از خدا پرسیدند
عزیزترین بندگان نزد تو
چه کسانی هستند؟
خداوند گفت
آنها که میتوانند تلافی کنند
اما به خاطر من میبخشند . . .
👈به #جملات_عارفانه❤️بپیوندید👇
📚 @asheqaneh_arefaneh
🍀🍂🍁🌾🌿🌴🌱🌿
مــن
همه ی حرف هایی که پشت سرت بود را به جـــان خریدم
و تـــو
همه ی من را
به یک حــرف فروختـــی
@asheqaneh_arefaneh
تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی !
یک روز …. من سکوت خواهم کرد ؛
و تو آن روز …. برای اولین بار مفهوم “دیر شدن ” را خواهی فهمید …
@asheqaneh_arefaneh
💠 #چله_نوکری
⏮ #روز_بیست_نهم
💕گفتم چه زمان دستم به دست یار رسد
💕گفتا آن زمانی که ز گناه پاک شوی
#چله_نوکری29
@asheqaneh_arefaneh
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
🌙💗🌙💗
💗🌙💗
🌙💗
#رمانجذابِ
#سوسویعشق💎
#پارت۱۱
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
قدم های ارومم روی خاکریزه ها
تنها صدایی بود که سکوت اونجارو بهم میزد
متولی امامزاده کجاست پس؟!
سوسوی چراغای امام زاده از دور هم معلوم بود
هوا چقدد سردهه
لرز کرده بودم😓
تنها کاری که میتونسم بکنم این بود که خودمو بغل کنم😶
دندونام ناخوداگاه روی هم میلغزیدن
هنوز نزدیک امامزاده نشدم و داشتم راه هزاربار رفته رو طی میکردم!
تو تاریکی مشخص نبود کی اونجا ایستادس
ولی احساس کردم یکی اونجا منو زیر نظر داره
سنگینی نگاهشو حس میکردم
یکم که نه!
ترس کل وجودمو پر کرده بود..
ولی ترسم از به خطر افتادنــِ جونم نبود
یه ترس که نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت!
چشمم به نور لمپایی خورد که دستش بود
همین باعث شد ببینم کیه که داره نگام میکنه و روبرومه!
تپش های قلبمو حس کرده بودم
اِاِاِ این که حاج رحیمِ خودمونه😅
حاج رحیم متولی اونجا بود
تک و تنها بود
دلم بخاریه کنج اتاقشو میخواست!
انگار منو نشناخت تو اون تاریکی
-سلام حاج رحیم،
+رها تویی؟ دخترم؟ اینجا چیکار میکنی
چرا تنها اومدی
-حاج رحیم میگما،من سردمه میزاری اول بیام تو؟
حاج رحیم که دستپاچه شده بود سریع گفت:
بیا،بیا تو دخترم،بیا تو گرم بشی
-ممنونم
رفتم و اون گوشه چسبیدم به بخاری
چه حال و هوای خوبی داشت..
حاج رحیم یه پیرمرد تقریبا ۶۰ ساله با موهای گندمی که جلوی موهاش تک و توک سفید شده بودن و با چهره ی جاافتاده و مردونه
اینقد که اینجا اومدم و رفتم، منو میشناسه!
اولین بار وقتی دیدمش تو امامزاده بود
حالش بد بود و اهالی محل داشتن داروهاشو میدادن که خودم به عنوان دکتر رفتم جلو
و اولین بار منو به عنوان یه دکتر دیده بود!!
زبونش زبونِ محلی بود ولی بامن عادی حرف میزد!
..
اومد کنارم نشست و پتوی مرتب شده ای که کنارش بود و باز کرد و داد روم!
همزمان گفت:
+سرما نخوری دختر،یخ کردی
ابرویی بالا دادم و گفتم: نه بابا
که نگاه پدرانش باز بغض چندین سالمو زنده کرد!
نگاه پدرم!
