eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
587 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت : " دست تو درد نکند . می دانم خیلی درد کشیدی . کاش بودم . من را ببخش . قدم ! من گناهکارم می دانم . اگر مرا نبخشی ، چه کار کنم ! " بعد خم شد و دست را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش . دستم خیس شد . گفت : " دخترم را بده ببینم . " گفتم : " من حالم خوب نیست . خودت بردار . " گفت : " نه . . . اگر زحمتی نیست ، خودت بگذارش بغلم . بچه را از تو بگیرم ، یک لذت دیگری دارد . " هنوز شکم و کمرم درد میکرد ، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش . بچه را بوسید و گفت : " خدایا صد هزار مرتبه شکر . چه بچه ی خوشگل و نازی . " همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت ، خدیجه . بعد از مهمانی ، که آب ها از آسیاب افتاد ، پرسیدم : " چند روز می مانی ؟ ! " گفت : " تا دلت بخواهد ، ده پانزه روز . " گفتم : " پس کارت چی ؟ ! " گفت : " ساختمان را تحویل دادیم . تمام شد . دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید . " اسمش آن بود آمده بود پیش ما . نبود ، یا همدان بود یا رزن ، یا دمق . من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود . یک شب سفره را انداخته بودم ، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم . صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش . ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