فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_31 روز بعد، با سوپری محل نسیههایی که ع
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_32
ابروهایم بالا پرید. دستی به صورتم کشیدم.
_خب. چی بگم؟ تا چه کاری باشه.
_مطمئن باش از کار الانت بهتره. این چند روز از چند جا در موردت تحقیق کردم؛ آدرستو گرفتم تا از محلهتونم تحقیق کنم. حالا دیگه میشناسمت. ببین من چند تا فروشگاه دارم و سرم خیلی شلوغه. تا دو ماه پیش یکیو به عنوان مباشر داشتم که کارامو ردیف میکرد اما یه ارثی بهش رسید و رفت که مستقل بشه. ازت میخوام مباشرم بشی چون اقتصاد میخونی و اگه بتونی رانندهم هم باشی چون میخوام حقوق بیشتر از اون بهت بدم.
برگهای را از کشوی میز بزرگ و پر نقش و نگارش بیرون آورد و به طرفم گرفت.
_بیا اینو بخون. قرارداده. اگه قبول داری، مشخصاتتو تکمیل و امضاش کن.
شوکه نگاهش میکردم. او غیرمنتطرهتر از آن بود که بتوانم تصور کنم. چند لحظه که گذشت، با صدایش به خودم آمدم.
_خوابت نبره. الو... کجایی؟
عذرخواهی کردم. برگه را گرفتم و با تته پته جوابش را دادم.
_ببخشید... حواسم نبود... آخه شوکه شدم.
_جن که ندیدی. قراردادو بخون ببینم آبمون توی یه جوب میره یا نه.
نگاهم را به قرارداد دادم کار از هفت صبح تا هفت شب بود مگر ساعات کلاسهایم. با توجه به واحدهای کمی که مانده بود، مشکل ساز نمیشد. به مبلغ که رسیدم، کم مانده بود چشمم از حدقه بیروم بزند. مبلغ قابل توجهی بود. سر بلند کردم. چشم در چشم شدیم.
_هان؟ چی شد؟ هستی؟
_این مبلغ واسه همین دوتا کاره که خواستین؟
_کمه؟
_نه. به نظرم زیاده.
_به نظر منم تو نظر نده. چون قراره در اِزای این مبلغ رُس تورو بکشم. حله؟
حقوق خوبی بود و امید نداشتم موقعیت مشابهی برایم پیش بیاید. یاد عمل مادر افتادم. جرقهای به ذهنم زد. تیری در تاریکی را باید امتحان میکردم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
37.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزدیک فاطمیه شد و باز مغیرهها زوزه میکشند.
گیرم که دست علی ع برای حفظ دین بسته بوده است، ما میلیونها دختر چادری این انقلاب پشتمان به شیران غیور این سرزمین گرم است.
اگر چند هیز و هرزه، خیابانی را شلوغ کردند چرا توهم قدرت به بقیه دادهاند؟ مردان سرزمین غیوران هماناند که آن سوی مرزها پشت به پشت ایستادند تا طنین صدای داعش دل دختران ایرانی را نلرزاند.
داعش با آن همه سلاح و یک دنیا حمایت نتوانست به چادر زهرایی ما ایرانیان چپ نگاه کند. این جوجه کرکسها که دور ایستادهاند تا خط اتویشان نشکند، اینها که از ترس قانون به آغوش کفتارها پناه بردهاند، فکر میکند اگر به مقدسات خانوادهشان توهین کردند و آنها ناچار به سکوت شدند، یک ایران هم سکوت میکند تا تف کنند به چادر مقدسترین خط قرمزمان.
جوجه کرکس، برو به خدایت بگو برایت دعا کند؛ زیرا خدای ما غلط نمیکند؛ آشکار قدرتنمایی میکند تا ببینی یک ایران معادلات و نقشههای یک دنیا ابرقدرت را به هم ریخته. تجربههای سلمان رشدی پس از این یاوهها به دردت میخورد.
جوجه کرکس، برو امیدوار باش حماقتی که تو لیدرش شدی، هیچ احمقی مرتکب نشود. اینجا مغیرهها دستشان قلم میشود.
