23.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام رفیق فطرسی من🙋
شب یلدا نزدیکه، مجموعه فطرس تصمیم داره یه شب یلدای متفاوت براتون رقم بزنه😍
اگ دوست داری بدونی برنامه اش چیه کلیپ رو تا آخر نگاه کن😇
@fotros_dokhtarane
#رویای_نیمه_شب
🥰 رویای نیمه شب 🥰
🍁 #پارت_چهار
🌷 اینجا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت.
دستهایش را روی میز ستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند ، گفت :« یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود ، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت ، رغبت کنند بخرند.»
داشتم یاقوتی را میان گردنبند گرانقیمتی کار میگذاشتم. دستش را روی گردنبند گذاشت. چشمهای درشت و درخشانش را کاملاً گشوده بود. گفت :« بلند شو برویم پایین! از امروز باید توی مغازه کار کنی.»
کاغذهای لوله شدهای را که روی آنها طرحهایی برای زیورآلات ظریف و گرانقیمت کشیده بودم ، از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم.
_پدربزرگ! خودت قضاوت کن. خوب ببین! طراحی و ساخت اینها مهمتر است یا فروشندگی و با خانمها سروکله زدن؟
با خونسردی کاغذها را دوباره لوله کرد. آنها را به طرف بزرگترین شاگردش ، که برای خودش استادی زبردست بود ، انداخت. شاگرد ، لولهٔ کاغذ را در هوا گرفت.
_نُعمان! تو از این به بعد آنچه را هاشم طراحی میکند ، میسازی. باید چنان کار کنی که نتواند اشکال و ایرادی بگیرد.
نعمان کاغذها را بوسید و گفت :« اطاعت میکنم استاد!»
سری از روی تأسف تکان دادم. پدربزرگ به من خیره شده بود.
گفتم :« پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم ، آنوقت ...»
باز دستش را روی گردنبند گذاشت.
_همین حالا.
لحنش آرام اما نافذ بود. نمیتوانستم به چشمهایش نگاه کنم. برخاستم. پیشبند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهارپایهام انداختم و میان نگاه متعجب و کنجکاو شاگردان ، پشت سر پدربزرگ ، از پله ها پایین رفتم.
🍂 پایان پارت چهار
@fotros_dokhtarane
#رویای_نیمه_شب
🥰 رویای نیمه شب 🥰
🍁 #پارت_پنج
🌷 چندروزی بود که از کوره و بوته و چکش و سوهان و کارگاه دور شده بودم. داشتم به فروشندگی عادت میکردم. زرگریِ ابونعیم ، زیباترین سردر را در تمامی بازار بزرگ حلّه داشت. دیوارها و سقف مغازه ، آینهکاری شده بود. من و پدربزرگ و دو فروشندهی دیگر ، میان قفسه های شیشهدار و جعبههای آینه مینشستیم و انواع جواهرات و زیورآلات را که یا ساخت خودمان بود و یا از شهرها و کشورهای دیگر آمده بود ، به مشتریها عرضه میکردیم. ردیف قفسهها تا نزدیک سقف ادامه داشت. ردیفهای بالایی چنان شیب ملایمی داشتند که مشتریها میتوانستند گرانبهاترین آویزها و گردنبندها را روی مخملهای سبز و قرمز کفشان ببینند.
آن روز صبح ، تازه در را باز کردهبودیم. آجرهای فرشی جلوی مغازه ، آبپاشی شده بود. بوی نم آجرها قاطی بوی عطر گران قیمتی شده بود که پدربزرگ به خود میزد. هوا خنک و فرحبخش بود. دو بازرگان هندی ، با قرار قبلی آمده بودند تا چند دانه مروارید درشت را به ما نشان دهند.
🍂 پایان پارت پنج
@fotros_dokhtarane
#رویای_نیمه_شب
🥰 رویای نیمه شب 🥰
🍁 #پارت_شش
🌷 پدربزرگ داشت با ذرهبین ، مرواریدها را معاینه می کرد و سر قیمت ، چانه میزد. سالها بود که آن دو برایمان مروارید میآوردند. عطر تندی که به خود میزدند ، برایمان آشنا بود. یکی از فروشندهها برایشان شربت و رطب آورد. پدربزرگ با اصرار ، تخفیف میخواست. بازرگانهای هندی میخندیدند و با حرکات قشنگی که به سروگردن و عمامهشان میدادند ، میگفتند :
« نایی نایی. »
صبحها ، بازار خلوت بود. هروقت مشتری نبود ، روی الگوهایی که طراحی کردهبودم کارمیکردم. یکی از دارالحکومه خبر آورده بود که خانوادهٔ حاکم قصد دارند همین روزها ، برای خرید به مغازهٔ ما بیایند. میخواستم زیباترین طرحهایم را به آنها نشان دهم. مطمئن بودم میپسندند.
