#گپ_روز
#موضوع_روز : نقشهی خداوند در طول تاریخ، برای ایجاد انقلاب جهانی امام زمان علیهالسلام.
※ همهی عمر یادمان دادند، نگران آینده باشیم!
فلان کار را نکنی، آیندهات خراب میشود،
فلان رفتار را نیاموزی، آیندهات نابود میشود!
اما هیچ کس آینده را برایمان تعریف نکرد!
• روزی که معلوم نیست ما اصلاً به آن برسیم یا نه ... چرا اینقدر اهمیت دارد؟
※ ما آینده را بقدر قدرت وهم و خیالمان تصور کردیم،
غافل از اینکه، آینده حقیقیترین، ملموسترین و دیدنیترین قسمتِ تاریخ است که با عقل و فوقعقل لمس میشود، و اگر کسی به درکِ درست آینده برسد، عملاً از بند تمام تلخیهای گذشته و آرزوهای دور و دراز اما بیمقدار رها میشود.
※ تنها یک مکتب در عالَم است که آینده را درست تفسیر و تبیین میکند!
مکتبِ الله، خالق همهی آنچه در تاریخ جریان دارد!
و مکتب الله وقتی به بلوغ خویش و رونمایی آخرین پیامبر میرسد، در آخرین کتاب کلمات خداوند، از حقیقت آینده، پرده برمیدارد!
ما قرار نیست روزی به آینده برسیم،
ما هماکنون در بخشی از آینده، در حالِ ایفایِ نقش خویشیم و نمیدانیم!
آینده، زمان نیست!
یک "جریان" است که در بستر زمان تکمیل میشود و در نهایت به یک خروجیِ کامل شده میانجامد!
※ خداوند در قرآن، جریان آینده زمین را اینگونه معرفی میکند:
وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُون. انبیاء/۱۰۵
در «زبور» بعد از ذکر (تورات) حکم کردیم: «بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد!»
※ جریان مبارزهی صالحان (آینده سازی) از اولین انسان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد!
این جریان، در تمام تاریخ در حال تکمیل بوده است که خروجیِ آن «دولت کریمهی صالحان» خواهد بود.
انقلاب اسلامی ایران به فرمودهی امام خمینی(ره)، بخشی از آخرین قطعهی پازل این جریان است و میتوان گفت که با حادثه انقلاب ایران، بخشی از آخرین قطعه سرجای خویش قرار گرفته است.
در مسیر تولیدات امروز حول محور #موضوع_روز
• هم در اینباره بیشتر صحبت خواهیم کرد،
• و هم منابع دقیق و تخصصی برای آینده پژوهی و مطالعه مبانی تمدن نوین جهانی خدمت شما معرفی خواهیم نمود.
به یقین اغلب ما طعم زندگی در حکومت صالحان را بزودی خواهیم چشید، اما شاید برای بعضی از ما تقدیر چیز دیگری را رقم زد، باید بدانیم چگونه میتوان قبل از رسیدن به حکومت صالحان، سهم خود را در چینش و ساخت آن، ایفا کنیم ؟
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
#گپ_روز
#موضوع_روز : ناشکری و قهر با خدا در هنگام بلاها و مشکلات.
✍️ چند روزی بود که با خودش درگیر بود!
هر روز که از مدرسه میآمد کمی غرغر میکرد و بعداز آن هم هر بار که یادش میآمد مسئول پایهشان چند وقتی است که زیاد تحویلش نمیگیرد، باز میافتاد به نق و غر...
• دیشب که پدرش خانه نبود، سر شام شروع کرد به گلایه کردن، که آقای احمدی مثل قبل تحویلم نمیگیرد، مرا دیگر نماینده کلاس نمیکند و ....
تا اینکه بالاخره بغضش ترکید و زد زیر گریه!
• من که تا آن لحظه در سکوت خوب گوش میکردم، برخاستم و کنارش نشستم و دستانش را گرفتم و سرش را به سینه چسباندم!
گفتم: چقدر دوستش داری؟
گفت: قبلا خیلی ولی الآن هیچی!
گفتم از بیتوجهی کسی که دوستش نداری، اینقدر ناراحتی؟
• گریهاش قطع شد و به فکر فرو رفت!
گفتم باید بگردی و علّتش را پیدا کنی... و آنچه را که باعث شده میان شما فاصله بیفتد و دستت به سهمی که قبلا از محبتش دریافت میکردی دیگر نرسد را پیدا کن!