اینجا ایران است.
پ ن: دیدن کلیپ توصیه میشود ولو از حرص طاقت نیاورید. باید ببینیم تا بفهمیم با چه هتاکانی سر و کار داریم.
#چادر
#دین
#غیرت
#امید_دانا
#سلمان_رشدی
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
31.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استانداردهای دوگانه و واقعیت های امروز!💢
✅ صحبت های جذاب، شنیدنی و قابل تأمل دکتر کریمی زارچی، حقوقدان و استاد دانشگاه در جمع انبوه دانشجویان پیرامون حوادث و اعتراضات اخیر در کشور!
#پیشنهاد_مشاهده
🔰حتماً ببینید و منتشر کنید 🔰
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇮🇷 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می گوییم.
#برای_ایران
#پرچم_ایران_بالاست
🔎فوتبال و دیگر هیچ...
▫️شکست جنگ روانی دشمن، تغییر خط خبری مطبوعات بعد از دوماه سنگین خبری منفی و بغضی که در گلوها رسوب کرده بود و اینکه افکار عمومی به چه چیزی فکر بکنند، شکست انحصار تبلیغاتی، دشمن دستاورد بزرگی است. با سرود ملی شروع کردیم و با سجده شکر تمام کردیم. چطوری بیبیسی😂....تبریک برای #ایران_قوی، #بزرگ و #یکپارچه...
✍علیرضامحمدلو
🆔 @andisheengelabi
🔻ماساژ پیام و تحریف کلام رهبرانقلاب به سبک اینترنشنال سعودی
▫️رهبرانقلاب در دیدار امروز بسیجیان به مناسبت هفته بسیج با اشاره به پیروزی تیم فوتبال کشورمان در مقابل ولز فرمودند: دیروز بچههای تیم ملی ما #چشم_ملت_ما_را روشن کردند؛ انشاءالله چشمشان روشن باشد...
🔹درست ساعتی بعد، رسانه معاند سعودی_لندنی در یک تحریف مبتذل و به اصطلاح ماساژ پیام، واژه #ملت را از کلام رهبر انقلاب حذف کرده و باقی جمله را عکسنوشت کرده است. اما هدف از این حذف و #تحریف چیست؟
▫️خیلی سریع و فشرده اینطور بنظر میرسد؛ حکومتی جلوه دادن بازی های تیم ملی(اکانت فیک تبریک کیروش به رهبرانقلاب و تبریک روزبه چشمی به حاج قاسم را هم در همین راستا ترجمه کنید)
🔹فاصله انداختن و #گسل_سازی میان ملت و حاکمیت و در نتیجه تحریک ملت علیه حکومت و مثل همیشه #مصادره_واژه_مردم و در نهایت خالی کردن پشت تیم ملی فوتبال از مردم و تخریب رمز پیروزی تیم ملی یعنی حمایت مردم و از کف رفتن شادی سراسری و #انسجام_ملی!
✍️ علیرضامحمدلو
🆔 @sedayehowzeh
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_32 ابروهایم بالا پرید. دستی به صورتم ک
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_33
تیری در تاریکی را باید امتحان میکردم.
_ببخشید. اصل کار قبول اما من یه خواهش دارم. اگه موافق باشین، این طوری ببندیم.
یک تای ابرویش را بالا داد. دستهایش را در هم قفل کرد و روی میز خم شد.
_اونوقت خواهشت چیه؟
_ مادرم باید خیلی فوری عمل جراحی بشه.
_میدونم و میدونم که خونهتونم گذاشتین واسه فروش که عملش کنین. خب؟
چقدر دقیق در موردم تحقیق کرده بود. فرصت را غنیمت شمردم.
_اگه اجازه بدین، من به انده مخارجم، ماهانه بگیرم و بقیه رو به اندازه خرج عمل مادرم اول کاری ازتون قرض کنم. به جاش سفته بدم.
چند لحظهای خیره نگاهم کرد. فهمیدم زیادی پرروگری کردم و امکان از دست دادن اصل کار را هم بالا بردم. بعد از چند لحظه بلند خندید. خندههایش که تمام شد. جدی حرف زد.
