eitaa logo
فرصت زندگی
201 دنبال‌کننده
1هزار عکس
812 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
خاص‌ترین قشر جامعه؟ خاص‌ترین دوران زندگی؟ خاص‌ترین حس‌های عمر؟ آری امروز روز توئه روز تو که خاص‌ترین‌های خودت و اطرافت هستی. خاص‌ترین تبریک‌ها تقدیم به تو دانشجوی خاص.
یک سوال . تصاویر کمتر دیده شده از دانشجویان در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ در اعتراض به کودتای علیه مصدق و سفر نیکسون معاون اول رئیس جمهور آمریکا به تهران! . در پیشانی جمعیت، دانشجویان دختر بی حجاب حضور دارند، غالبا یا عضو سازمان جوانان حزب توده بودند و یا از هواخواهان جبهه ملی و دکتر مصدق، البته که این دو جریان با یکدیگر هم اختلاف داشتند. اما پرسش این است: دختران جوان و دانشجو که در دوره پهلوی دوم آزادی پوشش و حجاب داشتند چرا به مخالفین سرسخت نظام پهلوی تبدیل شدند؟ امروز رسانه های سلطنت طلب وقتی میخواهند به آزادی در دوره پهلوی اشاره کنند به همین سطح آزادی روابط جنس مخالف، آزادی پوشش، آزادی حجاب، آزادی رقص و کاباره تاکید دارند تا نسل جوان را با این سطح نازل از مطالبه جذب کنند. ولی باید پرسید اگر اینها آزادی است و اگر این آزادی ها در آن زمان وجود داشت، پس چرا زنان و دختران بی حجاب به مخالفین سرسخت و مبارزین علیه پهلوی تبدیل شدند؟ 🔴 👇 @bidariymelat
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_48 _من نمی‌تونم مثل اون خیلیا، بی‌قید
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 دهان باز کرد که حرفی بزند اما پشیمان شد. ماشین و موتورهایی از بین جمعیت راه باز می‌کردند و نزدیک می‌شدند. نگاهی به محمد کردم. برگه‌هایش را دست به دست می‌کرد. سر بلند کرد. -عدالت اجتماعی مگه هدف کوچیکیه؟ اگه منحرف بشه و مردم دوباره شورش کنن و از نو عدالت اجتماعی بخوان، منطقی نیست؟ -کم نیست اما هدف باید مقدس و بالاتر از عدالت اجتماعی باشه که وقتی عدالت برقرار شد، ساکن نشه. سقوط نکنه. در ضمن واسه رسیدن به عدالتی که میگی، جامع خیلی آسیب می¬بینه. همون موقع که تو مبارزه می‌کنی یه عده خوشگذرانیاشونو دارن و بی‌دغدغه می‌میرن و یه عده هم با شرایط سخت و گرسنگی. باید یه جایی باشه تا به حساب اون قلدرایی که بدون هیچ سختی مُردن برسن. نمیشه که جزای کارشونو نبینن. اینجائه که معاد معنی پیدا می‌کنه تا تقاص زمین مونده مظلوم گرفته بشه. اگه قبول کنی معادی واسه حسابرسی هست و جزای کارا، چه خیر و چه شر، داده میشه، اون وقت فداکاری، از خودگذشتگی و حتی تیکه تیکه شدن واسه عدالت اجتماعی معنی پیدا می‌کنه. روز معاد علاوه برظالم، من و تو و حتی اون مظلوم هم باید جواب پس بدیم بابت سکوت و ظلم‌پذیری. نیروهایی بیرون لانه جاسوسی ایستاده بودند و اوضاع را کنترل می‌کردند. در لحظه‌ای باز شد و چند نفری که از انگار مسئولان بودند، به کمک آن نیروها داخل رفتند. محمد همان طور که سرک می‌کشید تا بین هجوم جمعیت آن افراد را بشناسد، حرف هم می‌زد. -خب این چه خداییه که اجازه میده یه عده ظلم کنن، بعدش معادو میذاره؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_49 دهان باز کرد که حرفی بزند اما پشیمان
