایی از قصه چه زیبا جمعشان جمع است در یک چاردیواری که دارد مادری دنیا میارد مام دنیا را وفا را، عشق را، ایثار را، ام ابیها را
🔴ششمین جشنواره بین‌المللی شعر(حوزه) اشراق 🔸ویژه طلاب و فضلای حوزه علمیه 🔹در بخش‌های شعر کلاسیک، نو، کودک و نوجوان، نوحه و سرود 📆مهلت ارسال آثار: ۱۰ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ 🔰کسب اطلاعات بیشتر و ارسال اثر از طریق: http://shear.eshragh.ir 🔸دبیرخانه ششمین جشنواره شعر حوزه(اشراق) @shear_eshragh
مرا در عشق، هر پیغمبری آمد ملامت کرد دلم _فرعون من_ گستاخ‌تر شد، استقامت کرد فُرادا ایستادم بلکه تنها با خدا باشم نمازم را نگاهی سامری‌مسلک امامت کرد سفر کردم که شاید بشکنم بهت نمازم را دلم در نیلِ چشمی غرق شد، قصد اقامت کرد به خود رو کردم و گفتم: تمامت می‌کنم دنیا صدایی خسته در من ناله زد: دنیا تمامت کرد! عصا برداشت در قلبم شکاف انداخت پیغمبر چه دریایی به راه انداخت از سنگی، قیامت کرد دلم در های و هوی موج‌هایش دست و پا می‌زد ولی افسوس خیلی دیر ابراز ندامت کرد شدم ‌آیینهٔ عبرت شکسته بر لب ساحل برای هرکه در این ورطه آهنگ شهامت کرد @folanipoem
جناب عشق! نیا! این غزل برای تو نیست که هیچ حوصله‌ی شرحِ ماجرای تو نیست که شعر مدتی از عشق داده استعفا مکوب این همه بر در، هوا هوای تو نیست غرض گلایه‌ام از درد دل شنیدن‌هاست شنیدنی که اگر درد نه دوای تو نیست گلایه پیش کسی که تو را نمی‌فهمد کسی که جنس بلایایش از بلای تو نیست تویی که سرزنشم می‌کنی و می‌خندی به راه رفتن من، کفش من که پای تو نیست! «چه احمقی! چه جوانی! چه ساده‌ای دختر!» جوابِ درد دلت با کسی که جای تو نیست به جز خدا که «هو العشق» هرگز از احدی مخواه درد دلی هیچ کس خدای تو نیست @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إن كنتَ حبيبي.. ساعِدني كَي أرحَلَ عَنك.. أو كُنتَ طبيبي.. ساعِدني كَي أُشفى منك لو أنِّي أعرِفُ أنَّ الحُبَّ خطيرٌ جِدَّاً ما أحببت لو أنِّي أعرفُ أنَّ البَحرَ عميقٌ جِداً ما أبحرت.. لو أنِّي أعرفُ خاتمتي ما كنتُ بَدأت... اگر عشق منی کمکم کن تا از تو دل بکنم اگر طبیب منی کمکم کن تا از تو شفا یابم اگر می‌دانستم عشق این‌قدر خطرناک است عاشق نمی‌شدم اگر می‌دانستم دریا این‌قدر عمیق است به دریا نمی‌زدم اگر از پایانم خبر داشتم آغاز نمی‌کردم ترجمه: @folanipoem @ncarabic
این بار عشق آن روی خود را هم نشان داده این روزها معشوقی‌ام از رونق افتاده معشوق محتاج نیاز عاشق است آری معشوق هم مانند عاشق نیست آزاده بی‌معرفت! یک «دوستت دارم» بگو گاهی یا اندک‌اندک دل بکن تا باشم آماده من فکر اینجا را نمی‌کردم که بی‌پروا هی پا به پایت سر کشیدم باده بر باده شوق نگاهم را نداری لاأقل مگریز وقتی که می‌بینی مرا از دور در جاده آن عاشقی که از وفا چیزی نمی‌فهمد باید رهایش کرد از زندان قلّاده تا برندارد لقمه‌ای گنده‌تر از قلبش یک بی‌نسب از سفرهٔ رنگینِ خان‌زاده معشوق اما می‌نشیند باز بر تختش از اسب اگر افتاده از اصلش نیفتاده @folanipoem
