eitaa logo
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
1هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
127 فایل
@Sushyyant 📲 ایتا https://eitaa.com/joinchat/2926182411Cf13aa564ef 👌کپی مطالب جهت نشر و شناخت منجی بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
Tasharof ali ebne mahziyar ahvazi dar haj .mp3
6.75M
👆👆👆 👣 "علی ابن مهزیار اهوازی بمحضر امام زمان(عج) 🔹در کوی ما شکسته دلی می‌خرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است. 🎙واعظ: 52 @ashrazaminezhoor ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🔷 🏃 -بغدادی 👤 ✍....مرحوم حاج علي بغدادي ريسندگي و كارخانه در بغداد داشته است. براي دادن خمس در نجف مي‌رود كه خمس مالش را با بزرگان نجف، آيت الله شيخ مرتضي انصاري، شيخ اعظم و مرحوم كاظميني آنجا رفتند. وجوهاتش را حساب كرده، صبح پنجشنبه‌اي بوده است. بعد هم زيارت كاظمين رفته، نجف و كاظمين را زيارت كرده است. بعد به بغداد برگشته است. مي‌گويد: در مسير برگشت با يك كسي برخورد كردم، كه به من فرمود: حاج علي حال شما چطور است؟ بعد ايشان فرمودند: حاج علي مي‌آيي به كاظمين برگرديم، امشب، شب جمعه است. زيارت اجداد من در كاظمين باشد كه نزديك است. من هم گفتم: چشم! من برمي‌گردم. 📥يك مؤمني به من پيشنهادي داده است. بعد ايشان گفت: برگرديد تا من شهادت بدهم تو از دوستان ما هستي. گفتم: شما چطور شهادت مي‌دهيد؟ مگر چقدر مرا مي شناسيد؟ گفت: من چطور نشناسم آن كسي را كه حق ما را به ما مي‌رساند؟ گفتم: كدام حق؟ گفت: خمسي كه به وكلاي ما دادي. گفت: من باز متوجه نبودم. ايشان شيخ انصاري را وكيل خودش مي‌داند. برگشتيم و همينطور كه مي‌آمديم، كنار راه ميوه‌هايي را مي‌ديدم كه براي اين فصل نيست. فصل، فصل زمستان بود. ميوه‌ها طور ديگري بود. هوا را طور ديگري مي‌ديدم و عطرآگين بود. همينطور كه با هم راه مي‌رفتيم، 💠سؤالاتي از ايشان پرسيدم. مثلاً مولانا اينكه بعضي دوستان ما زيارت مشهد مشرف شدند، مي‌خواستم بدانم زيارت فلاني قبول است؟ فرمود: انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده است، زيارتش قبول است؟ انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده، قبول است؟ ديدم سكوت كردند. گفتم: بعضي از كساني كه اهل منبر هستند، مي‌گويند: اگر كسي شب جمعه زيارت ابا عبدالله الحسين را بخواند، «زيارت الحسين امانٌ من النار» آدم را از جهنم ايمن مي‌كند. 📚اين حديث درست است؟ ديدند چشمانش اشك زده است و اسم حسين را كه شنيد، فرمود: بله، درست است. «زيارت الحسين امانٌ من النار» بعد به كاظمين رسيديم. شروع به سلام دادن به ائمه كرد. تك تك سلام داد به اسم امام زمان رسيد، سؤال كرد: حاج علي امام زمان خودت را مي‌شناسي؟ گفتم: چطور نشناسم. معلوم است مي‌شناسم. گفت: خوب سلام بده. گفتم: «السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا صاحب الزمان، يابن الحسن» گفت: «عليك السلام و رحمة الله و بركاته» جواب سلام مرا داد، باز من متوجه نبودم. در اين سلام كسي كه خبر از قبولي زيارت بعضي‌ها، خبر از چيزهايي كه غير معصوم نمي‌تواند بدهد. مراجع مل شيخ انصاري را نماينده خودش مي‌داند. خمس را مي‌گويد: حق ما است. 👌براي خواندن نماز زيارت ايستاديم. نماز كه تمام شد، آخر نماز به ذهن من آمد، اين قرائن و نشانه‌ها براي حضرت بوده است. نماز كه تمام شد، نگاه كردم ديدم حضرت نيست. در آن زمان يك حالت گيجي و تحير بوده است. ولي بعد با قرائني متوجه مي‌شويم چه حسرت سنگيني است. از طرفي هم خوشا به حالشان كه همين مقدار نصيبشان شده است. ✍...از بیانات حجت الاسلام عالی @ashrazaminezhoor ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