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 -آدما اختیار دارن. می‌تونن شکلی زندگی¬شونو انتخاب کنن اما خب اگه با وجود اینکه راه و چاهو نشون داده، خاکی بِرن تقصیر خودشونه. باید نتیجه تصمیم¬شونو ببینن؛ وگرنه عدالتش زیر سوال میره. - از نظر تو و دینت اون هدف مقدس چیه که جلوی انحراف جامعه رو بگیره و نذاره دوباره ظلمی بشه. مردم کم‌کم برمی‌گشتند. نگاهش کردم. این شک و سوالاها می‌گفت که روح پاک و حقیقت طلبی دارد. - هدف مقدسی که باید کنار مبارزه و کمک به خلق داشته باشیم، رسیدن به خود خدا و آرامشیه که با نزدیک شدن بهش، حتی توی بدترین شرایط، آرومت کنه. بهت جهت بده. وقتایی که درست و غلط کاریو نمی‌دونی، بری سراغشو بپرسی حالا چی کار کنم؟ با چشم گرد شده نگاهم کرد. -از خدا بپرسم؟ حالت خوبه؟ _آره خب. ببین عزیزم، خدا همیشه یه بسته از دستور روش زندگی و درست و غلطاشو با پیامبراش بهمون رسونده. کامل‌ترینشم داده به آخرین پیامبر. حالا دستور العمل دستمونه. این ماها هستیم که تصمیم می‌گیریم بریم سراغش یا نه. توی سردرگمیا گم بشیم یا دست خدا رو بگیریم و خلاص بشیم. وقتی بهمون اجازه داده باهاش رفیق بشیم و همیشه اونو کنارمون داشته باشیم، قشنگش اینه که فرصت قوی شدنو از دست ندیم. داشتم از آنچه عاشقش بودم، برای کسی که خودش را گم کرده بود، می‌گفتم. حال محمد هم عجیب شده بود. نگاه کوتاهی به من انداخت. چیزی نگفت. او و همه مردم را نشانه‌ای از معشوقم می‌دانستم. نشانه‌هایی که خدمت و محبت به آن‌ها مرا به معشوقم نزدیک‌تر می‌کرد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 حسرت می‌خورم. بگو چرا. آهی عمیق می‌کشم. بگو چرا. سال‌ها حسرت کشیده‌ام که چرا برای یاری بازو و روی کبود نبوده‌ام. امروز که غربت بدن‌های کبود را دیده‌ام درک می‌کنم که حسن علیه‌السلام چه‌ها کشید. سال‌ها آه از غربت حیدر کرار کشیده‌ام. امروز که شعار کار خودشان را شنیده‌ام، درک می‌کنم که چرا مولای خیبر شکنمان پرپر شدن گلش را دید و طومار کفتارها را در هم نپیچید. سلام‌الله https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
21.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسید چه خوب آتش، لگد، حمله و چهل مرد دوره کرده را درک می‌کنیم امسال. روضه نخوانید دگر. ما روضه‌ها دیده‌ایم به چشم. سلام الله https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام جالب یک کارگر به سلبریتی‌هایی مثل علی دایی و مهران مدیری
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 صداهای در: دخترک با صدای بلند کوبیده شدن در ترسید. گوشه‌ای کز کرد. مادر سعی کرد تا مانع بردن پدر شود. پدری که مامور به صبر بود. آتش که از در زبانه کشید، جسم کوچک دختر شروع به لرزش کرد. وقتی در با ضربه بر بدن مادر فرود آمد، او هم فرو ریخت. _مگه پدربزرگ نمی‌گفت کسی حق نداره مامانو اذیت کنه. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_50 -آدما اختیار دارن. می‌تونن شکلی زندگ
