#ختم_صلوات_برای_ظهور💚🍃
بر مهدی دین مُنجی دنیا صلوات🍃
بر چهره آن ماه دل آرا صلوات🌸
در دامن نرجس گل زهرا بِشِکفت🍃
بر این گل و بر نرگس و زهرا صلوات🌺
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدْ
سهم شما #پنج_صلوات وارسال به #یک_نفر ،فقط یک نفر شیطان منصرفت نکنه
#اللَّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیکَ_اَلْفَرَجْ
#اللَّهُمَّ_نَوِّرْ_قُلُوبَنا_بِالْقُرآن
#نذر_ظهورت_گناه_نمیکنم
فرقی نداشت دیشب و امشب برای من
جز آنکه بر نبود تو یک شب اضافه شد
یامهدی
@ASHEGHAN_315
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پندآموز
✍روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی ست.
سلام 🌺
پنج شنبه 16 آبان
ماهتون به خیر 🌺
بارالها،آنکه را،جز تو،دهنده ای نمی یابد، نومید مگردان وکسی را که از تو، به غیر توبی نیاز نمیشود وامگذار خدای من! پس برمحمد وآلش رحمت فرست واکنون که از روی حقیقت به تو رو آورده ام، روی از من مگردان.
دوستان همراه دعاهای صبحگاهی را ازکتاب پربار صحیفه سجادیه می نویسم لطفا با دقت بخوانید واین کتاب غریب افتاده را که پر است از دعاهای زیبا و دلنشین مطالعه فرمایید.
باتشکر از همراهی شما🌺