🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌱🌾 #قسمت_صد_هشت🌷🌹 🌸رویای نیمه شب🌸 - .. چه کسی با این سرعت به اب
#رویای_نیمه_شب 🌱🌻🌱
#قسمت_صد_نه 🌼🌙🌼
خدا خدا میکردم ابوراجح و خانواده اش شهر را ترک نکرده باشند ، وگرنه باید سرگردان شهرها و روستاها می شدم تا پیدایشان کنم، معلوم هم نبود بتوانم گیرشان بیاورم. 🌹
وقتی خانواده ای مجبور میشد چنان مخفیانه زندگی کند که دست مأموران سمج به آنها نرسد، من چطور می توانستم آنها را پیدا کنم.❄️
بگذریم از این که جست وجوی آنها کار عاقلانه ای نبود. ممکن بود مأموران از طریق من آنها را به چنگ بیاورند.🌺
-تمام کوچه پس کوچه ها را دویدم. در طول راه ، ده ها فکر و خیال وحشتناک و ناراحت کننده از ذهنم گذشت. 🌱
اگر ابوراجح و خانواده اش موفق به فرار می شدند، دیگر بعید بود آن ها را ببینم.🌷 اگر دستگیر می شدند ابوراجح کشته می شد و ریحانه و مادرش به سیاه چال میافتادند.🌹
چطور ریحانه میتوانست آن سیاه چال وحشت انگیز را تحمل کند؟🌱
از خدا خواستم اگر قرار بود ريحانه به حبس در سیاه چال محکوم شود، من هم کنارش به بند کشیده شوم.🌼
آن وقت گاهی می توانستم او را ببینم و شریک شکنجه ها و دردهایش باشم.🌸 این خیلی بهتر از آن بود.
پایان قسمت صد و نه ☺️🌸
این داستان ادامه دارد....🌱🌾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
@fotros_dokhtarane
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