یکی از طرحهایم انگشتری بود که نگینی از الماس داشت. دو اژدهای دهان گشوده ، آن نگین را به دندان گرفته بودند. این انگشتر ، تنها زیبندهٔ دختران و همسر حاکم بود.
بازرگانان هندی دینارهایی را که از پدربزرگ گرفتند ، بوسیدند و توی کیسهای چرمی ریختند. دستها را جلوی صورت روی هم گذاشتند و تعظیم کردند و رفتند. پدربزرگ با خوشحالی دستهایش را به هم مالید و باز با ذرهبین به مرواریدها نگاه کرد. این بار زیرلب آواز هم میخواند.
یکی از فروشندهها که حسابداری هم میکرد ، دفتربزرگش را باز کرد و شرح خرید را نوشت.
دو زن که صورت خود را پوشانده بودند و تنها چشمهایشان پیدا بود ، وارد مغازه شدند. دقیقهای به قفسهها و جعبههای آینه نگاه کردند.
🍂 پایان پارت شش
@fotros_dokhtarane
💠 یلدای زینبی #فطرسی ها 🌷
💝 شادی #شب_یلدا را با کمک به نیازمندان تقسیم کنیم
و به نام شهدا و به #نیابت_از_شهدا زینبی کنیم
🌸 هر کسی از #محله و #فامیلش شروع کنه
🚺 دخترونه فطرس
🎀 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🥰 رویای نیمه شب 🥰 🍁 #پارت_شش 🌷 پدربزرگ داشت با ذرهبین ، مرواریدها را معاینه می کرد
#رویای_نیمه_شب
🥰 رویای نیمه شب 🥰
🍁 #پارت_هفت
🌷 از جنس چادرشان معلوم بود که ثروتمند نیستند. بیشتر به گوشوارهها نگاه میکردند. بهشان میآمد که یکی مادر باشد و دیگری دختر. مشتری دیگری در مغازه نبود. اشکالی نمیدیدیم که تا دلشان میخواست جواهرات را تماشا کنند. احساس میکردم آن که دختر به نظر میرسید ، گاهی به طراحیام نیمنگاهی میانداخت. زن به پدربزرگم نزدیک شد.
سلام کرد و گفت :« ما آشنا هستیم. صبح اول وقت که مغازه خلوت است آمدهایم تا جنس خوبی بگیریم و برویم.»
پدربزرگ با دستپاچگی ساختگی ، مرواریدها را توی پیالهای بلوری گذاشت و گفت :« معذرت میخواهم بانو. من و مغازهام در خدمت شما هستیم.»
خیلی از مشتریها خود را آشنا معرفی میکردند تا تخفیف بگیرند. پوزخندی زدم و به کارم ادامه دادم. آشنا به نظر نمیرسیدند. حسابدار ، پیالهٔ مرواریدها را برداشت و توی صندوق بزرگ آهنی گذاشت و درش را قفل زد. روی صندوق ، تشک کوچکی بود. حسابدار روی آن نشست.
پدربزرگ از زن پرسید :« اهل حلّهاید؟»
زن سری تکان داد و خیلی آهسته خندید.
–من همسر ابوراجح حمامی هستم.
هردو خشکمان زد. پدربزرگ به سرفه افتاد و با خنده گفت :« بهبه! چشم ما روشن! خیلی خوش آمدید! چرا خبر نکردید که تشریف میآورید؟ چرا از همان اول ، خودتان را معرفی نکردید تا ما با احترام از شما استقبال کنیم؟ خجالتمان دادید. بیادبی نشده باشد؟ خواهش میکنم دربارهٔ رفتار ما چیزی به دوست و برادرم ابوراجح نگویید!»
🍂 پایان پارت هفت
@fotros_ dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🥰 رویای نیمه شب 🥰 🍁 #پارت_هفت 🌷 از جنس چادرشان معلوم بود که ثروتمند نیستند. بیشتر
#رویای_نیمه_شب
🥰 رویای نیمه شب 🥰
🍁 #پارت_هشت
🌷 –اینقدر شرمندهٔمان نکنید.
–باور کنید دست و پایم را گم کردم. دارم خواب میبینم که همسر ابوراجح به مغازهٔ ما آمدهاند! ممنونم که ما را قابل دانستهاید. لابد آن خانم رشید و باوقار ، ریحانهخانم هستند.
درست حدس زدم؟
مادر اندکی به طرف دخترش چرخید و گفت :« بله.»
ریحانه آهسته سلام کرد و سرش را پایین انداخت. باورم نمیشد آنقدر بزرگ شده باشد.
