eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 معاویـــه، توییـــــتر و تله‌گــــــرام ⚠ معاویه، توییتر و تله‌گرام نداشت، امّا با جنگ روانیِ عمروعاص و رسانه‌هایش کاری کرد که اهل شام وقتی خبر شهادت علی در محراب عبادت را شنیدند، می‌گفتند: مگر علی نماز هم می‌خواند!؟ ⚡ معاویه نسلی را با دروغ و بغض علی(ع) تربیت کرد، همان‌هایی که پس از عاشورا با ورود کاروان خاندان (ع) به شهر شام فرزندان علی(ع) را کافر و خارجی می‌خواندند. 🔔 قدرت رسانه، آن هم رسانه‌ای که در خدمت خواص زیرک باشد، از صدها لشکر بیشتر است. 🔗 @jangenaarm #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
در گودال های قتلگاه اینترنت، کمی آن طرف‌تر از «پیجِ تو»، حرامی بر سینه امامان نشسته و سر را از قفا می‌بُرد و غفلت من و تو امیدوارش کرده بازی شیطانی‌اش را ببَرد! روح‌الله ✍ 🔗 https://wekhed.ir/w/22234 #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
گفتند: چطور مطمئن شویم حسین (علیه‌السلام) مرده؟ یکی گفت: حسین (علیه‌السلام) به اهل حرمش حساس است. به طرف خیمه‌ها بروید. اگر زنده باشد، بلند می‌شود. صدای تاختن که رسید، ارباب رمق نمانده‌اش را جزم کرد. تکیه به شمشیر زد. نشان داد هنوز زنده است. این بار دشمن عزم جزم کرد و کار نیمه تمامش را تمام کرد تا آنکه قصه‌اش به سر رسید. وقتی به سر رسید، زینب سلام الله علیها کمر اسارت بست. دیگر مردی سر پا نبود تا به حمایتشان بایستد. امان از لحظه‌ای که حامی غیورت را بگیرند. علیه السلام علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_ای_گل_لب_تشنه_افتاده_به_صحرا_میثم_مطیعی.mp3
زمان: حجم: 8.64M
🔳 🌴ای گل لب تشنه افتاده به صحرا 🌴خیز و ببین چشمه اشکم شده دریا 🎤 👌 🔴مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
یک قدم تا حسینه شدن کاخ سفید👇
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پسر افسر ارشد اسرائیلی توضیح میده چطور اسرائیل برای کشتن بچه‌های فلسطینی برنامه ریزی میکنه. اونوقت یک عده از خدا بی‌خبر برای صهیونیست‌ها ماله میکشن 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: - بی‌کلامه! حرف حساب نداره! و تلخ خندید. کمیل فهمید وقتش شده جدی شود. کمی خودش را روی صندلی جابه‌جا کرد و گفت: ببین، این که من الان اینجا نشستم دوتا معنی داره: - اول این که حدست درست بوده و حقایق وحشتناکی رو فهمیدی، دوم این که داری خودت رو قاطی یه ماجرایی می‌کنی که معلوم نیست تبعاتش تا کجاها برات ادامه داشته باشه. ارمیا با حالتی عصبی خندید: - من از اولشم قاطی این ماجرا بودم، خودم نمی‌فهمیدم. - پس می‌دونی کار تو ممکنه بابات رو توی دردسر بندازه؟ ارمیا ناگاه نگاهش را از فنجان روی میزش گرفت و به چشمان کمیل خیره شد. نگاهش انقدر عجیب بود که کمیل نتوانست تاب بیاورد. سر به زیر انداخت. ارمیا آه کشید: - من شاید توی خانواده‌ای بزرگ شده باشم که خیلی چیزا رو قبول ندارن، شاید توی محیطی زندگی کرده باشم که با محیط ایران فرق داشته باشه، اما بالاخره به یه چیزایی اعتقاد دارم. کشورم رو دوست دارم. از ظلم و جرم و جنایت بدم می‌آد. شما من رو نمی‌شناسید، وگرنه می‌دونستید چقدر خانواده‌م رو دوست دارم، هیچوقت هم نخواستم بابام رو اذیت کنم و بهش بی‌ احترامی کنم. ولی طاقت ندارم توی گناهش شریک بشم. - تاحالا ازت همکاری خواسته؟ - فعلا که نه. ولی می‌دونم به زودی می‌خواد. - چطوری؟ - نمی‌دونم. باید اول درسم تموم بشه. - چقدر در جریان کارهای الانش هستی؟ - توی مهمونی‌هایی که می‌گیره هستم. می‌تونم از جلسات بسته‌تر هم یه چیزایی گیر بیارم. آدمای دور و برش رو هم تا حدودی می‌شناسم. کمیل کمی روی میز خم شد و گفت: - ما اصلا نمی‌خوایم تو سوخت بری یا توی خطر بیفتی. پس هرجا فکر کردی ممکنه لو بری، شرعا مسئولی عقب بکشی. هم برای جون خودت و هم برای حفظ پرونده. متوجهی؟ ارمیا سر تکان داد و لب گزید. معلوم بود می‌داند اگر همکاری‌اش با اطلاعات ایران لو برود، مرگش حتمی‌ست. چقدر تلخ بود فکر کردن به این که پسر به دست پسر کشته شود. چند دقیقه سکوت کردند و فقط صدای آهنگ بی‌کلام باغ مخفی بود که سکوت را می‌شکست و اعصاب کمیل را بهم می‌ریخت. *** توی اتاق دوربین، خم شده بود روی مانیتور و داشت برای چندمین بار تمام سالن فرودگاه و ورودی و خروجی‌هایش را با دقت نگاه می‌کرد. از نگاه به کافه و دور و برش چیزی دستگیرش نشده بود. فعلا هم به صلاح ندانست با صاحب کافه حرف بزند. دوربین‌ها ورود سارا به کافه را ثبت کرده بودند؛ اما بعد از آن، کسی با شکل و شمایل سارا از کافه خارج نشده بود. کمیل برای چندمین بار فیلم ورود سارا به کافه را پخش کرد و سرتاپا چشم شد. هر نفری که از کافه بیرون می‌آمد، فیلم را نگه می‌داشت و با دقت به سر و شکلش نگاه می‌کرد بلکه اثری از سارا پیدا کند. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2937 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🔶 🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶🔹🔶