فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_150 به ساعت نگاه کرد، نه و 57دقیقه بود. لبخند ک
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_151
حصر آخر... ورود به حصار امن!
به ساعت نگاه کردم، ساعت یازده شب را نشان میداد. تقریبا یکساعت بود که از شیراز به تهران رسیدهبودم؛ البته خانواده دایی و همینطور پارسا فکر میکردند من از یکدورهمی دوستانه در خوابگاه برگشتم و با بهعهده گرفتن رفتوآمدم توسط بردیا، خیالشان آسوده بود.
کتابِ در دستم را بسته و دوباره نگاهی به ساعت انداختم، در این یکساعت شبیه مرغ سرکندهای، منتظر خبری از بردیا بودم، رفتهبود ببیند که سرانجام عملیات اصلی چه شدهاست و هنوز خبری از او نشدهبود.
حدود ساعت یازده و پنجدقیقه بود که صدای زنگ گوشیام بلند شد. کتاب را سریع روی زمین گذاشته و گوشی را از روی پاتختی برداشتم. ضربان قلبم بالاتر رفت، بردیا بود!
-الو؟!
-تسنیم مژدگونی بده، دیگه واقعا همهچی تموم شد!
صدای پراز ذوق و خبر خوشش مرا به شعف آورد. ناباور پرسیدم:
-جدی میگی؟! یعنی کلا پروندهش بسته شد؟
-بله! اونم با موفقیت تمام!
تیرک بینیام سوخت. اشک در چشمانم جمع و بلافاصله روی صورتم چکید.
-الو تسنیم! هستی؟
پربغض لببازکردم:
-آره هستم!
خندید:
-بهخدا شما زنا دیوونهاید! ناراحتید گریه میکنید... خوشحالید گریه میکنید...
-ممنون که بهم خبر دادی!
-خواهشمیکنم! حالا دیگه برو با خیال راحت بخواب! منم برم نذرهمو ادا کنم.
لبخندی زدم:
-بهسلامت!
-یاعلی!
و قطع کرد. گوشی را روی تخت لعیا انداخته و چادرم را از روی آن برداشتم. باید قامت میبستم به وقت شکرگزاری از خدا!
احساس پرواز میکردم، احساس آزادی! انگار از حصری خفقانآور خلاص شدم و در حصار آغوش امن خدا فرو رفتم!
صورت خیس از اشکم را پاک کرده و دودستم را تا کنار گوشم بالا آوردم:
-اللهاکبر...
پایان فصل اول...
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
📣 مژده به علاقهمندان نویسندگی!
اگر دل به دنیای نوشتن سپردهاید، ولی نمیدانید از کجا شروع کنید؛ این فرصت ویژه را از دست ندهید!
🏠 خانه نویسندگان بهانش دوره مقدماتی «بمبنویس» را برگزار میکند:
✓ آموزش آفلاینِ فوتوفن نوشتن
✓ مشاوره آنلاین و مِنتوری اختصاصی
✓ بستر تعامل با علاقهمندان نویسندگی
✓ فضای کارگاهی پویا
💎 ویژهترین مزیت:
این دوره برای اعضای بهانش و کمک به ارتقای مهارت نویسندگان متعهد، کاملاً رایگان است!
👈 جهت عضویت در باشگاه نویسندگان بهانش و ثبتنام در دوره پیام دهید:
@admin_bahanesh
✿📝بهانش | بهانهاے براے نوشتن✿
✏️@bahanesh
یادداشتی درباره فیلم زن و بچه
قسمت اول
این فیلم ارزش دیدن ندارد.
🔻تند و سخت نوشتن در مورد یک فیلم صرفا به معنای مخالفت شخصی نیست بلکه گاه ناشی از داستان و روایتی است که به کلیت موضوع و پیام آن ضربه جدی وارد میکند. اگرچه حاشیههای فیلم زن و بچه در فستیوال کن با نمره متوسط و البته حاشیههای فیلم پیرپسر، باعث اقبال بالایی در نمایش هفته اول زن و بچه شد اما فیلم بشدت خالی از محتوا، بسیار زن ستیز، نمایشگر سطح سواد علمی پایین نویسنده و کارگردان از حوزه فرهنگ جامعه ایرانی و زندگی خانوادگی، نگاه یکسویه و سوگیرانه، بازیهای کلیشهای و تکراری و اصرار بر #مدرن_نمایی نخ نما شده #زن_قهرمان داستان دارد.
🔻در هر سه فیلم #ابد_و_یک_روز، #برادران_لیلا و #زن_و_بچه، تمرکز #سعید_روستایی بر زنان متمرکز است. و البته در هر سه فیلم برای تحمیل و اغراق آمیز کردن ایده زن ستیزی فرهنگ جامعه ایرانی و ظلم مردان بر زنان، ماجرایی تک بعدی را نمایش داده است. این روند در ابد و یک روز کمتر، در برادران لیلا با شدت بیشتر و در زن و بچه به نهایت رسیده است.