مطمئن باش آن «مانع فاصله ایجاد کن» را که از میان برداری، باز به ظرف محبت او نزدیک خواهی شد.
• گفت من خودم علتش را میدانم؛ از من انتظار اشتباهی که کردم را نداشت، آخر من در مدرسه با یکی از بچههای کلاس بالاتر دعوا کردم!
✘ گفتم بنظر من مسئله «خود دعوا» نیست!
آن اتفاقی بود که تمام شد، او انتظار دارد علّت این دعوا و سهم خودت را از آن اتفاق کشف کنی و برای همیشه با آن ریشه در درون خودت خداحافظی کنی و از همانجا که ضعف داری قدرت بگیری!
او هدفی جز «رشد و قدرتگیری جهان درون تو» ندارد!
• سرش را به سمت صورتم برگرداند و نفس راحتی کشید و گفت؛ فهمیدم مامان!
فردا درموردش با آقای احمدی صحبت میکنم حتماً.
√ گفتم همیشه حرف زدن مشکلات را حل میکند.
یادت باشد اگر میان تو و خدا شکراب شد، همینکار را بکن!
هم فکر کن و ریشههای خطا را درون خودت پیدا کن، هم حرف بزن با خدا و بخواه این شتری که اینبار دید را دیگر نبیند 🙂.
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
#گپ_روز
#موضوع_روز : آدمهایی که از نظر باطنی باشخصیت محسوب میشوند، چگونهاند و چگونه به این شخصیت رسیدند؟
✍️ سحر بود و چند ساعتی تا اذان صبح وقت باقی بود!
نشسته بودم در مسجد شجره و سعی میکردم از زمان استفاده کنم، قرار بود صبح مُحرم شویم و عازم خانه خدا.
• پیرمردی کنار من نشسته بود. آنقدر بار انرژی و معنویتش بالا و وزین بود که ناخودآگاه مرا جذب کرد.
• من مشغول تلاوت قرآن بودم که انگشتان لاغر دست چپش را گذاشت روی زانوی من، و چند مرتبه روی پای من آنها را حرکت داد... چیزی شبیه نوازش!
اما خیلی دلچسبتر از یک نوازش معمولی آنهم از یک آدم غریبه.
• دست راستم را گذاشتم روی دستش و سرم را به سمت او چرخاندم و نگاه مشتاقم را به چشمانش گیر دادم.
لبخند مهربانش دلم را برد؛
گفت: امشب میخواهم یک شاه کلید یادت بدهم که اگر بدان عمل کنی، تمام دنیا و آخرت به تو رو میکنند.
و ادامه داد : من سالهاست که سحر از خواب بیدار میشوم و تا صبح صدها بار همین یک کار را تکرار میکنم.
• گفتم : با کمال میل گوش میکنم.
دیدم دست گذاشت روی سینه و شروع کرد به سلام دادن....
السلام علی آدم صفوه الله / السلام علی نوح نبی الله / السلام علی ابراهیم خلیل الله و ....
• بترتیب به بسیاری از پیامبران و سپس به چهارده معصوم و امامزادگان و فرشتگان و شهداء و مؤمنین علیهمالسلام و ..... سلام داد!
لیست ذهنی اش که تمام شد دوباره برگشت از اول!
✘ و ... خدا در آن لحظه حجتش را بر من کامل کرد! دارایی و شخصیت باطن به کلاس اجتماعی و درس و بحث نیست!
او از اولیاءالله بود، چنان سلاام میداد که گویی آنها را میبیند و جواب سلامشان را میشنود.
✘ و دوم: همینکه از این ملاقات و سلام علیکها سیری نداشت و دائماً در مراوده و رفت و آمد بود، خودش گواه عظمت درون این مرد بود.
رو کرد به من و گفت؛ این کار تو را از تمام غمها و دردها رها میکند و تو را «باشخصیت» بار میآورد!
حکمتهای سرشاری را در گفتار این پیرمرد یافتم که مرا مست کرده بود.
او کسی بود که در سایه این رفاقت و انس به «شخصیت» رسیده بود!
و عنصر وجودیِ ابرار و نیکان جهان، در درون او تثبیت شده بود!
※ او هر جا که بود دارا بود، و داراییاش همان عنصر درونی است که او را تمام شب به اشتیاق همآغوشی با صاحبان آن عنصر «عناصر الابرار» بیدار نگه میداشت!
