خواهر عزیزم، تاریخ جهان نشون داده تونل باز کردن و تلاش یک مرد برای سر لخت کردن یه زن نشونه خوبی نیست.
هر وقت دست شکارچی به شکارش نرسه واسش طعمه میذاره تا توجهشو جلب کنه.
دست نیافتنیترین غزال دنیا، راحت شکار نشو.
#زن
#شکار
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔴 آمریکا هم اعلام کرد #فتنه ی ایران تمام شد.
🔹و اما خوب است به برخی از فوایدی که خداوند به برکت #مقاومت_مردم ایران و برکت خون پاک #شهدای_امنیت به مردم ایران و نظام مقدس جمهوری اسلامی داد اشاره کنیم:
۱. #منافقان رسوا شدند.
۲. ایران به منافقین در #کردستان_عراق حمله کرد و ضمن نابود کردن دشمنان خطرناک ۴۰ ساله، ضرب شصتی به آمریکا و اسرائیل نشان داد.
۳. #ترکیه و #آذربایجان و اسرائیل که جمع شده بودند قرارداد مرز #ارمنستان را بنویسند با حمله ایران به کردستان حساب کار دستشان آمد و عقب نشستند.
۴. در بحبوحه اغتشاشات وقتی حواس همه دشمنان از اوضاع #عراق غافل شد، بعد از خارج شدن نماینگان حزب صدر از مجلس و جایگزینی نماینگان نزدیک به مقاومت، مجلس عراق با مشورت با مسئولین ارشد ایران، رئیس جمهور و نخست وزیر عضو جبهه مقاومت انتخاب کردند.
۵. شیطنت ها و کوتاهی های صدا و سیما باعث شد برای همه، حتی دیر باوران اثبات شود که در این سازمان، #منافق #نفوذ کرده است لذا راه مطالبه گری هموار شد.
۶. طبق گفته ی پدر و مادر بسیاری از شهدای امنیت، این شهدا در زمان حیاتشان پیوسته آرزوی شهادت داشتند و این فتنه سفره ای بود که باز شد و آنها به آرزوی خود رسیدند.
۷. سلیبریتی های هنری و ورزشی باطن کثیفشان را نشان دادند و باعث شد علاقه هواداران به آنها تعدیل شود و ملاکی برای علاقه به سلیبریتی جماعت پیدا شود.
۸. #حضرت_آقا سالها بود که از #ارتش سان ندیده بودند، باعث شد #اقتدار_ایران را یک بار دیگر دوست و دشمن ببینند.
۹. دو قطبی #حجاب و بی حجاب که یک اهرم فشاری بود که دشمن سالها آن را در آب نمک خوابانده بود به امید روزی که بهترین بهره برداری را از آن بکند از آب نمک درآمد و استفاده شد و تاریخ مصرفش تمام شد و مانند #فشار_حداکثری #تحریم، شکست خورد و دشمن دیگر روی این پروژه برای ضربه زدن به ایران هزینه نخواهد کرد.
۱۰. یاس و « ما نمی توانیم » بر منافقین داخلی و اصلاحطلبان و منافقین خارجی مستولی شد.
۱۱. پیام رسانهای خارجی اینستاگرام و واتساپ و تلگرام فیلتر شدند.
۱۲. فیلتر پیامرسانهای خارجی باعث شد مسئولین به فکر تقویت پیام رسانهای داخلی بیفتند.
۱۳. نابودی اسرائیل نزدیکتر شد.
۱۴. مردم، #مظلومیت نیروهای #امنیتی و #انتظامی و #بسیج را دیدند و بر محبوبیت آنها افزوده شد.
۱۵. برای همه دوستان خارجی و منطقه ای و برای همه دشمنان اثبات شد که این انقلاب به یک #درخت_تناور ی تبدیل شده است که شکست آن غیر ممکن می باشد و ان شاء الله این نظام، پرچم را به دست مبارک امام زمان(عجل) خواهد سپرد...
