eitaa logo
گاهی با دوستان خدا
35 دنبال‌کننده
878 عکس
332 ویدیو
16 فایل
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود گاهی نمیشودکه نمیشودکه نمی شود گویی به خواب بودجوانیمان گذشت گاهی چه زودفرصتمان دیرمی شود کاری ندارم کجایی چه می کنی بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود/قیصرامین پور ارتباط با ما @rahj00
مشاهده در ایتا
دانلود
⛅ ویژه 📹 مستندی کوتاه درباره شهید اسماعیل خانزاده؛ شهیدی که توفیق ملاقات با حضرت ولی‌عصر (عج) نصیبش شده بود. 💻 پخش در روز نیمه شعبان، ۲۷ اسفند ۱۴۰۰؛ ساعت ۱۵ از👇 Farsi.Khamenei.ir/live
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در ۲۲۵قمری گوشه ای از سامراء دور از چشم ظالمان و فاسدان بعد از قرن ها چشم انتظاری، یک آرزوی دیرینه شکفت. به دنیا آمد. گاهی با دوستان خدا💫 @gahneveshtha
منتظر آن شمشیر خداییم که کند نمی شود. آفتاب دوازدهم نور خداست؛ خاموش نمی شود. پس بتاز تاریکی! که با برآمدن آخرین خورشید ، برای همیشه فراموش می شوی. @gahneveshtha
زائر_نوشت ❇️همه آرزومندیم شلوغ بود. روبروی این ستون پاک، جایی برای قرائت زیارت نامه روزی ام شد. چشمم به کتاب بود که یکی از شلوغی جمعیت رد شد و کنار دیوار نشست. زنی روی سر پسر دستی کشید و کنارش ایستاد. به سن و سالش می خورد مادرش باشد.دور وبر پسر را نگاهی کرد و روبه ضریح ایستاد. همین جور که لای کتاب دعا باز بود چشمم را چرخاندم وبه هیکل پسر نگاهی انداختم .سرش پایین بود ؛مانده بودم با این سن لای زن ها چکار می کند. جز یکی دو بار چرخاندن سرش به این ور و آن ور چیز عجیبی ندیدم. تا خواستم دعا را ادامه بدهم خودش را روی سرامیک های سرد حرم سُر داد ویواش یواش آمد نزدیک. ادامه دارد.. 🔹گاهی با دوستان خدا🔹 @gahneveshtha
❇️همه آرزومندیم ادامه👇 رسید به خانمی که کنار من بی توجه به همهمه ها داشت نماز می خواند. لای نمازش خزید و مُهرش را زیر پا له کرد. دلم نمی خواست نمازش را با اخم به پسرک تمام کند.دستم را لای کتاب گذاشتم ؛تا آمدم به مادرش بگویم که حواسش به نماز این خانم باشد،زیر بغل پسرش را گرفت وکشید کنار.یک چشمش به پسر بود و هی سرش را به سمت ضریح می چرخاند. چشم های مادرش که به ضریح خیره می ماند، پسر باز سُر می خوردو نزدیک خانم می آمد.انگار چشم هایش درست نمی دید. دیگر مادر پسر را نپایید. با اینکه جثه درشتی داشت ولی به سن و سالش سیزده چهارده سال بیشتر نمی خورد. باز آمد نزدیک و مُهر خانم زیر زانویش ماند.این بار دستش را هم روی زانوی خانم گذاشت. داشت تشهد می خواند.منتظر بودم که خانم چه طور برخورد می کند. نمازش که تمام شد آرام چادرش را از روی صورتش کنار زد وبدون هیچ حرفی چند بار به سر پسرک دست کشید.جوان نبود ولی نگاه زلالی داشت.مادر پسرک که انگار انتظارش را نداشت خم شد و زیر بغل پسرش را گرفت.همان جور که به صورت نمازگزار نگاه می کرد با چشم هایی که در شرمندگی غرق شده بود گفت: "خدا عمرت بده؛ تو را خدا ببخشید.مریضه،دست خودش نیست." پسرک خنده ی ریزی کرد و بی خبر از اندوه ما دور و برش را نگاه کرد. نمازگزار دست هایش را بالا برد وپیش روی امام دعایش کرد. مادر پسرش را بلندکرد و از کنار دیوار رفتند نزدیک ضریح. مادر پسرش را برد ؛ شاید برای واکردن عقده هایی که روی دلش نشسته؛یا هم می خواست امیدی را که سالهاست منتظر میوه دادنش مانده به امام نشان دهد ؛ یا شاید آرزوی گرفتن یک پیاله "صبر" از دست سلطان، او را به زیر قبّه می کشاند. همه آرزومندیم؛ کاش زمان خوابش می برد و بودن مان کنار ستون های رواق مطهر طولانی تر می شد. @gahneveshtha
🔰 لوح | مکتب اسلام 🔻 رهبر انقلاب: آنچه به یک ملّت و نهضت هویّت و قدرت میدهد دارا بودن یک زیربنای فکری مستحکم است. علّت اینکه خیلی از کشورهایی که انقلاب کردند بعد از مدّت کوتاهی بکلّی از آن راه برگشتند، این بود که یک زیربنای فکری محکمی در اختیارشان نبود. ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ 🌷 🇮🇷 💻 @Khamenei_ir
🔰 رهبر انقلاب: جمهوری اسلامی صلای استقلال و عزتش دنیا را فرا گرفته است. 🌷 🇮🇷 💻 @Khamenei_ir
💐 رهبرانقلاب در روز ١٢ فروردين ۵۸ روز رأی‌گیری برای جمهوری اسلامی در کدام شهر بودند؟ ⏳آیت‌الله خامنه‌ای: من البته در آن روز[روز جمهوری اسلامی]، روز رأی‌گیری کرمان بودم از طرف امام یک مأموریتی به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم به شهرهای بلوچستان و مردم آن‌جا را از نزدیک دیدار بکنم و پیام امام را برای آن مردم ببرم. 🔹پیام محبت و دلسوزی را که ملاحظه می‌کنید از همان روزهای اوّل امام به فکر افتادند که با این دورافتاده‌ای که به کلی فراموش شده بودند، حتی در نظام گذشته ملاطفت و محبت کنند و من را که آن‌جا سابقه داشتم آشنائی نسبتاً زیادی داشتم فرستادند آن‌جا برای این کار. ⏳کرمان رسیده‌بودم من در راه بلوچستان که روز رأی‌گیری بود، در فرودگاه بچه‌های حزب‌الهی و داغ کرمان آمدند، صندوق را آوردند چند تا صندوق بود، هر کدام می‌خواستند که بیاورند من تویش رأی بیاندازم. آنها هم من را می‌شناختند. یعنی سابق که کرمان رفته بودم و مردم کرمان با من آشنا بودند. من هم خیلی به مردم کرمان از قدیم علاقه داشتم مردم خیلی بامحبت و جالب بودند همیشه در چشم من. 🔹خیلی لحظه‌ی شیرینی بود برای من، آن لحظه‌ای که این رأی را من می‌انداختم توی صندوق و می‌دیدم آن شور و هیجانی را که مردم کرمان از خودشان نشان می‌دادند در رأی دادن. بعد هم نشان داده شد که خب نودونه درصد آراء به جمهوری اسلامی آری بود. ۶۴/۱/۱۰ 🌷 🇮🇷 💻 @Khamenei_ir