عشق، مادر شوهری بدپیله و دیوانه است هم‌نشینی پایه و هم‌صحبتی پرچانه است شب که بیرونش کنی فردا دوباره سر زده اولِ صبحی خرابِ سفرهٔ صبحانه است گوشه‌ای لم می‌دهد دستور صادر می‌کند حرف طوری می‌زند انگار صاحبخانه است صبح تا شب حرص و جوش و غر به خوردت می‌دهد او که خود با خنده‌های مست هم‌پیمانه است آنقدَر سختی کشیده در زمان‌های قدیم داستان‌هایش برای نسل ما افسانه است ما از این معشوق‌ها گرچه فراوان دیده‌ایم بچهٔ ایشان فقط عاشق‌کش و دردانه است! عشق را من دوست دارم با همه بدخلقی‌اش خانه‌ام بی اذیت و آزار او ویرانه است! @folanipoem
السلام علیك یا موسی بن جعفر (علیه السلام) زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد روزهای تیره هریک شب‌تر از دیروزِ تار در میان دخمه‌ای سر شد ولی نفرین نکرد هرچه ‌آن صیاد‌ها را صید خود کرد این شکار روزی‌اش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد روزهٔ غم، سجدهٔ غم، شکر غم، افطار غم زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد وای اگر نفرین کند دنیا جهنم می‌شود از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر چهرة‌ زردش طلاتر شد ولی نفرین نکرد آن دمِ بی‌بازدم چون آتشی رفت و سپس آنچه باید می‌شد  آخر شد ولی نفرین نکرد @folanipoem
عشق یک اشتباه تکراری است که به «او فرق می‌کند» بند است نقش‌ها هرچه هم عوض بشود روی هم قصه‌ها همانند است قصه‌ای با شروع شیرین و تلخیِ دردناک در پایان بعدِ هر خنده گریه می‌آید آه آغازِ عشق لبخند است به نصیحت به سرزنش به قسم سر به راه این بشر نخواهد شد تو به صدها سبب بگو غلط است او به این اشتباه خرسند است عقل می‌گوید از حساب و کتاب از نود درصد احتمال فراق دل چه می‌فهمد از ریاضیات او که مست از خیالِ پیوند است نکند عشق نیست این اصلاً این که با زندگی شده دشمن این که با عقل بد در افتاده این که گور رقیب را کنده است تو همان نقطه‌ضعفِ انسانی آتشی! آمدی بسوزانی! یا که سوگند سخت شیطانی که حریفت فقط خداوند است @folanipoem
هرگز شکوهِ آن لحظه را فراموش نمی‌کنم. لحظهٔ ورودش به خانه پس از نزول اولین آیات قرآن را با همین چشم‌های خودم نور چهره‌اش را دیدم نوری الهی نور نبوت با قدم‌هایی سنگین خودش را از حرا به خانه رسانده بود. بار سنگین رسالت عرقی سرد بر پیشانی‌اش نشانده بود. می‌لرزید. من محو نورش شده بودم. این بار جبرئیل دست پر به سراغش آمده بود. بازوی محمد(ص) را گرفته بود و تکان داده بود. به او گفته بود بخوان! محمد(ص) گفته بود نمی‌توانم بخوانم! گفته بود بخوان! و محمد(ص) اولین آیات قرآن را بر زبان آورده بود. هیچ‌کس نمی‌تواند سنگینی باری را که خدا روی قلب او گذاشته بود، درک کند. خدا صبر کرده بود تا قلب محمد(ص) به نهایتِ خشوع برسد. در چهل سالگی، پس از آن همه عزلت و عبادت، قلب او را خاشع‌ترین قلب‌ها یافت و قرآن را به قلبش نازل کرد. قرآنی را که اگر به کوه نازل کنی، فرو می‌ریزد. این قرآن را خدا بر قلب محمد(ص) نازل کرد. با چنین بار سنگینی محمد(ص) پا به خانه گذاشت. ـ خدیجه! ـ جانم! ـ لا اله الا الله! تمام تنم را لرزاند همین یک جمله! همین جمله‌ای که سال‌ها منتظر شنیدنش از زبان محمد(ص) بودم. با تمام وجود تکرار کردم: ـ لا اله الا الله! ـ خدیجه! ـ جانم! ـ در راه که می‌آمدم، همهٔ سنگ‌ها و درخت‌ها برایم سجده می‌کردند و می‌گفتند: السلام علیک یا رسول الله! ـ السلام علیک یا رسول الله! به خدا سال‌هاست که منتظر چنین روزی هستم. شهادت را بر زبان آوردم و شدم «کنیزِ رسولِ خدا»! دومین نقطهٔ عطف زندگی‌ام: زندگی با محمد(ص) پس از نبوت! از حالا پای محمد(ص) ایستادن بیشتر جَنَم می‌خواهد. از حالا باید وفاداری‌ام را یک جور دیگر ثابت کنم. یا رسول الله! شهادت می‌دهم خدا یکی است! شهادت می‌دهم تو رسول خدایی! و عهد می‌بندم تا آخرین نفس پای تو و رسالتت بمانم و هرچه دارم فدای رسالتِ عظیمت کنم. فدای نماز خواندنت شوم. تکبیر بگو تا به تو اقتدا کنم که دلم مدت‌هاست برای چنین روزی لحظه‌شماری می‌کند. محمد(ص) به نماز می‌ایستد. پشت سرش سمت چپ می‌ایستم. و سمت راستش علی ایستاده است. علی که سال‌هاست با ما زندگی می‌کند و محمد(ص) با دست‌های خودش بزرگش کرده است. علی که آینهٔ محمد(ص) است. علی که چشم و گوش محمد(ص) است. وقتی وحی بر محمد(ص) نازل شده بود، علی صدای ناله‌ای شنیده بود. محمد(ص) گفت این صدای نالهٔ شیطان بود به خاطر ناامیدی از رونق بازارش پس از نبوت من. محمد(ص) به او گفت: علی! هرچه من می‌بینم، تو هم می‌بینی و هرچه من می‌شنوم، تو هم می‌شنوی! من و علی تا مدت‌ها تنها یاوران محمد(ص) بودیم. کنار کعبه نماز می‌خواندیم. همه می‌دیدند ولی هیچ‌کس به جمع ما نمی‌پیوست. آن روزها، «روزهای تنهایی» بود. انگار در آن شهر غریبه شده بودیم. انگار هیچ کس ما را نمی‌شناخت. من از وقتی حرف زنانِ شهر را پشت گوش انداختم و با محمد(ص) ازدواج کردم، تنها شدم. همهٔ آنها بعد از ملامت‌هایی که کردند، مرا تنها گذاشتند. وقتی اسلام آمد، دیگر بدتر. دشمنی‌ها دو چندان شد. همه با کینه و حسد به من نگاه می‌کردند. ولی من که محمد(ص) و از آن مهم‌تر خدای محمد(ص) را داشتم، هیچ کم نداشتم. ما سه نفر خودمان یک امت بودیم. مثل ابراهیم. «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكين » ابراهیمِ یکتاپرست به تنهایی یک امت بود. ما که سه نفر بودیم و تا مدت‌ها سه نفر بودیم... بعدها چقدر افرادی بودند که آرزو می‌کردند کاش چهارمین نفر بودند. آن روز فکرش را نمی‌کردند که این امتِ سه نفره روزی جهان را بگیرد. از کتاب:
بگذار پیش از آنکه راه افتاده باشم تاوان بی‌مهری‌م را پس داده باشم من راهی‌ام، می‌بخشی‌ام؟ یا اینکه باید در انتظار انتقام جاده باشم؟ من با جهان عاشقی بیگانه بودم فرصت ندادی اندکی آماده باشم من که همیشه از دلم پرهیز کردم حالا چگونه ناگهان دلداده باشم؟ بیهوده در عشق این همه اندیشه کردم این بار کافی بود قدری ساده باشم در قلب من انداختی مهری و رفتی تا از نگاه تو یتیمی زاده باشم عشقت حلالم بود و از خیرش گذشتم دین داشتم می خواستم آزاده باشم @folanipoem