📢 #برای_آگاهی_جامعه_شما_نشر_دهید
➖➖➖➖➖➖➖➖
◀️ با کانال #خیمه_گاه_ولایت که محفل حضور نخبگان کشورمان است، میتوانید #بهروزترین باشید و از آخرین اخبار و تحلیلهای مهم ایران و جهان در حوزه #نفوذ #سیاست #امنیت و #فرهنگ کسب آگاهی کنید.
➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت133
حسین لبش را گزید و بر پیشانیاش دست کشید:
- خب پس این هیچی...نمیتونی بفهمی موقعیت آخرین کسایی که باهاش مرتبط بودن رو از روی سیمکارت ردیابی کنی؟
امید شرمندهتر شد و سربهزیرتر:
- خیلی باهوش بودن. به محض این که فهمیدن مسعود و ضارب صدف رو گرفتیم، خطهاشون رو سوزوندن و نمیشه از اون طریق هم به جایی رسید.
حسین انگشتش را بین ریشهای جوگندمیاش برد و مانند شانه روی آنها کشید:
- خب پس با این حساب نباید امیدوار باشیم به اطلاعات مسعود...چون عملاً اطلاعاتش سوخته...با این وجود بسپر کمیل بیاد بازجوییش کنه. حتماً اطلاعاتش جاهای دیگه به درد میخوره.
امید با خودکار آبی چیزی روی کاغذ مقابلش نوشت و پرسید:
- راستی میلاد چطوره؟
حسین با یادآوری وضعیت میلاد آه کشید:
- تغییری نکرده. دعا کن براش.
امید لب برچید:
- ضارب صدف چطور؟ اون تغییری نکرده؟
حسین شانه بالا انداخت:
- رفته بود توی کما. خبر نگرفتم ببینم چطوره؛ ولی فکر نکنم به هوش اومده باشه.
و نگاهی به عباس کرد که سرش پایین بود و داشت با انگشتانش بازی میکرد. از جا بلند شد و دستش را بر شانه امید گذاشت:
- آفرین پسرجان. کارت خوب بود. یه پرینت از همه تماسها و پیامکهاش میخوام. خودت هم بشین پیامکهاشون رو بررسی کن ببین چیزی ازش در میاد یا نه. اگه چیزی فهمیدی بهم بگو.
امید «چشم»ی گفت و سر جایش نیمخیز شد تا به احترام حسین برخیزد؛ اما حسین اجازه داد بلند شود. به عباس گفت:
- بشین همینجا به امید کمک کن پیامکها رو بررسی کنه. من برم یکم قدم بزنم، بعد میام باهات کار دارم.
و از اتاق خارج شد. سرش پایین بود و دست در جیب، راهرو را تا حیاط قدم میزد. در ذهنش یک جدول ترسیم کرد از داشتهها، نداشتهها و مطلوبهایش. باید زودتر پرونده را میبست و مهمتر از بستن پرونده، این بود که بتواند جلوی آن نفوذی مجهولالهویه را بگیرد.
به خودش که آمد، وسط حیاط اداره ایستاده بود. هوای عصرگاهیِ اول تیر، هنوز رنگ و بوی بهار داشت و درختان هنوز سبزیشان را از دست نداده بودند. حسین زیر یکی از درختها نشست و فقط به صدای پیچیدن نسیم در میان برگهای درختان گوش داد. به جدولی که در ذهنش رسم کرده بود نگاه کرد. نه از مسعود میتوانست به بهزاد و نفوذی برسد و نه ضارب صدف...چون سرنخ هردو کور شده بود. چشمانش را بر هم فشار داد تا جدولی که در ذهن کشیده بود پاک شود. شاید لازم داشت چند لحظه ذهنش را ببرد به سمتی دیگر؛ اصلاً خالیاش کند.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت134
زیر لب فاتحهای برای سپهر خواند. سپهر از وقتی در کلاسهای قرائت قرآن مسجد شرکت میکرد، مقید بود حتماً حمد و سوره و آیات قرآن را با لهجه عربی بخواند؛ درست و دقیق. حسین و وحید انقدر حساسیت نشان نمیدادند؛ شاید چون از بچگی به قرائت سادهشان عادت کرده بودند؛ اما سپهر تازه در سن نوجوانی یاد گرفته بود نماز بخواند. حسین دوباره فاتحه خواند؛ این بار مانند سپهر، تمام آیات را با لهجه عربی ادا کرد. انگار سپهر هم کنارش نشسته بود و داشت همراهش زمزمه میکرد:
- بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. الرحمن الرحیم. ملک یوم الدین...(به نام خداوند بخشنده مهربان. سپاس و ستایش ویژه خدا؛ پروردگار جهانیان است. رحمتش بیاندازه و مهربانیاش همیشگی است. مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است...)