🔻روایت سعید روستایی از زنان به قرار ذیل است: زنان موجودات نادان، فاقد قدرت استدلال و تصمیمگیری، کنشگران بیاراده، نیازمند مردان و فاقد قضاوت اخلاقی و رعایت روابط انسانی هستند و جالب آنکه در قرائت شخصی او و نزدیک به قرائت فروید، این زنان با این خصوصیات کنشگران مقاومت در برابر #زن_ستیزی هستند. صفاتی که سعید روستایی از زن نمایش میدهد، نه برای کنشگری در برابر #مردسالاری، بلکه نمایش #زنان_بزرگ_سن و نه بالغ و مسئولیت پذیری است که با خشم و هیاهو پیگیر حقوقشان هستند. و البته حقوقی که سعید روستایی برای زنان صلاح میداند.
🔻روستایی در زن و بچه، سه زن جوان و یک زن میانسال(مادر) دارد. سه زن جوان قصه مهناز و مهری، دو خواهر، و ندا به عنوان همکار و دوست مهناز. این سه به نحو مشترک از مردی آسیب دیدهاند که شواهد آشکاری بر زن بارگی و چشم ناپاکی دارد که این دو خواهر به عمد و با انواعی از توجیهات، چشم بر آن میبندند. مهناز زمانی که توسط معادی پس زده می شود، ناگهان کنشگر مقاومی شده و رجز می خواند که خیلی کارها می تواند بکند: از جمله افشای جرایمی که شخص مهناز از انها مطلع بوده و پیش از این که قرار ازدواج برقرار بود، اشکال و ایرادی در آن نمیدیده است. اما زمانی که داماد خواهر او را انتخاب میکند، مهناز قهرمان افشاگری و مقاومت در برابر قانون شکنی و زن ستیزی میشود.
🔻پیمان معادی مردی چهل و هشت ساله و آموخته انواعی از خلافکاریها در کسوت راننده آمبولانس است که در طی فیلم با سابقه کلاهبرداریهایی پیشینی او از دوست دختران قبلی نیز آشنا میشوید. مردی که قبلا با ندا بوده و او را رها کرده، دو سال با مهناز بوده و در نهایت پس از دو سال اصرار برای #ازدواج، در مراسم خواستگاری چشمش خواهر کوچکتر بیست و پنج ساله او را میگیرد و درخواست ازدواج با او را مطرح میکند.
🔻#مادر خانواده که انتظار میرود سرد و گرم چشیده روزگار باشد و هدایتگر دختران کم تجربهاش، پس از کمی مقاومت در نهایت راضی میشود دختر جوانش با خواستگار سابق دختر بزرگترش و با اختلاف سنی بیست و سه سال در حالیکه حامله است، ازدواج کند؛ نه تنها ازدواج بلکه در حالیکه مهناز همچنان عزادار پسر نوجوانش است، برای حفظ آبرو، جشن ازدواج نیز به اصرار او برگزار میشود.
🔻در نظر سعید روستایی #خانواده_ایرانی و در اینجا متشکل از مادر و خواهر مهناز، چنان سنگدل، بیملاحظه و بیرحم است که نه اخلاق را میشناسد، نه رعایت میکند و در این سنگدلی تا جایی پیش میرود که مراسم جشن عروسی را در خانه مشترکی که مهناز عزادار و خیانت دیده هم ساکن آن است، برگزار میکند.
ادامه دارد...
✍️دکتر سمیه خراسانی
#رویداد_خانواده
#نقد_فیلم
#زن_و_بچه
#سعید_روستایی
@familyevent
هدایت شده از قرارگاه مردمی اربعین
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت | پای در مسیر
قدم به قدم
انتهای مسیر پیداست
کربلا گذرگاه اربعینیان است برای رسیدن بر سر عهدی که بستهاند.
اندکی صبر؛ سحر نزدیک است.
#حب_الحسین_یجمعنا ●| #شعور_حسینی ●| #اناعلی_العهد
┄┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
همراه ما باشید | قرارگاه مردمی اربعین
🆔@hikarbala_ir
هدایت شده از خانۀ نویسندگان بهانش✒️
🌟خانۀ نویسندگان بهانش نوید میدهد: فرصتی منحصربهفرد برای نویسندگان متعهّد!
♻️ با همراهی هم چه خواهیم کرد؟
✓آموزش نویسندگی و تجربههای ادبی
✓شبکهسازی و ارتباط با نویسندگان دیگر
✓معرفی کتابها و مجلههای مرتبط
✓توزیع آثار برتر شما در سکوهای نشر
🎒 اینجا یک کولهپشتی مجهّز برای سفر نویسندگی شماست! عضو خانوادهٔ بهانش شوید تا در دنیای ادبیات و نویسندگی باهم سفر کنیم.
