🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_سه صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب😍
#قسمت_چهل_چهار
ایستادم.سرم گیج رفت .
_اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم .
مرا سرجایم نشاند و خودش برخاست .
_زود تصمیم نگیر . فکرش را که می کنم میبینم این طوری بد هم نیست . به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی . مرجان صغیر ناصبی است ؛با شیعیان دشمنی می کند ، اما وصلت با او افتخار بزرگی است . اگر پایت به دارالحکومه باز شود ، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی . یعنی در واقع چاره دیگری نداری .
سرم را میان دست ها گرفتم .
_نه پدربزرگ ،نه.
_آرام باش پسرم !
_شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید ، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید .
پایان قسمت چهل و چهار 🌹🌷
@fotros_dokhtarane