سپهر داشت در گوش حسین سوره حمد را زمزمه میکرد. با وحید داشتند از منطقه عملیاتی برمیگشتند؛ بعد از والفجر هشت بود. قیافه هیچکدامشان شبیه آدم نبود؛ با آن حجم خاک و دوده و خونی که بر لباسها و سر و صورتشان نشسته بود و لباسهای پاره پورهشان، به قول مادر حسین بیشتر شبیه جن بو داده شده بودند. انقدر خسته بودند که نا نداشتند خوشحالیشان را بابت تصرف فاو نشان دهند؛ برمیگشتند و قرار بود نیروهای تازهنفس جایگزینشان شوند. غیر از حسین، سپهر و وحید، پیکر پنجتا شهید پشت وانت بود و جنازه یک سرباز بعثی. سپهر داشت برای شهدا فاتحه میخواند و با حسرت نگاهشان میکرد. خون شهدا راه افتاده بود کف وانت و حسین احتمال میداد بیشتر این حجم خون، از شهیدی باشد که سر نداشت. وحید اشاره کرد به همان شهید:
- من دیدم، ترکش زد کامل سرش رو پروند. معلوم نیست الان سرش کجا افتاده.
دل حسین با این جملات وحید بهم خورد و با این که چیزی در معدهاش نبود، چندبار عق زد. احساس خوبی نداشت از این که پوتینهایش را گذاشته روی خون شهدا. به جثه شهید بیسر میخورد بیست و پنج یا سی سال داشته باشد؛ حتماً زن و بچه هم داشت. شهید کناریاش، پسری بود همسن خودشان؛ تازه ریش و سبیلش سبز شده بود. لباس خاکیاش انقدر خونین بود که حسین اصلا نمیتوانست تشخیص دهد کجای بدنش زخمی ست. دوباره نگاهش را روی شهدا چرخاند. یکی پهلویش شکافته بود و یکی سینهاش؛ دیگری سرش و...جنازه سرباز بعثی سالم بود؛ فقط روی لباس سبز تیرهاش خاک نشسته بود. مثل خیلی از سربازهای بعثی، سبیل کلفت داشت و پوست تیره. وحید که دید نگاه حسین روی سرباز بعثی مانده، گفت:
- تیر به پشت کلهش خورده. داشت میاومد تسلیم بشه که رفیقاش از پشت زدنش!
تهوع دوباره به معده خالی حسین چنگ زد؛ حتی بیشتر از وقتی که به شهید بیسر نگاه میکرد. جمله آخر وحید در ذهنش پژواک میشد و گوشهایش سوت میکشید.
-...ایاک نعبد و ایاک نستعین. اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم ولا الضالین. (تنها تو را میپرستیم و از تو یاری میطلبیم. ما را به راه راست هدایت کن؛ راه کسانی که به آنها نعمت دادهای؛ همانان که نه مورد خشم تو هستند و نه گمراهند.)
