🌺 شهید کامبوزیا و حجاب استدلالی
1⃣ یکی از مسئولین استان، با خانواده به دیدن پدرم آمد. آنها تعريف باغ و کتابخانه را شنیده بودند و قصد داشتند از کلاته کامبوزیا دیدن کنند. همسر او بیحجاب بود.
2⃣ این مسئول وقتی متوجه شد که همسر و فرزندان استاد همگی چادری هستند، پرسید:
👈 استاد، شما که اهل کمالات هستید و این همه دانشجوی خارجی به دیدن شما میآید، چرا اهل خانه را مجبور میکنید #چادر سر کنند، بگذارید آزاد باشند...
3⃣ استاد لبخندی زد و گفت:
👈 یک سؤال دارم. اگر شما برای رفت و آمد، یک دمپایی کهنه داشته باشی، وقتی به جایی میروی، از آن مراقبت میکنی؟ آیا آن را از دید دزد مخفی میکنی؟
4⃣ این آقا متوجه منظور استاد نشد. کمی فکر کرد و گفت: نه استاد، کسی دمپایی کهنه رو مخفی نمیکنه.
5⃣ استاد بلافاصله گفت:
👈 اگر یک جواهر گرانقیمت داشته باشی چطور؟ آیا همینطور دنبال خودت برمیداری و بیرون میبری؟
6⃣ این شخص گفت: نه، جواهر را مخفی میکنم تا کسی متوجه نشود. چون ممکن است دزدها بفهمند و به سراغ من بیایند.
7⃣ استاد گفت:
👈 دختران و همسران، برای ما حکم جواهر را دارد. ما مثل جواهر از آنها مراقبت میکنیم تا دزدان و آدمهای مریض به سراغ آنها نروند.
8⃣ این شخص تا چند دقیقه محو استدلال استاد کامبوزیا بود.
📚 منبع: کتاب «کامبوزیا»، ص۵١
✡️ دربارهٔ سفرنامهٔ مارکوپولو
1️⃣ «سفرنامهٔ مارکوپولو» در دوران سفرهای #کریستف_کلمب و #جان_کابوت و #واسکو_داگاما نقشی مهم در ایجاد اشتیاق بهسوی مشرقزمین داشت؛ تا جایی که کابوت پس از بازگشت از جزیرهٔ نیوفاوندلند، در گزارش سفر خود به پادشاه انگلیس، مدّعی شد به سرزمین خان اعظم رسیده است!
2⃣ این سفرنامه تا زمان انتشار کتاب خانم #فرانسیس_وود در سالهای اخیر متنی معتبر تلقی میشد هرچند برخی محققین، مانند «پیتر هابکرک» اصالت آنرا رد میکردند. در تمامی این دوران، سفرنامه مارکوپولو مهمترین سند از آشنایی اولیه و جدّی اروپاییان با چین، بطور اخص، و مشرقزمین، بطور اعم، تلقی میگردید.
3⃣ در این سفرنامه (که بر مبنای آن فیلمهای سینمایی، سریالهای تلویزیونی و کارتونهای ویژه کودکان ساخته شده) ادعا میشود که گویا #مارکوپولو مورد علاقهٔ #قوبیلای_قاآن امپراتور چین، قرار گرفت و از سوی او به مأموریتهای مهم داخلی و خارجی، از جمله به #ایران و برای همراهی عروس دربار چین به دربار ارغون، رفت و سرانجام، پس از هفده سال اقامت در دربار چین، در سال ۱۲۹۵ از راه ایران و ارمنستان به ونیز بازگشت.
4⃣ خانم وود، سرپرست بخش چین در «کتابخانه بریتانیا»، در پژوهش مستند خود ادعاهای سفرنامه پولو را مردود میشمرد و مینویسد وی هرگز از خاک سرزمین عثمانی قدمی فراتر نگذارده است؛ اطلاعات مندرج در سفرنامه مارکوپولو #افسانههایی است که وی از تجّار ایرانی و عرب در قسطنطنیه شنیده و شاخ و برگهایی شگفت بر آنها افزوده است.
5⃣ عجیب است که در سفرنامه مارکوپولو هیچ اشارهای به #دیوار_چین نیست و عجیبتر اینکه در هیچیک از اسناد فراوان بهجا مانده از چین آن عصر، نامی از این تاجر ونیزی، که به ادعای سفرنامه، محبوب قوبیلای قاآن بود، دیده نمیشود. و این در حالی است که مورّخان آن زمان چین به سفرا و جهانگردان متعددی که به پکن آمده و به حضور امپراتور بار یافتهاند اشارات مکرر و دقیق نمودهاند.
6⃣ با شناخت فضای فرهنگی سدهٔ شانزدهم، این فرضیه به ذهن متبادر میشود که آیا #سفرنامه_مارکوپولو در این فضا و برای دامنزدن به عطش دستیابی به گنجهای مشرقزمین جعل نشد؟!
✍️ عبدالله شهبازی
روایت اشتیاق
🔸چهارشنبه هفته پیش رهبر انقلاب دیداری با بانوان فعال اجتماعی، فرهنگی و علمی داشتند. دیداری که به درخواست جمعی از بانوان در آستانه ایام ولادت حضرت زهرا(س) برگزار شد.
چند روایت از حاشیه قبل و بعد از دیدار:
🔹ماماااان! اینقدر که برای دیدن آقای خامنهای بالا پریدی، برای گل ایران به ولز بالا نپریدیا! با خودم فکر کردم «مگر من بالا پریدم؟ من که گوشی دستم بود نشسته بودم روی مبل. اما حتما پریدهام، محمدطه الکی که نمیگوید».
🔹ماماااان! میری پیش آقا خامنهای؟! منم باهات میام. کدوم چادرم رو بپوشم؟ گل قرمزه یا اون مشکیه؟ تو کیفم چی بذارم؟ اگه برای آقا خامنهای نقاشی بکشم، میدی بهش؟ طهورا این را میگوید و میرود چادر رنگیاش را میپوشد و جلوی آینه خودش را برانداز میکند. «خدایا! حالا اینو کجای دلم بذارم؟! من که اصلا نمیخوام بچه با خودم ببرم!»
🔹توی ایتا یک نفر که نمیشناختمش پیام داد که «از طرف مجموعه مادرانه برای دیدار بانوان با مقام معظم رهبری معرفی شدهاید. شماره موبایل و کدملیتان را بفرستید».
🔹مگه میشه؟ کی من رو معرفی کرده؟ مادرانه چیه؟ خدایا! یعنی واقعا درست فهمیدم؟ کلاهبرداری نباشه؟! نه زهرا جان، کلاهبرداری که نیست. رمز کارت بانکیمون رو که نخواسته. اما واقعا عجیبه. حالا فعلا جوابش رو بده. یعنی بفرستم؟
🔹وقتی در کانال رهبر خواندیم «چهارشنبه ۱۴ دی موعد دیدار رهبر با جمعی از بانوان» دیگر کاملا مطمئن شدیم. وقتی از جلسه آمدیم بیرون، همسرم منتظرمان بود.
🔹فاطمه دخترمان را از بغلم گرفت و گفت «به حالت غبطه میخورم. ده سال است طلبه هستم و چنین توفیقی پیدا نکردم. خوش به سعادت تو که بالاخره نتیجه انتظارت را گرفتی. خوش به حالت که امروز درسهایت را مستقیم از رهبرت گرفتی.