eitaa logo
گاهی با دوستان خدا
36 دنبال‌کننده
878 عکس
332 ویدیو
16 فایل
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود گاهی نمیشودکه نمیشودکه نمی شود گویی به خواب بودجوانیمان گذشت گاهی چه زودفرصتمان دیرمی شود کاری ندارم کجایی چه می کنی بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود/قیصرامین پور ارتباط با ما @rahj00
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️علامه حسن‌زاده آملی؛ فیلسوف و عارفی ولایی 🖊احمدحسین شریفی 🔶 آملی عالمی کم‌نظیر و بدون شک یکی از ستون‌های علمی و اسوه‌های عملی حوزه‌های علمیه بود. محضر او محضر علم و دانایی و صفا و نورانیت بود. در محضر او، گذر زمان احساس نمی‌شد. او از مصادیق اتمّ کسانی بود که دیدن‌شان، سکوت‌شان، سخن‌شان، نگاه‌شان، راه‌ رفتن‌شان و نشست و برخاست‌شان یاد خدا را در دل‌ها زنده می‌کرد. در درون‌شان صد قیامت نقد هست کمترین آنکه شود هم‌سایه مست 🔶او به حق وارث علوم عقلی و فلسفی و عرفانی مسلمین بود؛ او عمر گرانمایه خویش را صرف احیای تراث فلسفی و عرفانی مسلمین و پرورش شاگردانی برای تداوم این راه کرد. 🔶علامه حسن‌زاده آملی انسانی فوق‌العاده بزرگ بود؛ اما چیزی که او را در چشم ما بزرگ‌تر می‌کرد و بصیرت و خلوص این عارف ربانی را آشکارتر می‌ساخت، دفاع بی‌چون و چرا و بی‌چشم‌داشت از ولایت‌ و ولی بود. او به گواهی گفتارها و نوشتارهایش حقیقتاً ذوب در ولایت بود. او حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای را نائب المهدی و واجب الطاعة می‌دانست. و خود را به منزله سربازی برای ولایت تلقی می‌کرد. 🔶علامه حسن‌زاده در مقدمه کتاب «انسان در عرف عرفان» درباره رهبر فرزانه انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چنین نگاشته است: «رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت‌الله المعظم خامنه‌ای کبیر (متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف) قائد ولیّ وفیّ، و رائد سائس حفیّ، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» می‌باشد. عزّت و شوکت روزافزون آن قائد اُسوه‌ی زمان را همواره از حقیقة الحقائق مسئلت دارم و امیدوارم دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.» 🔶او در جمله مشهور دیگری درباره لزوم ولایت‌پذیری همگان چنین می‌فرماید: «گوش‌تان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوش‌شان به دهان حجةبن‌الحسن (عجل‌الله فرجه) است.» روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
🔴خاطره‌ای از علامه حسن‌زاده آملی: بچه گربه «عزیز» 🖊احمدحسین شریفی 🔶شبی از شب‌های بارانی زمستان سال ۱۳۷۳ همراه چهار نفر از دوستان (استاندار وقت مازندران، شهردار وقت آمل و یکی از مسؤولان تیپ امام جعفر صادق علیه السلام) به دیدار علامه حسن‌زاده آملی رفتیم. ساعت حدوداً ۷ غروب بود. 🔶زنگ درب خانه علامه را زدیم. بعد از لحظاتی لامپ سردر منزل روشن است و این یعنی تا لحظاتی دیگر چهره نورانی علامه را زیارت خواهیم کرد. اما به محض روشن شدن لامپ، بچه گربه‌ای که در کوچه بود با سرعت خود را به درب منزل رساند و روی پله داخل کوچه و پشت به ما و رو به درب منزل ایستاد! 🔶من هم از خوف اینکه مبادا پس از باز شدن درب منزل توسط علامه، این گربه برای حضرت ایشان مزاحمتی ایجاد کند یا وارد خانه شود، سعی کردم با لطایف الحیلی آن را چند متری از درب منزل علامه دور کنم. همین که صدای باز شدن درب آمد با سرعت خودم را جلوی منزل رساندم. اما گربه سریع‌تر از من به درب منزل رسید! 🔶روی پله ایستاد و نگاهی به علامه انداخت و هم، خیلی طبیعی، پاهای خود را باز کرد و این گربه از وسط پای ایشان وارد منزل شد! بعد از لحظاتی گفتگو با علامه، ایشان اذن ورود به منزل را دادند. همینکه وارد راهروی خانه شدیم، دیدیم که بچه گربه در وسط هال نشسته است! گویا منتظر ما بود که جایگاه خودش را نزد علامه به رخ ما بکشد! یکی از دوستان خم شد و بچه گربه را به دست گرفت که داخل کوچه بیاندازد. اما علامه حسن‌زاده بلافاصله فرمودند: «آقا با این بچه گربه چکار دارید؟ چه مزاحمتی برای شما ایجاد کرده است؟ این را زمین بگذارید. با شما کاری ندارد. این توقع دارد. بی‌توقع که اینجا نمی‌آید!» 🔶علامه ما را به اتاقی راهنمایی کرد و خودشان به آشپزخانه رفتند و حدوداً ۱۰ دقیقه بعد با مقداری میوه و چند فنجان چای برگشتند. مشغول صحبت و گفتگو شدند و لحظاتی بعد آن بچه گربه هم به اتاق آمد و چندین بار به سبک ورزشکاران پرش طول، از چپ و راست از روی میوه‌ها و سینی چای پرید و در گوشه اتاق هم چند پشتک‌وارو و یک تکبر و غروری از اتاق بیرون رفت! یکی از دوستان آرام گفت این گربه داره به ما می‌گوید «زکی! شما می‌خواستید به من اجازه ندهید که به منزل علامه بیایم! حالا کی نزد ایشان عزیزتره!» 🔶بعد از آنکه از محضر علامه خداحافظی کردیم؛ همین که درب داخل کوچه را باز کردیم، بچه گربه زودتر از ما خارج شد! علامه حسن‌زاده فرمودند: «دیدید آقا! گفتم که این گربه برای کسی آزاری ندارد! او که بی‌توقع اینجا نمی‌آید! نیاز به تغذیه داشت. نیازش را تأمین کردم و الان بدون هیچ آزاری خودش رفت!» استاد احمد حسین شریفی