سپهر هنوز داشت برای شهدا فاتحه میخواند؛ کنار حسین نشسته بود و حسین صدایش را بهتر از همه میشنید. سپهر حمد و سورهاش را که تمام کرد، روی تمام شهدا چشم گرداند. حسین معنای حسرتی که در نگاه سپهر بود را میفهمید. آبیِ چشمان سپهر روی سرباز بعثی متوقف شد و نگاهش رنگ ترحم گرفت؛ بعد گفت:
- فکر میکنین اگه صداشون رو میشنیدیم، بهمون چی میگفتن؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
سالروزشهادتآیتالله
حاجسیدمصطفیخمینیگرامیباد
شادی روح شهدا #صلوات 🌸
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم
@Revayateeshg
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید | نتیجه تظاهرات زنان در اعتراض به #پوشش_اجباری!
‼️ افزایش ۵۰ درصدی خودکشی خانمها از سال ۲۰۰۰ در آمریکا!
⁉️ کاهش بسیار زیاد شادی در خانمها
⁉️ از هر ۵ نفر ۱ نفر مبتلا شدن به بیماری روانی، پس از یک قرن آزادی توسط جریان فمینیسم!
🔻 ۷۰ درصد درخواست طلاق توسط خانمها از سال ۲۰۲۰!
‼️ ۴۷ درصد زنان در آمریکا سرپرست اقتصادی در خانواده!
____________________
🔹برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت135
حسین به پوتینهایش نگاه کرد و با خودش فکر کرد اگر این شهدا میتوانستند حرف بزنند، شاید اول از همه میگفتند پایت را از روی خون من بردار!
احساس بدی پیدا کرد و پاهایش را کمی عقب کشید. مِنمِن میکرد تا جوابی غیر از آن چیزی که به ذهنش رسیده بود را به سپهر بدهد. وحید که سرش را تکیه داده بود به حصار وانت و چشمانش را بسته بود، پوزخندی زد و گفت:
- مُرده که نمیتونه حرف بزنه!
سپهر با تعجب به وحید نگاه کرد؛ انگار وحید احمقانهترین حرف دنیا را زده بود. سعی کرد آرام باشد و حرفش را با آرامش بزند:
- اینا که نمردن! شهید شدن. حتی اگه مُرده بودن هم، بازم روحشون که زنده ست. روحشون میبینه، میشنوه.
وحید که هنوز پوزخند میزد، با بیحالی انگشتش را بالا آورد و آرام تکان داد:
- شهیدان زندهاند اللهاکبر، به خون غلتیدهاند الله اکبر!
لحن وحید بیشتر رنگ و بوی تمسخر داشت تا اعتقاد؛ اما سپهر این را گذاشت پای خستگی وحید و پِی بحث را نگرفت. وحید دوباره گفت:
- مُرده که نمیتونه حرف بزنه!
و به حصار وانت تکیه داد و سعی کرد پایش را دراز کند تا بتواند بخوابد. نزدیک بود پایش بخورد به سرِ آن شهید بیسر؛ البته اگر شهید سر داشت. حسین از دیدن این منظره احساس بدی داشت و جمله وحید در سرش میپیچید:
- مُرده که نمیتونه حرف بزنه!
چند بار زمزمه کرد:
- مُرده که نمیتونه حرف بزنه!
ناگاه از جا جهید و دوباره این جمله را گفت؛ طوری که فقط خودش بشنود. چرا تا الان به ذهنش نرسیده بود؟ با این که ذوقزده شده بود، سعی کرد با آرامش مقدمات را کنار هم بچیند و نتیجه بگیرد: آدم مُرده یا آدمی که در کما باشد نمیتواند حرف بزند؛ هنوز کسی نمیداند ضارب صدف به هوش آمده است و در کما نیست؛ و این یعنی اطلاعاتش هنوز نسوخته! وقتی به جمله آخر رسید، تمام اجزای صورتش خندیدند. باید دوباره میرفت سراغ ضارب صدف؛ حتماً با دست پر برمیگشت.
***
خودش بود و ضارب صدف؛ بدون حضور هیچ دوربین و میکروفون و حتی نگهبانی. خودش گوشه به گوشه اتاق را بررسی کرده بود که پاک باشد. مقابل ضارب صدف نشست و بدون مقدمهچینی گفت:
- خب آقای وطنفروش...اول از همه بگو اسمت چیه؟
- شـ...شما که...خودتون...میدونید... .