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 از او به خاطر پرحرفی‌ام عذر خواستم. -اگه پرچونگی کردم منو ببخش البته حرفا به همین جا تموم نمیشه. اگه حوصله داشتی و حرفام منطقی بود، ایشاالله یه وقت دیگه بازم با هم صحبت می‌کنیم. دستم را بین دستش فشرود و لبخند کمرنگی زد. -حرفای خوبی بود. ممنون. باید در موردشون فکر کنم. شاید جوابی واسه‌شون پیدا کردم اما در کل حرفات واسم تازگی داشت. امیدوارم هر دوتامون به حقیقت برسیم. "ان‌شاءالله"ی گفتم. کمی دیگر آنجا ماندیم و بعد از هم جدا شدیم و من نفهمیدم او آخر آن اعلامیه‌ها را پخش کرد یا نه. به دانشگاه برگشتم. سراغ سلف سرویس رفتم اما خبری از غذا نبود. کلاس‌ها لغو شده بود. به مسجد دانشگاه رفتم و مشغول خدایی شدم که بعد آن حرف‌ها دلتنگش شده بودم. مشغول شدم تا دوباره نیرو بگیرم و لذت ببرم از نزدیک شدن به او. بارها به بچه‌ها گفته بودم ما مثل ماهی دریا هستیم. بس که غرق اوییم نمی¬فهمیم اگر یک لحظه از او جدا شویم دیگر وجود نخواهیم داشت. دلم به حال آن حزبی‌هایی می‌سوخت که سردمدارانشان برای رسیدن به هدفشان، خدا را ازآنها دریغ می‌کردند. چه مرده های متحرکی ساخته بودند. ترم دوم که شروع شد، چند باری به دانشکده حقوق رفتم و سراغ محمد را از دوستانش گرفتم. کسی از او خبر نداشت. دوستانش می‌گفتند مدتی است که به شهرش رفت اما برنگشت. نوروز آمد و فعالیت دوباره و زندگی نو طبیعت شروع شد. بعد از تعطیلات به دانشگاه برگشتم. باز هم دانشگاه پاتوق همیشگی آزادی‌خواه و ضد آزادگی، متدین و بی‌بند و بار بود و ما هم طبق روال عادی، برنامه درسی خود را شروع کردیم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_51 از او به خاطر پرحرفی‌ام عذر خواستم.
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 تحویل و نو شدن سال فقط در لب‌های سرخ و لباس‌های چسبان و لغزان دخترهای دانشکده خودش را نشان داده بود. کمتر کسی عقیده داشت که باید تحولی در شیوه زندگی هم ایجاد کند. باز هم به دانشکده حقوق رفتم اما باز هم خبری از محمد نبود. هنوز یک ماهی از شروع کلاس‌ها در سال جدید نگذشته بود که دستور انقلاب فرهنگی داده شد. قرار شد این بار انقلاب اوضاع غرب‌زده دانشگاه‌ها را سامان دهد. غربال کردن متن دروس و اساتید لازم بود تا مراکز علمی هم طعم انقلابی اسلامی را بچشند. شورای انقلاب که پیام داد گروه‌های سیاسی باید از دانشگاه بروند، داغ فعالان سیاسی دوباره تازه شد و اوضاع دانشگاه و بیرونش را به آشوب کشاندند. نتیجه شعارهای دفاع از مردم رنج‌کشیده، آن شد که عده‌ای ایسم¬زده اسلحه به دانشگاه بردند و خلقی بی‌گناه را به نام حمایت از خلق به رگبار بستند. بیشتر ماندن در آن اوضاع درست نبود. تعجبم از محمد بود که حتی در اوج فعالیت¬های داغ حزبشان هم پیدایش نشد. وسایلم را در ساک می‌چیدم تا برگردم و با ماندنم در دانشگاه باعث تایید کار آن خلقی‌های خلق‌کُش نشوم. بقیه دوستان تشکل‌های اسلامی هم همین کار را کردند. رضا هم گوشه دیگر مشغول بود. وحید وارد اتاق شد. چشم گرد کرد. _ای بابا. جدی جدی دارین میرین؟ خب بمونین تا چهارده خرداد که قراره رسماً دانشگاه تعطیل بشه دیگه. این جوری این ترمتون از دست میره که. روی تخت کنار دستم نشست. نگاهی گذرا کردم. _بمونیم یعنی از وحشی‌گریای حزبیا حمایت کردیم. یعنی از کشتن مردم به بهونه آزادیشون راضی هستیم. دست‌هایش را تکیه‌گاه کرد و کمی سرش را عقب کشید. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