📝بهانش | بهانهاے براے نوشتن✿
✏️@bahanesh
هدایت شده از حوزه های علمیه خواهران کشور
#مصاحبه
#زن_و_خانواده
🔺️نقش حیاتی والدین در شکلگیری مسئولیتپذیری اجتماعی فرزندان/ خانواده پایگاه امن فرزندان
🔰فارغالتحصیل رشته فقه و اصول سطح سه حوزه علمیه خواهران و دانشجوی دکتری «مطالعات زن و خانواده» در گفتوگویی به موضوع «نقش #والدین در تربیت #فرزندان_مسئولیتپذیر در اجتماع، بر اساس پژوهشی میدانی» پرداخت که میتوانید در ادامه از آن بهرهمند شوید.
متن کامل گفتوگو:
🌐news.whc.ir/news/140585
🌸کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
🆔 @whc_ir
🌐 news.whc.ir
📌 اخبار بیشتر را اینجا بخوانید👇
🆔@kowsarnews
🔺️سخن سنجی سخنان یک استاندار در دولت وفاق
🔹️تا سخنی را به زبان نياوردهاى، سخن در بند توست؛ همين كه آن را به زبان آوردى، تو در بند آن سخن در مىآيى🔹️
مولایمان امیرالمومنین این گونه میفرمایند و باز هم ما ملت درس نگیر و باری به هر جهت حرفبزن، زبان در دهان میچرخانیم به سخنانی نسنجیده.
میتوان فرض کرد آن کس که در یک سخنرانی رسمی از بیاعتقادی به نصِ صریح قرآن دم میزند، هیجانِ جمع او را از خود بیخود کرده و لقلقه زبانی بروز داده باشد؛
میتوان احتمال داد آنقدر دلسوز معیشت مردم بوده است که در مقام مقایسه، قیاس مع الفارقی در کلام راه داده است؛
میشود احتمال نداد که یکی از مسئولین سطح بالای جمهوری اسلامی ایران، مسئول کشوری با سابقه هزاران ساله در عفاف و حجاب، با وجود حاکمیت دینی و امتی مسلمان، قصد داشته میزان دغدغهمندی و تعهد ملت به باورهای فرهنگیشان را محک بزند؛ میتوان گمان نبرد که سنگ بنای سکولاریزه شدن حکومت در حال چیده شدن است؛
میتوان از آن مسئول محترم پرسید اگر دغدغه معیشت برای شما اولویت بوده که باعث این گونه سخن راندن شده است، پس لطف بفرمایید گزارش مبسوطی از آنچه مضاف بر سایر استان ها هم که نه، اندازه بقیه، برای رفع این دغدغه خود و بهبود وضعیت استانتان انجام دادید، به مردم ارائه دهید؛
و اگر از نظر شما عفاف و حجاب در کل اولویت ندارد که باز هم لطف بفرمایید گزارشی مبسوط از نحوه هزینهکرد بودجه دستگاه های اداری استان در این زمینه را به مردم ارائه دهید؛ مردم بدانند این بودجه صرف کدام مصرفی رسیده است که به معیشت کمک نکرده است و وضعیت حجاب استانتان آن است که عیان است.
در کل ما بنا بر آن می گذاریم که بیان شما مبنی بر عدماعتقاد به یکی از ضروریات دین، همانطور که بیان شد، نیست؛ که اگر بود، در دولت مدعی رهروی از نهجالبلاغه، یادِ نامهی حضرت امیر به مالک، آنقدر پررنگ میشود که میتوان انتظار یک خداحافظی محترمانه با مسئول غیرمعتقد را داشت.
والامر الیکم
#عفاف
#حجاب
#استاندار_مازندران
✒️زینب رحیمی تالارپشتی
💫خدا در زندگی ما زنان...
(روایت زیستی زنانه با رنگ و عطر خدا)
چشمانم پر از خواب بود.
شب گذشته به خاطر بیماری دخترم درست نخوابیده بودم. نماز صبح را که خواندم همانجا توی جانماز دراز کشیدم . تسبیح تربتم را برداشتم و زیرلب تسبیحات حضرت زهرا را زمزمه کردم.
چادر نمازم را زیر سرم قلمبه کردم شاید می شد کمی خوابید. نگاهی به اطراف انداختم.
همسرم نمازش را خوانده بود و منتظر صبحانه بود تا کار روزانه اش را آغاز کند.