حسین سوالش را بلندتر تکرار کرد. مرد که از چشمان قرمز و اخمهای درهم رفته حسین ترسیده بود، مطیع و رام لب زد:
- کیوان!
حسین سرش را تکان داد:
- خب...آقا کیوان...پروندهت رو خوندم. گیر و گور خاصی نداشتی. خیلی دوست دارم بدونم چطوری به این نتیجه رسیدی خیانت بهتر از خدمته؛ ولی الان سوالم این نیست. میخوام خیلی قشنگ و تمیز، برام توضیح بدی این شبکه خائنتون دقیقاً کیا هستن و کی هدایتش میکنه؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت136
کیوان لیوان را ناگهانی و تند پایین آورد و روی میز کوبید. سرش پایین بود و تند نفس میکشید. لبهایش را بر هم فشار داد و بعد باز کرد:
- متین!
حسین گردنش را کج کرد و چشمانش را ریز:
- خب؛ پس حتماً این متین آقا یه خطی داشته که از طریق اون با تو مرتبط بوده؛ ولی تا الان قطعاً سوخته؛ اما نگو شماره خط زاپاسش رو بلد نیستی که بهم برمیخوره!
کیوان با چشمان گرد شده به حسین نگاه کرد:
- خب اگه خط اول سوخته، خط دومم سوخته!
حسین از جا بلند شد و آرام دور میز قدم زد:
- نه دیگه! اونا میدونن گوشیت دست ما افتاده؛ اما نمیدونن خودت هم داری برامون بلبلزبونی میکنی.
رسید پشت سر کیوان. دستش را روی شانه کیوان گذاشت، خم شد و در گوشش گفت:
- میرم یه چای بخورم، وقتی اومدم دوست دارم شماره زاپاسش رو اینجا برام نوشته باشی!
و با انگشت به کاغذ مقابلش اشاره کرد. کیوان که راه چارهای نمیشناخت، با صدای لرزانش گفت:
- چشم!
حسین خواست از اتاق خارج شود؛ اما چیزی یادش افتاد که برگشت:
- راستی؛ نمیدونی قاتل شیدا کیه؟
کیوان سرش را تکان داد:
- نه. مطمئنم از زیرمجموعه من نبوده؛ چون اصلا دستوری درباره شیدا به من ندادن.
***
‼️هفتم: ما را بکُش و مُثله کن و خوب بسوزان... .
امید نمیدانست به حسین چه بگوید. مدام از سر جایش نیمخیز میشد تا برود سراغ حسین؛ ولی نمیتوانست. خودش هم باورش نشده بود. یکبار دیگر همه چیز را چک کرد؛ هرچند بعد از چهل و هشت ساعت نشستن پشت سیستم و زیر و رو کردن بانکهای داده، دیگر جای شکی نمانده بود. باید زودتر با حسین حرف میزد؛ قبل از آن که دوباره غافلگیر شوند. پوشهای را در سیستمش باز کرد و عکس پیمان را آورد. به چهره پیمان خیره شد. نمیدانست باید چه حسی داشته باشد. پیمان همسن خودش بود و کم و بیش با هم صمیمی بودند. وقتی حاج حسین با کمبود نیرو مواجه شد و پیمان و دونفر دیگر را به تیم اضافه کرد، امید هم خوشحال شد از این که میتواند پیمان را بیشتر ببیند. پیمان آدم کمحرفی بود؛ اما با امید بیشتر میجوشید.
روی ضربدر قرمزِ بالای عکس پیمان کلیک کرد و عکس پیمان را بست. به سختی خودش را از صندلی کَند و رفت سر میز حسین. صدایش به سختی در آمد:
- آ...آقا... .
حسین به عادت همیشگیاش لبخند زد:
- خوشخبر باشی امید جان!
- یه خبر خوب دارم و یه خبر بد آقا.
- خبر خوبت رو بگو اول!
