🌴#قسمت_پانزدهم:ایام انقلاب🌴
🌸راوی:امیر ربیعی
ابراهيم از دوران کودکي عشق و ارادت خاصي به (امام خميني ره)داشت.
هر چه بزرگتر ميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از
انقلاب به اوج خود رسيد.
در ســال 1356 بود. هنوز خبري از درگيري ها و مسائل انقلاب نبود. صبح
جمعه از جلسه اي مذهبي در ميدان ژاله (شهدا)به سمت خانه بر ميگشتيم.
از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم
شروع کرد براي ما از امام خميني (ره)تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: ((درود بر خميني))
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک
چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين پليس
به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت
که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را ميگيرند و مســافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشــين ساواک و حدود 10مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را
نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در
را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش
را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد.
ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به
دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابي پرت شد کرايه را دادم.
از ماشين
خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه.
از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از
ابراهيم نبود.
به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم......
🌹شادی روح شهدا 🌸 امام شهدا صلوات وفاتحه ای نثار کنیم.
#سلام_بر_ابراهیم
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم۱
╭┅🍃🌺🍃┅╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰┅🍃🌺🍃┅╯
علی ظهریبان مدل مبارزه امام باقر.mp3
زمان:
حجم:
11.03M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢 داستان جالب و شنیدنی از نحوه ی مبارزه کردنِ امام باقر با بنی امیه
🏹📚
🔵 امام باقر خیلی برای کُمِیت دعا میکردند "چرا⁉️" چون پادشاه های بنی امیه دنبال فرصتی بودن تا کمیت رو گیر بیارن و اونو از بین ببرند•••
🤲🏻👳🏻♂️
#امام_محمد_باقر ع
#قسمت_پانزدهم
@galeriyasrazeghi
علی ظهریبان شهادت سیدحسن.mp3
زمان:
حجم:
14.79M
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴 ماجرای غم انگیز و اما سراسر حماسه به شهادت رسیدن سید حسن
😰😭
🔵 نتانیاهو🙇 فورا از جلسه بیرون اومد و تماس گرفت با یارانش و گفت: فورا سید حسن نصرالله را بکشیددددد....😱
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#قسمت_پانزدهم
@galeriyasrazeghi