به سختی نشستم . قبل از جمع کردن جانماز،سر روی مهر گذاشتم. مادرم یادم داده بود همیشه سجده شکر بعد نماز را به جا بیاورم. یاد حرف استادم افتادم وقتی به نقل از علامه طباطبایی به ما توصیه نمود:
" ابتدای صبح در سجده بعد از نماز با خدا عهد کنید که همه کارهای روزتان را برای رضای او انجام دهید. "
به آشپزخانه رفتم و مشغول تدارک صبحانه شدم. یاد کتابی افتادم که این روزها در دستم بود و هر روز صفحاتی از آن را ورق می زدم: " خدا در زندگی انسان"
درباره توحید عملی بود. اینکه چطور یاد خدا و توحید نظری را می توان در عمل محقق و متجلی نمود. اینکه یاد خدا عامل آرامش روان انسان است و به زندگی او معنا و جهت می دهد.
با خودم اندیشیدم خدا در زندگی ما زنان چگونه متجلی می شود؟
در کجای زندگی، او را می بینیم؟
چای دم کشیده بود و از کتری در حال جوش بخار باریکی در هوا پخش می شد و فکرهای مرا به هر گوشه خانه می برد.
خدا را دیدم، در قطره قطره آبی که بر صورت می پاشیدم تا خستگی را از نگاهم پاک کنم.
خدا را دیدم، در لبخند همسرم، وقتی به مهر رهسپار کار روزانه اش کردم.
خدا را دیدم، در دانه دانه برنجی که برای نهار خیساندم و در هم زدن غذا روی شعله اجاق.
خدا را دیدم، در وارسی میوه های یخچال که مبادا نعمتی اسراف گردد.
خدا را دیدم آنگاه که خانه را جارو می زدم تا غبار غم روی خاطر هیچ یک از عزیزانم ننشیند.
خدا را دیدم، در تمام کارهای ریز و درشت خانه، خصوصا آشپزخانه که هرگز به چشم احدی نمی آید مگر آن روز که خانه ای خالی از زن گردد.
خدا را دیدم، لابه لای چروک های دستان مادرم، وقتی به مهر بوسیدم.
خدا را دیدم، در نگاه شاد دخترم،وقتی با تمام خستگی روزانه دقایقی کنارش نشستم و به بازی های کودکانه اش دل سپردم.
خدا را دیدم، آنگاه که دستان همسایه پیرم را مهربانانه فشردم و به خاطرات تلخ و شیرین دوران جوانی اش برای هزارمین بار گوش دادم.
خدا را در ثانیه های صبور یک مادر و در ایثار بی پایان زنانه اش، در بیداری های شبانه و در دعاهای نهانی اش دیدم.
آری، من آن روز خدا را در لحظه لحظه زندگی ام دیدم و با تمام جانم لمس کردم.
دوستی دارم که فرزند چهارمش سندروم داون داشت و بعد از عملهای جراحی متعدد در سن سه سالگی از این دنیای خاکی پرکشید و رفت . او اما، بسیار صبورانه رفتار کرد. روزی متعجبانه از وی پرسیدم چطور اینقدر خوب توانستی با این داغ کنار بیایی؟! در جوابم حرفی زد که هرگز فراموش نخواهم کرد. با لبخند به من گفت: من در تمام کارهای روزانه ام و در همه دغدغه های مادرانه و زنانه ام خدا را می بینم! با این وجود جایی برای ناآرامی باقی نمی ماند. می ماند؟!
او گفت: رنج از دست دادن فرزند، داغی ابدی و دردی جاودانه است، اما با حضور خدا در اندیشه و در زندگی ات، هر مشکلی آسان می شود.
یاد دوستی دیگر افتادم که فرزند جوانش را از دست داده بود، یاد صبر حیرت انگیزمادرانه اش. به گمانم هر آهی که می کشد، از جای خالی اش نور خدا است که در قلبش می جوشد.
به کتابی که این روزها می خوانم فکر می کنم و مشغول امورات زندگی می شوم.
دغدغه های زنانه و رنج های مادرانه در تمام ثانیه های روز پخش است و جاری اما،
اگر نگاه خدا به زندگی باشد و اگر، آن نگاه را بیابیم،خدا را در تمام لحظات زندگی خواهیم دید.
آن روز به تمام کارهای روزانه ام فکر کردم و در تک تک لحظات، حضور خدا را با تمام وجود احساس نمودم.
به گمانم، ما زنها بعد از یک روز پر از خستگی و مشغله زنانه، خوابهای مان هم رنگ و عطر خدا را دارد.
ما زنها خیلی خوشبختیم. چون هر روز لابه لای روزمرگی های زنانه مان می توانیم خدا را زندگی کنیم...
#خدا_در_زندگی_زنان
#زنها_خدا_را_زندگی_میکنند.
#توحید_عملی_زنانه
✍🏻ف. شفقت
@saaraann