امید چشمانش را بست و برگه را گذاشت مقابل حسین. آب دهانش را قورت داد و شروع کرد:
- قربان، ما خط متین رو کنترل کردیم؛ فقط یه نفر باهاش مرتبط شده که هیچ تماسی با هم نداشتند؛ به رمز پیام میدن؛ اما الگوریتم رمزگذاریشون مشابه رمزگذاریهای قبلی نبود و شکستنش زمان بیشتری برد. متوجه شدم این همون کسی هست که به متین دستور ابلاغ میکنه؛ اما متن پیامهاش نشون میده که سرشبکه نیست. خوشبختانه خطش ماهوارهای نبود؛ یعنی انگار خیلی مطمئن بودن از این بابت که لو نمیرن. من تونستم از طریق رهگیری سیمکارت، بفهمم طرف کیه. این خبر خوبم بود.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
این روزا هوا چه نفسگیر شده.
هوای دلم، هوای کوچهها، هوای خیابانها، هوای دانشگاهها، هوای شهرم.
حتی دلم هم همصدا با آشوبا آشوب میشه.
چند روزیه دلشوره گرفتم. آهان از همون روز که دیدم دانشجوهای دانشگاه اسم و رسم دارمون درِ سلف کندن تا بتونن کنار جنس مخالفی بشینن.
توی دنیایی که با مطالعه تفکیک جنسیتی مدارس ایران و بازخورد تحصیلی مثبتش دادن نسخه تفکیک میپیچن، چطور یه دانشجو، یه تحصیل کرده، دغدغهش شده برداشتن حریمها. نمیدونم.
چطور یه دانشجوی مدعی روشنفکری بدون مطالعه وضعیت اجتماعی اروپا و آمریکا و درس گرفتن، آشوب و آسیب راه میندازه تا هدف هدمندا رو تامین کنه. نمیدونم.
قبول دارم که وضعیت معیشت خوب نیست و اونوریا پول خوبی واسه هر شیشه شکسته و هر لگد فرود اومده میدن اما...
اگه دین ندارین، لااقل یه ایرانی اصیل باشین؛ نه پولینژادطوری.
#مختلط
#شریف
#دانشگاه
#پولینژاد
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی بنی صدر از بن بست بودن مسیر شعار زن زندگی آزادی می گوید!!!!!
بنی صدرم دیگه صداش دراومده
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشتهسازیهایی که این چند وقت توسط رسانههای غربی انجام شد و برملا شد
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
یه تیکه یه تیکه از پوششت کم میکنی که چی؟
توی خیابون راه میافتی و یکی که مثل تو یا پول گرفته یا تحریک احساسی شده ازت فیلم میگیره که چی؟
میخوای نشون بدی شجاعت داشتی قانونو زیر پا بذاری؟
میخوای نشون بدی غیرتیا و مقید به حجابا رو از رو بردی؟
نه جانم. یه سر برو سابقه و حال دنیا رو ببین. حتی ضعیفترین کشورای دنیاها هم به شهرونداشون اجازه نمیدن خلاف قوانین قدم بردارن. شدیدترین مجازات و تمام. حرف نباشه منطقشونه.
اینکه کسی بهت چیزی نگفته به خاطر طبع بلند و حس دلسوزی به بچههای این کشوره. نخواستن پروندهدار بشی؛
وگرنه تو بگو مدافعان امنیت که دوربین قد مگس که نه قد پشه دارن و میتونن تعداد نفسات توی این نمایشی که راه انداختی رو مستند کنن، نمیتونن مثل پلیس فرانسه بکوبنت توی دیوار؛ اونم به خاطر نقض قانون؟
همینا که با یه پهباد دم دستیشون خواب دنیا رو کابوس کردن، نمیتونن با یه تیر واقعی، نه پلاستیکی، جلوی اومدنت توی خیابونو بگیرن؟
تو منطق ما شما یه فریب خوردهای که داریم فکر میکنیم چطور از خواب بیدارت کنیم تا باعث تکرار تلخیهای تاریخ نشی.
#آزادی
#فریب
#امنیت
#حجاب
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739