✨ #لّحٍـٍـُـُـّـُظَہٍ_ِاَےُ_ٍبّاُ_ُنُـُـُـٌـْـَوُࢪٌ ✨
معبود شما فقط خدای یکتاست که جز او معبودی نیست،دانش او همه چیز را فرا گرفته است.
🌷تقدیم به شهید امیر حاج امینی
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حصـــــار دور قبـــــر مجتبـــــی فهمیـــــدهام
گریه هم جرم استـــــ در اینجا…
زیارتـــــ پیشڪشـــــ
#دوشنبہ_امام_حسنی ✨
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
﷽
سلام رفقا😍
طاعاتوعباداتتونقبول😃✨
.
.
انشاءالله
به مناسبت وفات حضرت زینب ڪبرێ(س)
هیئت داریم🖤🌱!
.
.
هیئت در اسکای روم برگزارمیشه
.
.
#دوشنبہ 11 اسفند
#ساعت18:30
منتظر خودتون و رفقاتون هستیم ورود خانم ها بلا مانع هست😻🖤🌻
5041 7210 7504 9453
شماره حساب هیئت برای واریز نذرهای معنوی و فرهنگی😍
برای دریافت لینک هیئت به آیدی زیر در ایتا
@Naghnegar
و به شماره زیر در واتس آپ پیام بدید.
0919 731 1654
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🌸| ○ مہـــــدۍ جــــــــــان!○|
‴به روسیاهے من نگاه نـــــڪـن
و به دستہایم ڪہ خالے و گنہڪارند
قلبــــ♡ـم ڕا ببین ڪہ هر روز،
صبح و شـام تۆ را مےخوانند . . .‴
❞ اَللّــهُمَّ عَــجِّل لِــوَلیِّکَــ الــفَـرَج❝
#سه_شنبـھ_های_مهدوے ♥
#خــꫦـــط_مــــ꩸ــقدم
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
برشی از کتاب📖
"نیمه پنهان🌙"
شہــــــــــید مہدۍ بـــــاڪرے🌹
به یکی از دوستانم گفتم مهدی باکری خواستگاریم اومده به من گفت اشتباه نکنی جواب منفی بدی مهدی یکی ازبهترین بچههای ارومیه هست. یک روز حمیده اومد دنبالم و گفت آقا مهدی منزل ماست و میخواد باهات صحبت کنه، رفتم آنجا وقتی که وارد اتاق شدم جلوی پای من بلند شد و بعد با هم کلی صحبت کردیم. همیشه دلم میخواست یک زندگی پرجنب و جوش داشته باشم یک زندگی چریکی. برگشتم خانه و منتظر برادرم بودم تا موضوع را به پدر ومادرم بگوید. یوسف و مهدی با هم دوست بودن شب یوسف موضوع را با پدر ومادرم درمیون گذاشت، جوابم بله بود آن روز یوسف آمد و گفت میدونی زندگی با مهدی خیلی سخته؟ خوب من هم آدم متفاوت میخواستم، گفتم من فکرهام و کردم. آن روزی که میخواستن حلقه بخرند مهدی پرسید نظرتون درباره مهریه چیه؟ گفتم هر چی شما بگید فوری گفت یک جلد قران و یک کلت کمری. مهدی از کجا میدونست که خود صفیه هم همین را میخواست؟ منزل پدریشون دوتا اتاق پایین داشتن که به ما دادن، جهیزیه مفصلی نداشتم فقط چیزهای ضروری بود. شنبه صبح با خواهرش آمد دنبال من که من را باخودش ببرد فکر نمیکردیم به این زودی باشد. در راه از من سؤال کرد که رانندگی بلد هستی؟ گفتم نه. سرش را تکان داد و گفت حتماً لازمه که یاد بگیری. هفته دوم یک کاغذ برداشت و برنامه خودسازی امام رو توش نوشت و گفت از همین امروز شروع میکنیم یکی از توصیهها ورزش بود، صبح زود بلند میشدیم و ورزش میکردیم دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفتیم خرج خانه رو حساب میکردیم. مهدی انقدر کارش زیاد بود که یا نمیآمد یا دیر میآمد. آن شبها دوست داشتیم بنشینیم و حرف خودمان را بزنیم.
#قسمت_دوم
#خـــــط_مـقـدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