توی خواب داشت گریه می کرد ، بلند
و با هق هق 😭
حرف هم می زد. رفتم بالای سرش .
کم کم فهمیدم دارد با حضرت صدیقه
سلام الله علیها راز و نیاز می کند🙃
اسم دوست های شهیدش را می بُرد.
به سینه می زد و با ناله می گفت :
اونا همه رفتند مادرجان ! پس کی
نوبت من می شه 💔
سر وصداش هر لحظه بیشتر می شد.
ترسیدم در وهمسایه را هم بیدار کند😱
چند بار اسمش را بلند گفتم تا از
خواب پرید . صورتش خیس اشک
بود . چند لحظه ای طول کشید تا
به خودش آمد.
گفت : چرا بیدارم کردی ؟ 😬
گفتم : شما آن قدر بلند گریه می کردی
و حرف می زدی که صدات تا چند تا
خونه اون ور تر هم می رفت .🤭
مثل کسی که گنج بزرگی را از دست
داده باشد ، با ناله گفت 😔 : من
داشتم با خود بی بی درد دل
می کردم ؛ آخه چرا بیدارم کردی .🥀
📚 ساکنان ملک اعظم2 / ص85
🧕به روایت از همسر شهید برونسی
#کرامات_شهدا
╭─◾️🇮🇷◾️─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─◾️🇮🇷◾️─╯