#خاطره
دو مرد بعد سالها در اتوبوس یکدیگر را دیدند و مشغول صحبت شدند :-یادته؟ سال آخر دبیرستان !چه کتکی از بابام خوردم؟!... چون از ریاضی تجدید آوردم ،نمی دونم کدوم نامردی جزوه من رو کش رفت و باعث شد که ترک تحصیل کنم ... دیگری هم در حال خنده گفت : گذشته ها گذشته! ولی خودمونیم ها !عجب جزوه ای بود!
در ایستگاه بعدی یکی از در جلویی و دیگری از در عقب با کلی خشم پیاده شدند ...
👈به #جملات_عاشقانه_عارفانه ❤️بپیوندید👇
📚 @asheqaneh_arefaneh☄
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
📌 محبت امام زمان...
🕙 ساعت حدوداً ۱۰ شب و دقایق آخر کار غرفهها بود. پیرزنی به سمت غرفه اومد. پرسید: «دخترم این موکب حموم داره؟» وقتی گفتم نه، جاخورد.
گفت: «نیت غسل زیارت کرده بودم و میخواستم زیارت عاشورای شب جمعهام رو با غسل زیارت بخونم.»
آدرس موکب حضرت معصومه رو بهش دادم اما دستی به پاهاش کشید و گفت نمیتونه این مسیر رو برگرده.
غصهدار و آشفته، همونجا ایستاده بود و به رفتوآمد زوّار نگاه میکرد.
دستش رو گرفتم و گفتم: «مادرجان، این وقت شب خودتون رو اذیت نکنید. همین که زائر اربعینید، یعنی امام زمان دوستون داره.»
چشماش تَر شد و گفت: «راست میگی؟»
به نشونهٔ تأیید سری تکون دادم و گفتم: «امشب همینجا بمونید. اینجا موکب امام زمان، موکب جمکرانه.»
وسط گریه، لبخندی زیبا روی لبهاش نشست. تشکر کرد و لنگلنگان به طرف چادر اسکان خانمها رفت؛ درحالیکه زیر لب ذکر میگفت و از محبت امام زمان به خودش سرمست بود.
🚩 انشاءالله خودتون برید و به چشم ببینید که شرایط و فضای اربعین، با شرایط معمول زندگی کمی متفاوته. پس برای انجام امور مستحبی که امکانش فراهم نیست، خودتون رو به زحمت و خستگی نندازید. به جاش، انرژیتون رو صرف کمک به دیگران، به خصوص سالخوردهها کنید.
📖 #خاطره ۸ ؛ #اربعین
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─