–علیکالسلام دخترم! عجب قدّی کشیدهای! خدا حفظت کند! انگار همین دیروز بود که دست در دست هاشم ، سراسیمه وارد مغازه شدید و گفتید :« مرد کوتولهٔ شعبدهبازی گفته اگر سکهای بدهیم ، شتری را توی شیشه میکند.»
پدربزرگ خندید. نگاه شرمآگین من و ریحانه لحظهای به هم گره خورد.
–این هم هاشم است. میبینید که او هم برای خودش مردی شده. خدا پدرش را رحمت کند! گاهی خیال میکنم پدرش این جا نشسته و کاغذ ، سیاه میکند. با آن خدابیامرز مو نمیزند. اگر یک ساعت نبینمش ، دلتنگ میشوم! ببینید چطور مثل دخترها خجالتی است و قرمز میشود! او دلش میخواست آن بالا توی کارگاه بنشیند و جواهرسازی کند ، ولی من نگذاشتم. دلم میخواست پیش خودم ، کنار خودم باشد. اینطوری خیالم راحت است.
به مادر ریحانه سلام کردم. جواب سلامم را داد و به پدربزرگ گفت :« واقعاً که بچهها زودتر از بوتهٔ کدو بزرگ میشوند. خدا برای شما نگهش دارد و سایهٔ شما را از سر او و ما کوتاه نکند!»
🍂 پایان پارت هشت
@fotros_dokhtarne
﷽
موسسه قرآنی یازهرا سلام الله علیها
منطقه براآن برگزار می کند:
#مسابقه_قرآنی
🛑حفظ و تلاوت تقلیدی قرآن کریم🛑
بصورت غیر حضوری و همراه با جوایز نفیس🏆🏆🏆
(ویژه نوجوان و جوانان - زیر 17 سال)
محتوای مسابقه
💠 حفظ قرآن کریم:
✨حفظ 14 سوره
ویژه نونهالان زیر 9سال پسر و دختر
✨حفظ 20 سوره
ویژه نوجوانان 9 تا 14سال پسر و دختر
✨حفظ جزء 30
ویژه نوجوانان و جوانان 15 تا 17 سال پسر
💠 قرائت تقلیدی قرآن کریم:
ویژه پسران زیر 17سال
از فایل های برگزیده بارگزاری شده از اساتید:
(مصطفی اسماعیل - عبدالباسط - منشاوی)
💠 ضوابط مسابقه
1. مسابقه بصورت غیرحضوری و با ارسال فایل های صوتی و تصویری برگزار می گردد.
2. حافظان عزیز! فایل تصویری از تلاوت سوره های حفظی خود را برای ما ارسال فرمایند.
3. قاریان عزیز! تلاوت تقلیدی، از فایل های برگزیده بارگزاری شده در کانال از اساتید:
(مصطفی اسماعیل - عبدالباسط - منشاوی) می باشد که قاری محترم باید فایل صوتی تلاوت خود را برای ما ارسال فرمایند.
4. هر فرد مجاز به شرکت در یک رشته می باشد.
5. ذکر نام، تلفن همراه و محل سکونت در ابتدای تلاوت الزامی می باشد.
🔻🔻🔻🔻
6. آخرین مهلت ارسال
تا تاریخ 99/12/07 ❤️❤️❤️
مصادف با 13رجب ولادت باسعادت امام امیرالمومنین علی (ع) می باشد.
7. ارسال فایل های صوتی و تصویری تلاوت
📲به شماره همراه
09131680119
در پیام رسان ایتا
🏆 @fotros_dokhtarane 🏆
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
﷽ موسسه قرآنی یازهرا سلام الله علیها منطقه براآن برگزار می کند: #مسابقه_قرآنی 🛑حفظ و تلاوت تقلیدی
💎جوایز مسابقه💎
رشته حفظ 14 سوره:
🥇نفر اول 100 هزار تومان
🥈نفر دوم 70 هزار تومان
رشته حفظ 20 سوره:
🥇 نفر اول 150 هزار تومان
🥈 نفر دوم 100 هزار تومان
رشته حفظ جزء 30 :
🥇نفر اول قلم هوشمند قرآنی
🥈نفر دوم 150 هزار تومان
رشته تلاوت تقلیدی:
🥇نفر اول 200 هزار تومان
🥈نفر دوم 150 هزار تومان
(در منطقه برآن جنوبی برگزار می شود)
🏆 @fotros_dokhtarane 🏆
🍰 #کارگاه_مهارت
سلام دوست های گلم ✋️
خوبین؟
امروز یک آموزش یلدایی خوشمزه داریم😊
انشالله که بپسندید
یک کیک خوشمزه با مواد اولیه در دسترس و آموزش آسون
بریم که شروع کنیم😉
@fotros_dokhtarane