eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
عنوان: نشست هم‌اندیشی فعالان حقوق زن و خانواده استان قم 💠 با ارائه: سرکار خانم دکتر فاطمه حیدری (سرپرست اداره کل امور زنان و خانواده استانداری قم) 💠دبیر نشست: سرکار خانم دکتر سمیه عرب خراسانی (عضو هیئت علمی دانشگاه و متخصص مطالعات زنان و خانواده) 📍زمان و مکان: 📅 چهارشنبه 1404/03/07 ⏰ ساعت: 9 الی 11 پردیسان، بلوار امام صادق، ابتدای بلوار مولوی، دانشگاه ادیان و مذاهب 🌐حضوری و مجازی مکان: دانشگاه ادیان و مذاهب، سالن امام موسی صدر 📌لینک حضور مجازی: http://el.urd.ac.ir/lms/index.php?option=com_bigbluebutton&view=meetingview&id=21 رمز ورود 22 ---------- 🦋 ---------- 📣 کانال رسمی مطالعات زنان ادیان 👇👇 @adyanMotaleatZanan ╚═══ 🌿🌺🌿 ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_48 علی سری پایین انداخت و لب زد: -شرمنده‌تون
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -فعلا که داریم پرونده رو بررسی میکنیم. -خب نتیجه تا الان؟ -نتیجه همونه که سید گفت، باید دنباله‌ی آرزو رو بگیریم برسیم به بالادستیا! علی نگاه چپ‌چپی به امیر انداخت. حسین لب باز کرد: -آرزو یا بهتره بگم آناهید سپهری حدود هفت ساله که وارد این فرقه شده و پنج نفرو هم جذب کرده که اولین اونا همین ماهانه و آخریشونم تسنیم شکوری که البته هنوز معلوم نیست کامل جذب شده یا نه. سه نفر دیگه‌هم به نام‌های.... هستند که باید روشون کار کنیم. برگه در دستش را زیر برگه‌ای دیگر برد و ادامه داد: -این چند وقته خیلی رفت و آمدی به جلسات نداشته و بیش‌تر وقتش رو تو خوابگاه و دانشگاه گذرونده... پیش تسنیم. یه‌بار باهم به یه‌مهمونی میرن که گویا تسنیم راهی بیمارستان میشه، دلیلشم ظاهرا افت فشار و تب‌ولرز بوده. از اون موقع بوده که رفت‌وآمدش آروم‌آروم کم شده. آخرین اطلاعات از سه‌روز پیشه که دیگه پرونده رو واگذار میکنن. باید ت.م کار بزاریم، به نظرم یه‌نیروی نفوذی‌هم داشته باشیم که بتونه به اون جلسات رفت و آمد کنه کارمون زودتر پیش میره... -نیروی نفوذی داریم! بچه‌ها با تعجب نگاهش کردند. -کی؟ رو به امیر گفت: -بعدا میگم. ادامه بدید! جواد از پشت مانیتور بلند شد و نزدیک میز کار آمد: -موقعیت دقیق خونه‌هایی که رفت و آمد داشته موجوده. هویت صاحب اون خونه‌ها روهم دراوردم و گزارششونم منتقل کردم تو سیستمتون. علی سری تکان داد و پشت سیستم رفت. امیر گفت: -یه‌مورد دیگه اینکه آرزو با تسنیم تو یه‌آرایشگاه کار می‌کردند که دیگه بعداز اون مهمونی که باهم رفتند، رفت و آمد چندانی به اونجا نداشتند. ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_49 -فعلا که داریم پرونده رو بررسی میکنیم. -خب
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 علی همان‌طور که داشت مطالب در سیستم را چک می‌کرد گفت: -امشبم یه‌دورهمی دارند. و همانطور که داشت بلند می‌شد، ادامه داد: -حالا باهاتون هماهنگ میکنم! الان یکم کار دارم. سپس به فلش در دستش اشاره کرد و گفت: -این اطلاعاتم می‌برم تو اتاقم چک میکنم. ساعت هفت و دو دقیقه شد که بردیا در جلو را باز کرد و نشست. -دو دقیقه دیر کردی! بردیا با چشم‌های گرد شده لب باز کرد: -بی‌خیال خان‌داداش! مگه آماده‌باشه؟! ارمیا در صورت بردیا عمیق نگاه کرد و در جوابش گفت: -شاید! من از تو کار دقیق می‌خوام، زمان دقیق، باید برات تمرین باشه. -می‌خوام تسنیمو از این خراب شده دربیارم دیگه، انقدر پیچیدگی نداره که! -فراتر از این حدی که میگی! بردیا ابروهایش را کمی به‌هم نزدیک کرد و با چشمانی تنگ شده به برادرش خیره شد. -می‌خوام کمکمون کنی تو جمع‌آوری کل این جمع! بردیا اخمش عمق گرفت و نگاهش را پایین انداخت. ارمیا دست روی شانه‌اش گذاشت و با اطمینان گفت: -تو می‌تونی بردیا و من اینو خوب می‌دونم. کمکمون می‌کنی؟ بردیا کمی ارمیا را نگاه کرد و بی آنکه چیزی بگوید، نگاهش را به روبه‌رو داد و سری تکان داد. ارمیا لبخندی زد: -آفرین پسر! ازت ممنونم! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_50 علی همان‌طور که داشت مطالب در سیستم را چک م
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 بردیا لبخند کمرنگی زد و گفت: -حالا باید چیکار کنم؟ -میگم بهت. به دور و اطراف نگاه کرد و در ادامه گفت: -مطمئنی درست اومدی یا زمانت درسته؟ -چطور؟ -اصلا رفت‌وآمدی نیست! -قاعدتا از ساعت شیش رفتن. -چرا؟ -آخه قرار بود ساعت شیش و نیم صدر، یه‌روانشناسه مثلا، بیاد و نطق کنه! -پس چرا زودتر نیومدی؟ -حوصله اراجیفشو نداشتم! اصلا اومدنم به‌خاطر تسنیم بود. ارمیا اخم کمرنگی روی پیشانی‌اش نشست: -از جمله کارایی که باید بکنی اینه که تو مراسمات و امثال اون، تمام وقت شرکت کنی. همه حرفا رو یا ضبط میکنی یا حفظ، و به من تحویل میدی! حالا جزئیاتو بعدا بهت میگم. بردیا کمی دوطرف لبش را پایین داد و ″باشه‌″ای زمزمه کرد. ارمیا با صدایی تحلیل رفته ادامه داد: -اگه تسنیم اومد و تونستی باهاش حرف بزنی، بهم وصل شو تا منم حرفاتونو بشنوم؛ حالاهم برو تا دورهمیتون تموم نشده! -دورهمیشون! و همزمان از ماشین پیاده شد. لبخند کوچکی از جواب بردیا، روی لب‌های ارمیا نقش بست. بردیا زنگ در را زد. زنِ میزبان با لبخندی در را باز کرد و با دیدن بردیا، لبخندش جان بیشتری گرفت و باعث شکل گرفتن خطوطی روی گونه‌ها و کنار چشمانش شد؛ سپس لب باز کرد و با تعارفات خود به گرمی از بردیا استقبال کرد. ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