آنها کمانشان به هوس می‌زند تو را من بی‌سلاحی‌ام که نفس می‌زند تو را مشکوکی ای پیادهٔ لشکر بگو چرا شاه از میان ِ این همه کس می‌زند تو را؟! زندانیِ خودم شده‌ای؛ بعد از این شکار هر شاهِ عاشقی به عبث می‌زند تو را تا شاخ و برگ عشقِ تو گسترده‌تر شود دستان عقل، فصل هرس می‌زند تو را با دست التماس تو را پیش می‌کشم پای غرورِ مسخره پس می‌زند تو را حالا تو رفته‌ای و هوای تو مانده است دارد دلم به زور نفس می‌زند تو را @folanipoem
دیشب خواب دیدم توی هواپیمام و داریم سقوط می‌کنیم از اینکه قرار بود بمیرم خوشحال بودم و با هیجان داد میزدم داریم سقوط می‌کنیم شهادتین بگید🤓 بعد خودم شروع کردم بلند بلند شهادتین گفتن که بقیه هم بگن ولی متاسفانه هواپیما لحظه آخر تونست توی یه فرودگاه غریبه فرود موفق داشته باشه😂 سکانس بعدی توی یه هواپیمای دیگه از خواب بیدار شدم و دیدم همه خوابیم و صندلیا به حالت خوابیده‌س پایینو نگاه کردم بیت المقدسو دیدم گفتم آخ جون بیت المقدس که یهو فهمیدم اسرائیلیا اسیرمون کردن 🤣 بعد که اونجا (سرزمین اشغالی!) پیاده‌مون کردن، قدم به قدم پر سرباز بود که به هر بهونه‌ای اذیتمون می‌کردن یه عده‌مون حجابشونو برداشتن که تابلو نشه ایرانی‌ان من با همین چادر روسری داشتم می‌کردم که یهو خانم ظهیری (معلم احکام دبیرستانمون) اومد گفت موهات پیداس بکن تو 🤣 دیگه تصمیم گرفتم هیچ‌وقت نخوابم 😂😂😂
نگاهم می‌کنی دزدانه و یکباره می‌دزدی نگاهت را همین که می‌خورد چشمم به چشمانت @folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أخاف أن أحبك جداً فأفقدك ثم أتألم وأخاف أيضاً أن لا أحبك فتضيع فرصة الحب فأندم أخبرني كيف أحبك بلا ألم و كيف لا أحبك بلا ندم؟ می‌ترسم عاشقت شوم، بعد از دستت بدهم و درد بکشم از طرفی هم می‌ترسم عاشقت نشوم و فرصت عشق را از دست بدهم و پشیمان شوم بگو چطور بدون درد عاشقت شوم و بدون پشیمانی عاشقت نشوم ترجمه: @folanipoem
من یک زن شاعر از همین ایرانم می‌شویم و می‌پزم، غزل می‌خوانم اکنون که همین دو بیت را می‌گویم مشغول به طبخ کشک بادمجانم نعناع و پیاز داغم آماده شده دوغی که کنار شعر من باده شده حالا همه چیزمان مهیا جهت ِ یک وعده غذای ظاهرا ساده شده یک قافیه را اگر که بگذارم دوخت در مصرع بعد هم بگویم نفروخت درگیر همین قافیه ها بودم که یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت! هرگز نگران نباش کدبانو جان اصلا به فدای شعر تو بادمجان یا مثل تو گشنه می‌شود یک شاعر یا مثل ابوطاهر عریان، عریان! @folanipoem
یکی از غزل‌های قدیمی منتشر نشده: بی روح و جدی مثل اخبار سیاسی موسیقی رو به افولِ می ر دو سی امسال هم سال رکود عشق در من دوران بی‌شعری خرفتی آس و پاسی تا مدتی دور و برم پیدا نشو عشق! بر این دلِ یخ‌بسته می‌ترسم بماسی یک داستان تازه اصلا خواندنی نیست وقتی که تنها تشنهٔ تیر خلاصی من صد کفن پوسانده‌ام بعد از فراقش ای دل هنوز از عشق دنبال تقاصی؟ تو هیچ وقت از عاشقی لذت نبردی از بس ذلیل عقلی از بس ناسپاسی من سردم است آن فال حافظ را بیاور دیگر ندارم غیر از این خرقه لباسی @folanipoem