eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
592 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
26 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🔻فرمانده کیه؟!🔻 ✍ این یک قاعدۀ کلّی هست، که خدا همۀ ما رو با چیزهای مختلفی امتحان میکنه: 🕋 وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ. (بقره/۱۵۵) 💢 قطعا همۀ شما را با اموری همچون ترس و گرسنگی، زیانِ مالی، جانی و فرزندان آزمایش می‏‌كنیم، و بشارت ده به صابران. خَوْف👈 یعنی ترس. جُوعِ👈 یعنی گرسنگی و تشنگی. نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ👈 زیانِ مالی و جانی. یکی از اون ایّامی هست، که خدا ما رو به وسیله‌ی «جوع» یا «گرسنگی و تشنگی» میکنه. ⁉️ چه امتحانی؟! که چی بشه؟!🤔 👈 که مشخص بشه. ببین برادر یا خواهرِ عزیز❗️ تا چند روزِ قبل که نبودی، تو در خدمتِ شکمت بودی.😳 شکم می‌گفت: تشنه‎‌ام. 🥛 سریع بهش آب می‌دادی. شکم می‌گفت: گرسنه‌ام. 🥪 سریع بهش غذا می‌دادی. یعنی شکم بود.😔💔 اما الآن که هستی... شکم میگه: گرسنه‌ام. ✋ تو بهش میگی: صبر کن! شکم میگه: تشنه‌ام. ✋ تو بهش میگی: صبر کن! حتّی فکرِ خوردن هم به سرت نمی‌زنه. 👈 یعنی الان تو هستی، نه شکمت. این برای اینه... اگر کسی خودش رو در اختیارِ و ارادۀ الهی قرار بده، تحتِ ولایتِ قرار می‌گیره و خدا میشه.😌 ❤️ که این ، عینِ پادشاهی است. 💯✅ما در تمرین میکنیم که اعضا بدنمان مطیع ما بشوند قبلا چشم هر کجا دوست داشت نگاه میکرد ولی الان باید کنترل بشود بعد از یک ماه تمرین که عادت کرد به اطاعت پذیری بهش میگویید از این به بعد فقط از یک نفر اطاعت میکند اون هم به همین دلیل آخرِ آیه، خدا به اونایی که از این سربلند بیرون میان، بشارت میده: 👈 وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ.😇 💢💢💢💢💢💢💢💢💢 @gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
🇵🇸#مجاهد_قهرمان #با_ولایت_تا_شهادت #با_خدا_باش_پادشاهی_کن 🇵🇸#فرمانده 🇵🇸#شهید_یحیی_السنوار ┏━━━ 🍃
🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 🗨 آن‌طور که تصاویر نشان می‌دهند، سکانسِ پایانیِ قهرمانِ قصّهٔ ما این‌گونه بوده: 👈تنها بود و بی‌کس، و البتّه شجاع و نترس. سربازهای دشمن محاصره‌اش کردند، ولی قهرمان تا آخرین گلوله جنگید. مردی تنها و زخمی ـ نه پنهان‌شده در داخلِ تونل‌های زیرزمینی ـ در خانه‌ای ویران‌شده با پیکری زخم‌خورده و خسته، با دستی قطع شده و نفس‌هایی به شمارش‌افتاده، در آخرین تلاش برای نبرد با اشغال‌گرانِ سرزمینش، چوبی را به سمتِ پهپادِ اسرائیلی که به او نزدیک شده پرتاب می‌کند و نشان می‌دهد که هنوز زنده است و به هیچ عنوان هم قصدِ تسلیم شدن ندارد و تا آخرین نفس خواهد جنگید. 💢نیروهای تیپِ ویژه از او ترسیدند و با تانک به سمتِ او شلیک کردند. زانوی چپش کاملاً خُرد شد، ساعدِ دستِ راست هم شکست؛ امّا او تسلیم نشد. فرماندهٔ نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پلّه‌ها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بی‌رمق پیروز شود، امّا او با نارنجک آن‌ها را عقب راند. ✅شکستگیِ استخوان‌ها و خون‌ریزی‌، رمق از قهرمان ربوده بود. کوادکوپتر واردِ ساختمان شد تا بدانند این مردِ تسلیم‌ناپذیر کیست؟ امّا او در تنهایی و جراحت هم کاملاً باهوش و زرنگ بود؛ چهره‌اش را با چفیه‌ای پوشانده بود و با همان دردِ شدید، کوادکوپتر را فراری داد. ️💢تک‌تیراندازِ دشمن به پیشانی‌اش شلیک کرد امّا خونی بر صورتش نریخته، یعنی خون‌ریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته. در نهایت مجدداً تانکِ دشمن گلولهٔ دیگری شلیک کرد و طبقهٔ دوم آوار شد. 💢نیروهای ویژه هنوز جرأتِ نزدیک شدن به قهرمان در طبقهٔ دوم را نداشتند و او را رها کردند. یک‌روز بعد و پس از تمام شدنِ همه چیز، بالٲخره بالا رفتند و قهرمانی را دیدند که در کنارِ سلاح و کتاب دعایش به شهادت رسیده است. ️✅فیلم‌نامه و دکوراسیونِ صحنه، عجیب سوررئال است. قهرمانِ قصّه، یک کلاشینکفِ خراب دارد که ناگزیر شده با چسبِ برق قطعاتِ آن را به هم بچسبانَد. تا آخرین فشنگ و آخرین قطرهٔ خون جنگیده. پیکرش نه روی زمین، که روی مبل افتاده و زیرِ تونل‌ها نیست بلکه در یک منزلِ مسکونیِ عادی است. ️💢عجب دکوراسیونِ عجیبی برای پایان‌بندیِ فیلم! قهرمان، خانه، مبل، اسلحه و البتّه کتابِ دعا ... حتّی وقتی سربازانِ دشمن بالای پیکرِ او هستند، هیچ نشانه‌ای از خوشحالی در آن‌ها نیست؛ چهره‌های‌شان بُهت‌زده است. ارتشی که علی‌رغمِ تمامِ ادّعاها در موردِ اِشرافِ اطّلاعاتی، به‌صورتِ شانسی یحیی سنوار را به شهادت رساند! ✅ابوابراهیم شهید شده ... همیشه خورشید در سپیده‌دم از میانِ خون برمی‌خیزد. آنان که سرخیِ شفق را می‌بینند، منتظرِ سپیدیِ روز هم هستند. ┏━━━ 🍃 💐 🍃 ━━━┓ @gadamgadamtabandegi ┗━━━ 💐 ━
یکی از کارهایی که انجام میدادند این بود که در جلساتی که با رهبری داشتند، همیشه کاغذ و قلم همراهشان بود و می نوشتند در حالی که این سخنان دوبار دیگر از صدا و سیما پخش و یک نسخه چاپی از طرف بیت به ایشان داده میشد. یکی از دوستانشان دلیل این کار را میپرسند: - آراسته؛ تو حقوق‌دانی! + نه من حقوق بگیرم! حقوق‌دان نیستم. - نه حقوق‌دانی دیگه. + خب منظورت چیه؟ -تأخیر در اجرای دستور فرمانده از نظر قانون جزا یا قانون کیفری نیروهای مسلح جرم است یا نه؟ +بله؛ ولی ربطی به سؤال من ندارد. -عدم اجرای دستور که جرم هست؟ +بله جرم محرز است؛ تأخیر در اجرای دستور یا سهل‌انگاری هم جرم است. - بسیار خب. +ولی حاجی این‌ها جواب سؤال من نبود. -من فکر کردم تو آنقدر باهوشی که گرفتی جوابتو +نه نگرفتم؛ شما بگو. -آقا این‌جا فرمایشاتی داشتند. مردم عادی یا شاید برخی از نیروهای مسلح- آن‌هایی که عمیق نگاه نمی‌کنند- این را سخنرانی تلقی می‌کنند. (می‌خواست به من بگوید تو هم سخنرانی تلقی کردی!) خب هشتِ شب یا نه شب یا دوی بعد از ظهر هم می‌توانند این سخنرانی را از اول تا آخرش تماشا کنند. منِ نظامی، این را سخنرانی تلقی نکردم. فرماندهم بیاناتی برای من دارد؛ من آن را اوامر فرماندهی تلقی کردم. همه‌ی این‌ها را نوشتم. نمی‌توانم صبر کنم تا دفتر آقا متن فرمایشات را به من بدهد. تا آن موقع می‌شود فردا یا پس فردا. نمی‌توانم تا دوی بعد از ظهر هم بنشینم، اخبار ساعت دو را ببینم، بعد یادداشت کنم. اگر از این‌جا رفتم تا ستاد کُل، عمرم کفاف نکرد، حضرت حق جان من را ستاند، در آن دنیا نمی‌توانم به خداوند بگویم: من منتظر بودم بروم ستاد کل اخبار را بشنوم یا بخش‌نامه را از دفتر آقا بگیرم؛ بعد ببینم کدام یک از این‌ها را چگونه اجرا کنم! من پاسخی برای خدا در تأخیر اجرای دستور فرمانده‌ام ندارم. همه‌ی فرمایشات ایشان را نوشتم تا وقتی از این‌جا سوار ماشین می‌شوم بروم ستاد کل، چهل دقیقه یا چهل و پنج دقیقه که در راه هستم، دستورات آقا و تدابیر ایشان را تبدیل به دستور می‌کنم. ┏━━━ 🍃 💐 🍃 ━━━┓ @gadamgadamtabandegi ┗━━━ 💐 ━