eitaa logo
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
1هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
127 فایل
@Sushyyant 📲 ایتا https://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef 👌کپی مطالب جهت نشر و شناخت منجی بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💕گفتم شبی ز مهدی اذن نگاه خواهم 😢 💞گفتا که من ز تو ترک معصیت خواهم 😔 @asheqaneh_arefaneh ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ‌ ۱۹ نویسنـده: ☺️ سریع دستپاچه شد و گفت: +هیچی هیچی! با جدیت صداش زدم: -نداا +بحثو عوض کرد و گفت: ببین رهـا تا سِرُمِت تموم نشد حق نداری بلند شی! نمیدونم این بحث عوض کردنا برای چیه اخه! در برابر حرفاش اخمے کردم و رومو ازش گرفتم بعد چند ثانیه صدای بسته شدن در و شنیدم! .... بلاخـره این سرم تموم شد یعنے! سرمو از دستم کشیدم و از رو تخت بلند شدم.. درو باز کردم و آروم آروم رفتم بیرون و درو بستم.. نمیخواستم ندا ببینتم از خودش فراری نبودم از حرفاش از پیچوندناش از بحث عوض کردناش فراری بودم! زودی خودمو رسوندم به بخشی که حامد اون تو بود از پشت شیشه دیدنش زجرآور بود برام سخت بود عذاب بود درد بود زبونِ قفل کرده‌م دنیای حرف داشت برای گفتن اما نگفته به چه کنم چه کنم افتادم بغضِ تو گلوم فروخورده تر از همیشه شده بود و من سرخورده تر ازهمیشه بودم بی قرار بودم واسه گرفتن دستاش!. اما الان دستام شیشه ی سردی رو لمس میکنه که به سردی دلم نمیرسه! سرده از نبودنای حامد! سرده سرده سرررد به گریه و هق هق افتاده بودم! شدم شبیه بچه های لجباز یه دنده که حرف خودشونو به کرسی مینشونن! اینهمه پنهون کاری برای چی بود اخه هااان برای چی؟؟ حااامدد اونجا چشمات بستس ولی میدونم میبینی منو! سرمو به شیشه تکیه دادم و تکرار کردم: " اینهمه پنهون کاریا برای چی بود " + پنهون ڪاریمونو میخوای بدونی؟! تو از هوش رفته بودی و وضعیت و علائم رو به بهبودی اقا حامد چیزیو نشون نمیداد.. بهت زنگ زده بودم و آقا حامد حالش وخیم تر از روزای قبل! اومدی و نشد بری پیش حامد.. بےهوش بودی و ماهم ناامید تر از همیشه ترس به زبون اوردن اینکه آقا حامد "دیگه بهوش نمیاد " رو داشتیم ندا بود که دستش نشست رو شونه هام و در مقابل حرفاش فقط سکوت کرده بودم!! ادامه داد.. تو بهوش اومدی و همون موقع علائمی دیدیم که نشون میداد آقا حامد حالش خوبه زیر اونهمه دم و دستگاه! دوباره علائم امیدوار کننده دلمونو روشن کرده بود! - ندا؟؟ +جان ندا -میتونم برم پیشش؟! با نگاه مهربونش بهم گفت: +برو تو! برو تو یه دل سیر حرف بزن باهاش! - من سیر نمی... نزاشت حرف بزنم که انگشت اشارشو اورد جلو و گفت: +هیس!! چیزی نگو! برو تو! - سکوت کردم و رفتم تو.. نشستم کنار تخت و فقط به چشای بستش خیره شدم.. دستِ لرزونمو اوردم جلو و دستشو تو دستم گرفتم.. -ببین حامد،ببین دستم میلرزه! چه کردی با من هااان خیلی گله دارم ازت نمیگے من دست تنها راحیل و مهرادتو چطور بےبهانه گیرهای بچه گونشون داشته باشم؟! پاشو دیگه حامد بدون تو ازم میخوای دم نزنم که تنهام؟! مگ قول ندادی تنهام نزاری؟ تو خودت یادم دادی خودت یادم دادی که وقتی با خدا عهد میبندم پای عهدم وایستم، مگه نه؟! خب منم یاد گرفتم عهد بستن و وفا کردنش نه عهد بستن و انکارش! انکار نمیکنی که؟ انکار نمیکنی قول دادی که؟ " و أوفو بعهدالله اذا عاهدتم.. " سکوت کردم و زیر لب شروع به تلاوت آیه ای کردم که حامد برام میخوند و بهم یاد داده بود.. بسم الله رحمن الرحیم و اوفو بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمـٰن بعد توکیدِها و قد جَعَلتُمُ الله علیکم ڪفیلا انّ الله یعلمُ ما تفعلون (۹۱، نحل) "چون با خدا عهد بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگند های خود را پس از محکم کردن نشکنید.. در حالی که با بردن نام خدا، خدا را کفیل برخود کفیل قرار داده اید، مسلما خدا هرچه میکنید میداند! " با به یاد اوردن معنی این ایه که صدای توضیح حامد تو سرم میچرخید قطره اشکی از رو گونه‌م سر خورد.. سرمو گذاشتم رو تخت و بعد چند دقیقه از خستگی خوابم برد... بیدار شدم و فهمیدم حامدم بهوش اومد پرستارِ بالا سرِ حامد باخوش رویی گفت: "بهوش اومدن" 💌] .. کپی ممنوع📛 @asheqaneh_arefaneh💥
💫☄💫☄💫☄💫☄💫 ما آدمها استاد حرف زدنیم؛ دوستش نداشته باش، دلتنگش نباش، اینقدر در برابرش ضعیف نباش، به عکسش آنجور نگاه نکن، جای خالیش را پر کن... به عمل کردنِ خودمان که میرسد؛ با دلتنگی و بغض به عکسش زل میزنیم و تند تند زیر لب حروفی شبیه حروف دوستت دارم میچینیم کنارِ هم... از جای خالی ای که پر نشده و نمیشود با یک عکس سه در چهار که زل زده توی چشم هایمان حرف میزنیم و قول میدهیم اینبار حرف حرفِ همان آدمِ توی عکس باشد، به شرطی که راه رفته را برگردد به شرطی که یک روز دیگر طعم دنیایِ بی عطر تنش و هرمِ نفس هایش را به ما نچشاند... ما آدمها اصولا خوب حرف میزنیم، ولی پایِ عملمان بدجور میلنگد. 💫☄💫☄💫☄💫☄💫 @asheqaneh_arefaneh
☄" اين متن طلاست "☄ تولّد ِ هـر انسان؛ مانندِ ...📛 روشن شـدنِ کبــریتــی است .. و مرگش خاموشی آن !! بِنگــر !!!✨☄ در این فاصله چه کردی؟؟!! گــ❤️ــرمــا بخشیدی....؟؟!! یـــــا ...☄ ســ💔ــوزاندی.....‼️ 💔🍃☄ 👈به ❤️بپیوندید👇 📚 @asheqaneh_arefaneh☄ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دور که میشوم، نزدیکتر می آید…! نزدیک که میشوم، دورتر میرود…! انگار که این ” فاصله ” همیشه باید به شکلی رعایت شود ! @asheqaneh_arefaneh
رفتــه ای و مــن هــر روز، بــه مــوریــانــه هــایــی فکــر مــی کنــم کــه آهستــه و آرام گــوشه هــای خیــال ام را مــی جــونــد! تــا بــی “خیــال” نشــده ام، بــرگــرد . . . @asheqaneh_arefaneh
😔 🕊 أیْـنَ بَـقـیَّـةَ ألـلّٰـه...🕊 شاید در بیابانی است و سر به سجده اشک می ریزد و ما را دعا می کند🌸 شاید سرش را چون علی در چاه کرده و با چاه درد دل می کند😭 شاید هم اکنون در کربلا است و در بین الحرمین ، نگاهی به پرچم سقا میکند و از آن طرف نگاهی بر سیدالشهداء...😭 یا هم اکنون در بقیع است سر خاک مادری که یکتا ترین مادر بود اما مزارش را هیچکس ندانست که کجاست...😭 ما دستمان را بگیر ...🌷 .... .... 💢🍃 ظهور نزدیک است 🍃💢 ✅ @asheqaneh_arefaneh
⭐️شب بخیر یعنی سپردن خود به خدا ⭐️وآرامش درنگاه خدا یعنی سیراب شدن از ⭐️چشمه‌ی مهربانی‌های خدا یعنی لبخند رضایت ازحضور خدا شبتون بخیر و پراز ارامش @asheqaneh_arefaneh
صــبــح آمــده غــمــهاے جــهــان دور بــریــز در نــغــمــه ے هر پــرنــده اے شـــــور بــریــز لــبــخــنـــــــد بــزن،ســلــام ڪــن بــا گــل ســرخــ خــورشــیــد مــن!از پــنــجــره ات نــور بــریــز @asheqaneh_arefaneh
آدم ها فراموش نمی کنند فقط دیگر ساکت می شوند ، همین… ! @asheqaneh_arefaneh