eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
189.5هزار عکس
131.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🐸 پنج قورباغه در یک برکه زندگی می کردند، یک قورباغه تصمیم گرفت بپرد. - پرسش: «چه تعداد قورباغه باقی می ماند؟» - پاسخ: «پنج عدد!» - «چرا؟» - «چون تصمیم گرفتن، انجام دادن نیست.» ✅ نکته: تفاوت برنده با بازنده در عمل و بی عملی است. هرگاه کسی طرحی را ارائه کند، می بینید که ده نفری قبل از او به این طرح فکر کرده اند، اما فقط به آن فکر کرده اند. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🌸🍀 ❓ چرا بعضی از کلاس اولی ها بعد از نوشتن دو سه خط مشق، دستشون خسته می‌شه و دیگه نمی تونن ادامه بدن؟ چون مهارت دست ورزی اون ها ضعیفه. 🤔 حالا چه کار کنیم؟ 👌🏽 بهتره که بچه ها قبل از ورود به دبستان، بعضی بازی ها رو انجام بدن. هرچی بیشتر، بهتر. کارهایی مثل: خمیربازی و گل بازی کار با قیچی ✂️ دوختنی ها باز و بسته کردن پیچ و مهره 🔧 تمام این ها به تقویت عضلات کوچکتر دست، مچ و انگشت ها کمک می‌کنه. البته هنوزم دیر نشده‌. اگر بچه ی کلاس اولی داری با انجام این کارها بعد از مدتی حسابی دستش قوی می‌شه و خیلی راحت تر مشق هاش رو می‌نویسه. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿 خودت باش! دنیا بنده ی اصالت است. گاهی وقت ها شیرها روزهای زیادی را گرسنه می خوابند. چون نه مثل کفتار لاشخورند و نه مثل روباه دزد! آن ها شیر هستند لاغر می شوند اما اصالتشان را از دست نمی دهند! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🛤 پل راه آهن بيشه ی دورود / لرستان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔸 بی شرف همه را به کیش خود پندارد! 👌🏼 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 سرود بامفهوم و زیبای دختران ایران زمین در پیشگاه امام خامنه ای (سایه ی بلندشان پایدار) 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔸 برای حسرت یک زندگی معمولی... زمستان سیاتل 🇺🇸 آمریکا ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
درد دل کردن با بعضی ها مثل پُـــر کردن خِـــشاب اسلحه‌ای هست که قراره بـــعدها به خودتون شلیک بشه. پس حــواستون باشه با کــــی درد دل می‌کنید. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۴۱ : باز هم باباجانش در گوشم طنین انداخت. چشم ها
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۴۲ : دو لنگه ی چوبی در را کامل گشودم. مادر بی توجه و ساکت، داخل شد. شکی نداشتم که تک تک خاطراتش را می‌دید؛ درست در لابه لای مبل های ملافه پیچ و لاله عباسی های قرمز و زیر خرواری از غبار؛ با احتیاطی خاص، روی وسایل دست می کشید. پارچه سفید را از روی میز ناهارخوری بزرگ و کنده کاری شده برداشت و چشم به چلچراغ های قدیمی و زیبای تار بسته دوخت. گاه لبخند می زد، گاه بغض می‌کرد؛ اما دریغ از کلامی حرف. دو زن وارد شدند و مشغول به کار. با دقت همه جا را نگاه کردم. خانه ای بزرگ با وسایلی چشمگیر و قدیمی. سالنی وسیع که قسمتی از آن را یک میز ناهارخوری هشت نفره و طرف دیگرش را یکدست مبلمان اشغال کرده بود. کنار یکی از مبل های سالن ایستادم و گوشه ی ملافه اش را بالا زدم، مخملی قرمز، با چوبی کنده کاری به صورتم لبخند زد. طاقچه ای کوچک و سنگی، روی یکی از دیوارها نظرم را به خود کشاند. یک آینه و شمعدان، چند مجسمه و رادیویی قدیمی رویش قرار داشتند. جعبه ای چوبی و بزرگ، با نقش و نگاره های حکاکی و طلاکوب، روی یک میز درست رو به روی مبل ها و در امتداد درِ ورودی کنار دیوار قرار داشت. به سراغش رفتم و در را که درست شبیه پنجره بود، گشودم. خوب تماشایش کردم. یک تلویزیون زیبا و قدیمی، یعنی هنوز هم روشن می شد؟ آشپزخانه، گوشه ی تالار و درست کنار دو پله ی کوچک، که ورودی یک راهرو محسوب می‌شدند، تعبیه شده بود. آشپزخانه ای بزرگ و قدیمی، با تمام وسایل. از پله ها بالا رفتم. دستشویی و حمام در راهرو، کنار آشپزخانه قرار داشت. در مسیر آن ها یک اتاق خواب بزرگ خودنمایی می‌کرد که با آن تخت دو نفره بزرگ و تجملی و روتختی قرمز مخمل، شک نداشتم تنها نقطه ی اشتراک پدر و مادر بوده است. سجاده ی پهن شده در گوشه ی اتاق، حدسم را تأیید می‌کرد؛ چون مادر همیشه گوشه ی اتاق خوابش سجاده ای پهن شده داشت. در طرف دیگر راهرو، دو در کنار هم قرار داشتند. در اول را باز کردم، چشمم به پنجره ی رو به رو افتاد که به حیاط باز می‌شد و درخت خرمالو به شیشه هایش انگشت می کوبید. سری در اتاق چرخاندم. تختی یک نفره چسبیده به دیوار، درست مقابل پنجره و در امتداد در، روی زمین دراز کشیده بود. یک میز کوچک با چراغ خواب خاک آلود کنار تخت ایستادگی می کردند. طرفی دیگر، یک میز آرایش، با آینه ای بزرگ و چهارپایه ای کوچک، کنار کمدی چوبی به دیوار تکیه داده بودند. انتخاب کردم. این جا اتاق من بود. به سراغ اتاق دوم رفتم. یک فرش دستی قرمز، پنجره ای رو به حیاط، رختخواب های چیده شده روی هم و چند اسباب بازی قدیمی که حتم داشتم روزهای کودکی دانیال را می‌ساخت. وسط باغ ایستادم و چرخی زدم. یعنی ما روزی از اهالی این خانه محسوب می شدیم؟ با یان تماس گرفتم. _ کجایی دختر ایرونی؟ جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عاصم به گوشم رسید: هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو تا کی می خوای مثل بقیه ی آدم ها زندگی کنی ؟ هیچ وقت! اگر هم می خواستم خدایِ این آدم ها نمی گذاشت. حوصله ی بحث نداشتم. تماس را قطع کردم. گوشی ام مدام و پشت سر هم زنگ می خورد. عاصم بود. جواب ندادم. ناگهان صدایی در حیاط پیچید. صدای شبیه به کلمات روی سجاده ی مادر. انگار خدای این مسلمانان، سوهان به دست گرفته بود برای ساییدن روحم، درد به معده و سرم هجوم آورد. کاش گوش هایم نمی شنید. صدای اذان بود، کاش قطع می شد. بی حس و مچاله از درد معده، روی یکی از پله ها نشستم. پیرمرد کارگر، لجن های خارج شده از حوض را گوشه ای می انباشت. بوی متعفنی در فضا حس می شد. کلافه از درد، چشمانم پی پیرمرد رفت که کنار حوض روی پاهایش نشست. شیر آب کنارش را باز کرد. آب با فشار و رنگی زرد و گل آلود خارج شد. پدر هر چند ماه یک بار، توسط یکی از دوستانش هزینه ی برق و آب و گاز این خانه را می‌پرداخت تا به قول خودش، پایگاه رجوی را در ایران حفظ کند. پیرمرد وضو گرفت، درست شبیه مادر و با صورت و دستانی تا آرنج خیس رو به رویم ایستاد. لنگه های جورابش، از جیب شلوار کهنه ی آبی رنگش آویزان بود. - خانم! نمی دونین قبله کدوم طرفه؟ پوزخندی بی صدا بر لب هایم نشست. مضحک ترین سؤال بود؛ آن هم از من! پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد. - مشتی! این فارسی بلد نیست. مجبوری الآن نماز بخونی؟ برو خونه بخون. پیرمرد آستین های لباسش را پایین آورد و با لهجه گفت: - دیگه چی؟ نماز رو باید اول وقت خوند. اصلاً اومدیم و تا عصر کارمون تموم نشد، قضا می شه! ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عمدار حضرت ولی قاسم سلیمانی.. سرا پایت نور منجلی قاسم سلیمانی.. نگاهت شمشیر صیقلی قاسم سلیمانی.. ای اگوی شیعه ی علی قاسم سلیمانی.. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گام دوم انقلاب
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین " 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هدایت شده از گام دوم انقلاب
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا 🎙 با صدای: حسین حقیقی ⏰ زمان ۱۱ دقیقه ⚫کانال گام دوم انقلاب ✌ ⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا