eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
587 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌸💐🌼گدای نابینا ✨روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می‌گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن‌روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم‌های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه‌نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می‌شد: امروز بهار است، ولی من نمی‌توانم آنرا ببینم 🌟وقتی کارتان را نمی‌توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترین‌ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ……… لبخند بزنید 🌺🌸🌼💐🌷🎋🌷☘
💥سقراط و رمز موفقیت ☘مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. ☘وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می‌کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی‌تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. ☘سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که می‌خواستی چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» ☘سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را می‌خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.» 🍃🎋🪴🍀☘🌺🌸🌼🌼🌺 @gadamgadamtabandegi
🌸🌺🌼🌸🌻🌾💐🌷🌺🍁🍀 شبی یک کشتی بخار، در حالی که دریا را می‌پیمود،گرفتار توفان شد. کشتی چنان تکان میخورد که همه مسافران بیدار شده بودند آنان وحشتزده از توفان، تعادل خود را از دست داده و فریاد می کشیدند و عده ای هم دعا می‌کردند. دختر ۸ ساله ای ناخدا همانجا بود.با سروصدای بقیه او هم از خواب بیدار شد و از مادرش پرسید: مادرچه شده؟ مادرش گفت طوفانی عظیم غیرمنتظره پیش آمده است. کودک ترسید و پرسید:آیا پدر پشت سکّان است؟ مادرش گفت:بله او پشت سکان است. دخترک بعد از شنیدن این پاسخ دوباره به رختخواب از بازگشت و در عرض چند دقیقه به خواب رفت،باد و طوفان همچنان ها هنرنمایی می کرد و امواج خروشان پیش می‌آمدند.کشتی هنوز تکان میخورد،اما دخترک دیگر نمی ترسید زیرا به سکاندار ایمان داشت. «خداوندا، تو تنها سکاندار زندگی ما هستی» 🌸🌺🌷🪴💐
پیرمردی می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سخت بود.. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر پیرمرد اینچنین تلگرافی را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . صبح فردا 12 نفر از مأموران اف بی ای و ۴ نفر افسران پلیس محلی دیده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت... 🪴🍀🌺☘🌸🌼🌿🎋🌻💐🪴