نگاهای حاج رحیم ، نگاهای بابام بهم بود!
با حرفی که زد به فکرو ذهنم خاتمه دادم:
+اینوقت شب اینجا چیکار میکنی؟
-حاج رحیم؟!
-من آدم بدیم؟؟
+نه دخترم این چه حرفیه
-پس اینهمه مشکل که میگن امتحانِ خداست
چیه
+امتحان که فقط،برای آدم بدا نیست گل دختر
سکوت کردم تا حرف بزنه!
حرفاش بوی بابامو میداد
- ادم خوبا امتحان بیشتر و سنگین تری دارن
خدا اونارو هم امتحان میکنه
بقول یه شهید بزرگوار
"امتحان فقط مخصوص بنده های بد نیست
مال همه ی ادماست
ادمای خوب تو خوب بودنشون امتحان میشن
ادمای بد تو بد بودنشون"
سریع گفتم: بقول شهید همت؟!
خنده ای از سر تایید زد که با تحسین قاطی شده بود!
خمیازه کشید ، فهمیدم خوابش اومده و باید بخوابه
گفتم:
برید بخوابید من نمیترسم،راحت باشید حاج رحیم!
تعارفم و رد نکرد و در حال جا انداختن برای خوابیدن گفت
سلامت باشی دختر، تو کی میترسیدی اخه!
خندیدم!
به چند دقیقه نکشید که خوابش برد
یاد مهری خانوم و ندا افتادم
اخ اخ
حتما تا الان کلی نگران شدن!
گوشیمو از جیبم در اوردم تا زنگ بزنم که یادم اومد
اینجا اصلا آنتن نمیده!
خاموشش میکردم بهتر بود
همینکارو کردم و گذاشتم تو جیبم..
الان برگشتن خیلی بد بود
هم جاده خلوت و تاریک
هم اینکه هوا سرد بود
نمیدونستم چیکار کنم
تو همون حال و هوا
بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم
قبل اینکه برم بیرون برقارو خاموش کردم که حاج رحیم راحت بخوابه..
از اونجا مستقیم رفتم، تو خودِ امامزاده
چقدر اون محوطه ارومم میکرد..
نشستم کنار ضریح و سرمو تکیه دادم بهش..
به یاد همه چی و هیچی آه کشیدم و لب تر کردم که امامزاده مثل همیشه بشه آروم جونم!
زیر لب دردو دل میکردم
از بابام
از مامانم
از قبول شدنم تو پزشکی
از برادرم
از حامد
از دوقلوهام....
💌] #ادامـهدارد..
کپی ممنوع⛔️
✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈
[💥] https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨
#غمگین
هيچ جوره نميتونم
جلوی رفتنت رو بگيرم
حتی اگه كوه بشم
تو تونل ميزنی و از من رد ميشی
اما بدون
بعد از رفتنت اين كوه ريزش ميكنه!
ديگه نميتونی برگردی...
@asheqaneh_arefaneh
شبی بارانی و غمگین،
شبی از هر شبم شب تر...
مرا میکشت دلتنگی،
ولی او را نمی دانم!
طاهره_اباذری_هریس
@asheqaneh_arefaneh
ماندن
شیرین و فرهاد و لیلی
و که و که و که نمی خواهد...
ماندن یک من و یک توِ ساده می خواهد
یک غرور فراموش شده
ماندن یک دل
ساده می خواهد!
#عادل_دانتیسم
@asheqaneh_arefaneh
تـو مـرا نـادیـده بـگـیـر . .
و مـن ،
بـدنـم روز بـه روز کـبـود تـر مـی شـود . .
از بـس
خـودم را مـی زنـم . .
بـه نـفـهـمـی
@asheqaneh_arefaneh
من تو را دوست دارم
تو مرا دوست نداری
باشد ولی
من به “دوست” مشترک مان
حسودی ام می شود . . .
@asheqaneh_arefaneh