آدم عاشق که بشود، دارا که بشود، هر کجا که باشد، نه عشقش یادش میرود نه داراییهایش را جا میگذارد.
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
#گپ_روز
#موضوع_روز : « برکات یلدا کمتر از جمعهای معنوی و روضهها نیست »
✍️ چند سال پیش بود، شب یلدا !
همه خانهی مامان و باباحاجی بودیم.
همه که میگویم یعنی همه ها... همهی خواهر برادرها با تمام اعضای خانوادههایشان. حتی یک نفر هم کم نبود.
• همه چیز خیلی خوب بود و صدای خندهها، آرامی قلبها، و سبکی نشاط تک تکمان، هوای خانه را خوشبو کرده بود!
• مامان شام سبزی پلو درست کرده بود با ماهی!
کمی بعد از شام، احساس کردم هر لحظه درونم یختر میشود و بدنم شلتر. حتی لرزشی خفیف در دست و پاهایم حس میکردم. حالت تهوع و سرگیجه هر لحظه بر من غالبتر میشد.
با اینکه سعی کردم کسی چیزی نفهمد اما تغییر رنگ چهره و ضعف و بیحالیام را بقیه درک کرده بودند.
• رفتم گوشهای از اتاقِ کناری تا کمی استراحت کنم اما سعی کردم حواسم با جمع همراه باشد!
مامان که استادِ آمپولهای تقویتی است، سریع یک آمپول از جعبه داروهایش درآورد و خواست معجزهوار روبراهم کند.
• خوراکیهای شب یلدا بود که یکی یکی خورده میشد و من جا میماندم!
بازیهای مختلف بود که یکی یکی انجام میشد و من توان نداشتم شرکت کنم.
حتی حوصله گوش کردن به فال حافظهایی که رضا مثل هر سال میخواند را نداشتم!
✘ در همین احوالات بودم که حس کردم همه جمع شدهاند و آمادهی یک عکس دستهجمعیاند، این را از کلماتشان میفهمیدم!
اولش چند تا عکس تکی گرفتند و چند بار صدایم کردند و منتظر ماندند تا من خودم را جمع و جور کنم و به جمعشان اضافه شوم. اما من .... نرفتم!
نه اینکه از شدت بدحالی نتوانمها ... میتوانستم که بروم!
اما نمیدانم چرا آن لحظه را جدی نگرفتم.
نرفتم و آن عکس گرفته شد و تمام!
✘ فقط چند ماه بعد، این لحظه تعللِ من، تبدیل شد به یک حسرت همیشگی!
چون دیگر ممکن نبود همهی ما بتوانیم در یک قاب باز هم جمع شویم.
از هر طرف میشمردیم باز «خواهرم» کم بود!
کرونا از آن قاب عکس آخر خانهی ما، «خواهرم» را انتخاب کرده بود.
• و ما دیگر هیچ وقت در خانهی باباحاجی همه باهم جمع نشدیم...
همه که میگویم؛ یعنی همه !
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
#گپ_روز
#موضوع_روز : بذر آرزوهای راستِ راست در رمضان، را از شعبان در دل باید کاشت.
✍ آرزو انتهای یک جاده ی دور و دراز است !
یعنی همانجا که همهی خستگیهایت
شبیه یک کولهی سنگین
از روی شانههای تاول زده ات سُر میخورد و ... تو به مقصد میرسی!
• گاهی فکر میکنم؛
قد خستگیهای این جاده
و بلندی صدای استخوانهای خرد شدهی هر کس؛
به اندازه ی قد چشم انداز اوست.
هرچه قد آرزویت بزرگتر میشود؛
قد خستگی هایت هم بلندتر میشود!
• تمام لیله القدرهای سالیان دراز
خدا را با اَسمائی صدا زدیم، که نه قد باورمان به فهم آنها میرسید؛
و نه حجم دویدنهایمان، به اندازهی بالا_بلندی های این جاده بود.
• شعبان در راه است و ما میتوانیم تمرین کنیم کمی راست بگوییم تا تهِ جادهی آرزویمان همانی باشد که خدا یادمان داده است.
یعنی راستِ راستِ، صاف از دلمان بیرون بیاید.
یا منتهی الرجایا
یَا مُجْزِلَ الْعَطَایَا
یَا وَاهِبَ الْهَدَایَا و ...
و واقعاً تو باشی منتهای آرزوی دل ما!
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi
گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