قصه ای تلخ تر از
غصه ی من آیا هست؟!
نیمه ی راه رها کرده مرا
همسفرم
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_سوم
ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ...
اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ...
از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
_این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
_بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
_نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ...
غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...😊🙏
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
_شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ...
یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_چهارم
قسم به رحمت تو
طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ ...
به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند ... که از دل خودم ترسیدم ... کافی بود فراموش کنم بگم ...
خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم ...✨
یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ...
خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ...✋
خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه ... حلالش کردم ...
و همه چیز تمام می شد ...
#خدا به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ...
و جگرم رو آتش زده بود ... ناپدید شد ...
وجود و حضورش ... سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم ...
خدایا ... من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ...
حضرت علی گفته ... تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن ... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ...
تو خدایی هستی که رحمت و لطفت ... بر خشم و غضبت غلبه داره...
نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ...
من بخشیدم ... همه رو به خودت بخشیدم ...
حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ...
و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من، این هم امتحان الهی بود ...
امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ...
ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ...
و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ... فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ...
و خدایی استاد من بود ... که #رحمتش بر #غضبش ... غلبه داشت ...
خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده ...
خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از اینکه تو ...
به محبتش فکر کنی ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
صــــــبرکن سهراب.....
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
دورخواهم شد از این خاک غریب
قایقــــــت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
@asheqaneh_arefaneh
#صبح_بخیر
باز هم #صبح شد ، از پنجره ی احساسم
نورِ عشقِ
تــــ💕ـــــو
بر این سینه ی #من می تابد...
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
#تنهایی
هیچکس هیچوقت جای اونی که یه روز از ته دلت دوسش داشتی و میخواستیش رو نمیگیره،
درد از دست دادنش همیشه میمونه!
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
آه این روزهابسی سخت، این دل بیمارگرفته است
نه به اندازه ی یک ذره وکم، که بسیارگرفته است
#فرستنده:طناز
هرچه میخواهم بگویم چقدردوستت دارم هیچ چیزنآیدبه چشمم
که قیاس این عشق باشد
#فرستنده:طناز
هدایت شده از ☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
💠 #چله_نوکری
⏮ #روز_بیست_پنجم
💕گفتم شبی ز مهدی اذن نگاه خواهم 😢
💞گفتا که من ز تو ترک معصیت خواهم 😔
#چله_نوکری 25
@asheqaneh_arefaneh
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
🍃💕🍃💕
💕🍃💕
🍃💕
💕
#رمانجذابِ
#سوسویعشق💎
#پارت۱۳
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
مهرادم تصادف کرده و بیمارستانه
سریع رسیدم بیمارستان
اما نرسیده بودم برای اخرین بار چهره مامان بابامو ببینم!
مامان و بابام برای همیشه منو تنها گذاشته بودن و الان فقط "غم آخرتون باشه"های دکتر تو ذهنم اکو میشد!
من مونده بودم و امیدی که شاید بشه چشم های باز داداششمو ببینم!
مهراد یه ماه تو کما بود و تو اون مدت حتی دریغ از یه علائم که نوید بیدارشدنشو بده
یا اینکه یه تلنگری که از خواب بیدارم کنه و بگه داری کابوس میبینی رها پاشو!!
نمیدونسم از رتبه م و قبول شدنِ دوتامون خوشحال باشم یا ناراحت از حال مهراد!!
یادم نمیره وقتی گفتن مهراد رفته تو کما، من تو اولین ملاقات،کیکی که دوست داشت و درست کردم و بردم تو اتاقِ ملاقات و گفتم:
-دیدی داداشی؟!
قبوول شدیاا.. نمیخوای شیرینی بدی؟!
پاشو دانشگاهی که دوست داشتی قبول شدی
پاشو دیگه..
یادم نمیره وقتی گفتن مهراد رفته تو کما و توکلتون به خدا..چطور از متوکل شدن سیر شده بودم!!
ناامید و شکسته ترازهمیشه بودم..
خودم برای خودم غریبه شده بودم و قهر کرده بودم باخدا
با خدایی که نگفت منو بپرست! گفت: پروردگارت را بپرست!!
حالا بعد این ایه اورد که
پروردگاری که زمین قرار دادو از آسمان آب فرستاد...برای کی؟ برای "ڪم" ، شمـا!
برای من کلمه ی " آب " خیلی کلمه ی قشنگیه
خیلی میشد توش کنکاش کرد
آب چیه؟ چیه که خدا گفته رزق و روزی رو از آب قرار دادیم..
حالا بعدش گفته
تو میخوای برای من شریکی قرار بدی؟
من شریکی ندارم
یا ایها الناس واعبدو اربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون (۲۱ بقره)
الذی جعل لکم الارض فراشا و سما بناء و انزل من السمـا ماء فاخرج بہ ے من الثمرات رزقا لکم
فلا تجعلو الله اندادا و انتم تعلمون (۲۲ بقره)
ایه رو به حفظ باخودم زمزمه کردم و دردودل میکردم!!
بازم رفتم تو گذشتهم
عزادار و سیاه پوشه مامان و بابام بودم بس نبود؟!
مهرادم تنهام گذاشته بود
اونم دقیقا روزایی که میشد بشه بهترین روزای عمرش..
منی که بعد داداشم حل مشکلات درسیم میشد رفتن سر مزارش!
ولی میخواستم حس کنم لبخند داداشمو!
برای همین خودمو نباختم و به درسم ادامه دادم!
روزای خیلی سختی بود
حامد هم مثلِ من!
مادر و پدری نداشت که نشه اینطور بےپناه!
از همون بچگی یتیم بزرگ شد و مادر و پدرش رو از دست داد
یه برادر داره که فقط اسم برادری رو به یدک کشیده..برادری نکرد براش!
۵سال ازش بزرگتره..ولی خوب برادری نکرد براش!
💌] #ادامـهدارد...
کپی ممنوع⛔️
✨☄✨☄✨☄✨☄
https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
✨☄✨☄✨☄✨☄