#چهل_سوم
عروسی یکی از فامیل ها بود . از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتما بیایند .
روز عروسی صمد خودش را رساند . عصر بود . خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند .
مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها . صمد افتاده بود جلوی جمعیت ، مشتش را گره کرده بود شعار می داد : " مرگ بر شاه . . . مرگ بر شاه . " مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان .
اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها . هیچکس توی خانه نمانده بود .
خانواده ی حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می کردند ، شعار می دادند .
تشییع جنازه ی با شکوهی بود . حجت را به خاک سپردیم . صمد ناراحت بود . من را توی جمعیت دید . آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه ی شهید قنبری .
شب شده بود ؛ اما صمد هنوز نیامده بود . دلم هول می کرد . رفتم خانه ی پدرم . شیرین جان ناراحت بود . می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده . هر چه پرسیدم کجاست ، کسی جوابم را نداد . چادر سر کردم و گفتم : " حالا که اینطور شد ، می روم خانه ی خودمان . "
خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم . شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده . با این حال گفتم : " من باید بروم . صمد الان می آید خانه نگرانم می شود . "
خدیجه که دید از پس من بر نمی آید ، طوری که هول نکنم ، گفت : " سلطان حسین را گرفته اند . " سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود .
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه۵۲۰مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه ذاریات
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
دنیا دارِ امتحان است ؛
شما در فکر این باشید
که خودتان را اصلاح
بکنید ؛ تا بین خودتان
و خدایتان عایق و مانعی
پیدا نشود .
-آیت الله بهجت
#تلنگرانه
#شهادت
#دفاع_مقدس
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱زمین،قرنهاست
به امید تکرار سجدههای تو،
پیشانی ما را پس نمیزند....
❤️آقاجان یا سیدالساجدین میلادتان مباااارک❤️
#سیدالساجدین
#شهدا
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت چهل چهارم.m4a
3.77M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_چهل_چهارم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#چهل_چهارم
گفتم : " چرا ؟ ! "
خدیجه به همان آرامی گفت : " آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند . او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند . به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق . صمد هم می خواسته برود پاسگاه ، بلکه سلطان حسی را آزاد کند . اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود . با او رفتند . "
اسم حاج آقایم را که شنیدم ، گریه ام گرفت . به مادر و خواهر هایم توپیدم : " تقصیر شماست . چرا گذاشتید حاج آقا برود . او پیر و مریض است . اگر طوری بشود ، شما مقصرید . "
آن شب تا صبح نخوابیدیم . فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند . خوشحال بودند و می گفتند : " چون همه باهم متحد شده بودیم ، سلطان حسین را آزاد کردند ؛ و گرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند . "
نزدیک ظهر ، صمد لباس پوشید . می خواست برود تهران . ناراحت شدم . گفتم : " نمی خواهد بروی . امروز یا فردا بچه به دنیا می آید . ما تو را از کجا پیدا کنیم . "
مثل همیشه با خنده جواب داد : " نگران نباش خودم را می رسانم . "
اخم کردم . کتش را درآورد و نشست . گفت : " اگر تو ناراحت باشی ، نمی روم . اما به جان خودت ، یک ریال هم پول ندارم . بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم ؟ ! "
بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم . غذایش را که خورد ، سفارش ها را دادم . تا جلوی در دنبالش رفتم . موقع خداحافظی گفتم : " پتو یادت نرود ؛ پتوی کاموایی ، از آن هایی که تازه مد شده . خیلی قشنگ است . صورتی اش را بخر . "
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه۵۲۱مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه ذاریات
✨ هدیه به #امام_زمان (عج)
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