👌 مهــــ📝ــــدویت.! 👣 تشـــ☀️ــــرفــــات 👣 ✍...در اتوبوس نشسته بودیم كه اذان از رادیو پخش شد. به راننده گفت: نگه دارید تا نماز بخوانیم.راننده گفت: وقتی به قهوه خانه رسیدیم، نگه می دارم ولی جوان اصرار داشت كه همین اول وقت نمازش را بخواند.بحث بالا گرفت تا اینكه بالاخره راننده تسلیم شد و توقف كرد. جوان كنار جاده با آرامش كامل نمازش را خواند و سوار شد. 🌀بعد از سوار شدن گفت: من به امام زمان(عج) قول داده ام كه نمازم را اول وقت بخوانم و بعد قصه خود را تعریف كرد.گفت: من در یك كشور اروپایی درس می خواندم. محل اقامتم تا دانشگاه فاصله زیادی داشت و روزانه فقط یك اتوبوس این مسیر را طی می كرد.یك روز كه برای آخرین آزمون فارغ التحصیلی عازم دانشگاه بودم ، اتوبوسِ پر از مسافر، وسط راه خراب شد و روشن نشد. مسافران پیاده شدند و كنار جاده منتظر ماندند تا وسیله ای پیدا شود و آنها را به مقصد برساند. 🔷🔸 من كه از این وضعیت بسیار نگران بودم و وقت زیادی هم نداشتم، مرتب قدم می زدم و به جاده نگاه می كردم و حرص می خوردم كه زحمات چندین ساله ام در آستانه سفر به ایران بر باد رفت و..در همین اثنا در ذهنم خطور كرد كه در ایران وقتی مشكلی داشتیم، متوسل به امام زمان(عج) می شدیم و از او كمك می خواستیم. با دل شكسته اشكم جاری شد . با خودم گفتم: یا صاحب الزمان(عج)! اگر امروز كمكم كنی تا به امتحان برسم، قول می دهم و متعهد می شوم تا آخر عمر نمازم را همیشه اول وقت بخوانم! ♦️هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود كه آقایی از دور آمد و با زبان محلی به راننده گفت: چی شده؟ بعد مقداری ماشین را دستكاری كرد و گفت: برو استارت بزن! ماشین خراب روشن شد و همه خوشحال سوار شدند.من هم از همه امیدوارتر سوار شدم. همین كه اتوبوس خواست حركت كند، همان آقای ناشناس بالا آمد و من را به اسم صدا زد و فرمود: قولی كه به ما دادی یادت نرود! نماز اول وقت را فراموش نكن!من كه نمی توانستم حرفی بزنم، فقط احساس كردم آقا رفت و من او را ندیدم! شروع كردم به اشك ریختن و گریه كردن! ✍..پی نوشتها: 📚برگرفته از : کتاب میر مهر، مسعود پورسیدآقایی، ص 344 👤محمدرضا نصوری استاد شاخص مهدویت @ashrazaminezhoor ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــات... 😥 گریه امام عصر(عج) در عرفات در 📌قسمت 1⃣ از 2⃣ 🌹جناب حجت الاسلام آقای می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم. 🕋 در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم. ⛺️ آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟ 💕 فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. 💬 من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان. 💫لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است. ❓سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد. 💬 گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می شوید. 📎 ادامه دارد... @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــات... 😥 گریه امام عصر(عج) در عرفات در #روضه_حضرت_ابوالفضل 📌قسمت 1⃣
✒️📃 👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــات... 😥 گریه امام عصر(عج) در عرفات در 📌قسمت 2⃣ از 2⃣ 💕 در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم. ☕️ آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند. 💕 سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم. 🌙پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند. 😭 نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد. 🌅فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد. 🌄اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: 🌹«فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می شوید»🌹 خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم. 💕بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند. 📒برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5. 🔹پـــــایــــــان🔹 @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
یک عهد.mp3
7.62M
👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــات 📝موضوع: داستانی از یک عهد با امام زمان (عج) 🎤 سخنران: استاد @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــات 💞 1 ⬅️ﻧﺎﻣﻴﺪﻥ (ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ) 💖 ﻧﺎﻡ ﻫﺮ ﻛﺲ، ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺗﺮﻳﻦ، ﺷﺨﺼﻲ ﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ، ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺎﻳﻪ ﻱ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﺳﺮﻭﺭ ﻣﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ. ﻫﺮ ﭼﻪ، ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻱ ﻣﺎ، ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮ، ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﺩﻝ ﺭﺑﺎﻱ ﺍﻭ ﻭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﻝ ﭘﺬﻳﺮﺗﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺭ ﺍﻧﮕﻴﺰﺗﺮ. 👌🏼ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﭼﻪ ﺍﺑﺘﻬﺎﺟﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻲ‌ﺷﻨﻮﺩ: ﺳﻠﺎﻡٌ ﻋﻠﻲ ﺇﺑﺮﺍﻫﻴﻢ، ﺳﻠﺎﻡٌ ﻋﻠﻲ ﻧﻮﺡ، ﺳﻠﺎﻡٌ ﻋﻠﻲ ﺁﻝ ﻳﺎﺳﻴﻦ،.... ﻣﻬﺪﻱ (ﻋﺞ) ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻮﻳﮋﻩ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻴﻚ ﻣﻲ‌ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ. 📃ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺎ، ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ، ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺵ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺍﻭ، ﻫﺮﮔﺰ، ﻳﺎﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻤﻲ ﺑﺮﺩ (ﻭﻟﺎ ﻧﺎﺳﻴﻦ ﻟﺬﻛﺮﻛﻢ). ﭼﻪ ﺷﻌﻒ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻨﻲ ﻏﺮﻳﺐ، ﻳﻜﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ، ﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﺵ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ. 👈🏼ﺭﻭﺯﻱ ﺁیت ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﻲ ﺑﻬﺎﺀﺍﻟﺪﻳﻨﻲ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻣﺴﺎﻝ، ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﻱ ﻣﻌﻈّﻤﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﻛﻪ ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺍﺳﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺁﻗﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻓﺨﺮ ﺑﻮﺩ. 🔹ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻗﺎ ﻓﺨﺮ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: «ﭼﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ؟ » ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺁﻗﺎﻱ ﺑﻬﺎﺀﺍﻟﺪﻳﻨﻲ ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ » ﮔﻔﺘﻢ: «ﻧﻪ». ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻓﺨﺮ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ، ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ، ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ، ﻋﻠﻮﻳﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻓﻠﻴﺞ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ، ﺣﺘّﻲ ﺣﻤﺎﻡ ﻭ ﺷﺴﺖ ﻭﺷﻮﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ. ﻣﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ، ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﺮﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ».[1] ﻟﻠﺄﺥ ﺍﻟﺴﺪﻳﺪ ﻭﺍﻟﻮﻟﻲّ ﺍﻟﺮﺷﻴﺪ ﺍﻟﺸﻴﺦ ﺍﻟﻤﻔﻴﺪ ﺃﺑﻲ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺍﻟﻨﻌﻤﺎﻥ، ﺃﺩﺍﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﺇﻋﺰﺍﺯﻩ. [2] 📚منابع [1]ﺳﻴﺮﻱ ﺩﺭﺁﻓﺎﻕ (ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺓﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﻲ ﺑﻬﺎﺀﺍﻟﺪﻳﻨﻲ، ﺹ 374) [2] ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﻔﻴﺪ. 📘برگرفته از" کتاب میر مهر" ✍🏼 مسعود پورسعید آقایی @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆 🌀چکار کنیم خدمت امام زمان عج برسیم؟ @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
4_5836997599080484456.mp3
9.71M
🔊 🔹در هر روز ماه ، با ما همراه باشید با مستند داستان‌های محضر امام‌زمان ✨🌙 📝 جهانگیرخانی که تا چهل سالگی تار می‌زد... موقع افطار، برای ظهور حضرت دعا کن، اون‌وقت امام‌زمان هم موقع افطارشون برای تو دعا می‌کنند، دعای ما کجا و دعای او کجا؟!🥲💔 @follw_the_sun ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─