_ با چیزایی که ازت شنیده بودم انتظار داشتم به فکر خرج عمل مادرت باشی و چیزی بخوای اما این مدل درخواستت نشون میده درساتو خوب پاس کردی. جالب بود. به خاطر مادرت که چیزای باارزشی یاد بچهش داد و باعث شد بتونم به یه جوجه دانشجو اعتماد کنم، قبول. برو به فکر عمل مادرت باش.
باورم نمیشد موافقت کرده باشد. ایستادم و دست بین موهایم کشیدم. لبخندم عمیق و عمیقتر شد.
_ممنونم. واقعا ممنونم. نمیدونم چی بگم.
_خب چیزی نگو. مبلغ ماهانه و خرج عملو واسم بنویس. برو و فردا بیا. قراداد جدید مینویسم امضاش کن و چک روز ببر. مشخصاتتم کامل بنویس.
برگهای طرفم گرفت تا مبلغ را بنویسم. در پوست خود نمیگنجیدم. بعد از آنکه بارها تشکر کردم، از فروشگاه رفتم. به سرعت شماره پدر را گرفتم. باید خیالش را راحت میکردم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_33 تیری در تاریکی را باید امتحان میکرد
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤
🔗💎🔗🌤💎🌤
💎🔗🌤
🌤
#رمان_فراتر_از_حس
#پارت_34
همان طور که به طرف مطب دکتر میرفتم، مادر را هم خبر کردم که باید خودش را برای عمل آماده کند. اول باور نمیکرد و مثل کاری که با پدر کرد، به جان خودش قسمم داد؛ قول و تضمین گرفت که پولش از راه درست تهیه شده است. به خاطر کار جدید هم کلی ذوق کرد.
با دکتر قرار گذاشتم که روز بعد در بیمارستان نوبت عمل را ثبت کند و مادر هم خودش را سریع برساند تا چکابهای قبل عمل انجام شود.
روز بعد که سراغ مهدی رفتم و قرارداد را امضاء کردم، از روند کار پرسید و فرصت داد تا ترخیص مادر از بیمارستان کنارش بمانم و بعد کارم را شروع کنم. قبل از رسیدن مادر، به شرکت هم رفتم تا تسویه حساب کنم و مدت درمان را کنارش بمانم.
پدر هم با مادر آمده بود. مستقیم به بیمارستارن رفتیم تا کار بستری انجام شود. پدر اصرار داشت در بیمارستان بماند. برای استراحت، نمازخانه آنجا را به خانهام ترجیح داد تا از مادر فاصله نگیرد. آرامش به چهرهاش برگشته بود.
خواستم پولی برای خرجهای احتمالی بگذارم که پدر مخالفت کرد و گفت که از عمو عماد به اندازه مخارج اضافه پول قرض کرده است. یک عمو و یک عمه داشتم. عمه عاطفه را به خاطر زندگیاش در جنوب کم میدیدیم. عمو، نگهبان یک شرکت و وضع مالیش شبیه به خودمان بود. فامیل مادر هم که هر کدام به بهانهای با پدر مشکل داشتند. پدرم بیعیب نبود اما آنقدر خوب بود و خاطر مادرم را میخواست که فامیل با توجه به آن هم که شده، مادرم را تنها نگذراند. مادر او را دوست داشت. مگر همه فامیل باید از داماد خوششان بیاید؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/3595
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎
🔗🌤💎
🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
اگر ۱۰۰ مورچه سیاه و ۱۰۰ مورچه قرمز را در یک شیشه بریزید، هیچ اتفاقی نمیافتد
🔹اما اگر شیشه را تکان دهید، مورچهها شروع به کشتن یکدیگر میکنند.
🔹مورچههای قرمز معتقدند سیاه دشمن است، در حالی که سیاهان معتقدند قرمز دشمن است.
🔹اما دشمن واقعی کسی است که شیشه را تکان داده است.
🔹در جامعه ما هم همینطور است.
قبل از شروع مبارزه با یکدیگر، باید از خود بپرسیم: چه کسی شیشه را تکان داد؟