eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
193.9هزار عکس
134.5هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کُفر هست، ما باید مبارزه کنیم... اگر خسته شدید یعنی یه چیزِ غیرخدایی این وسط هست! وگرنه کار برای خدا که خستگی نداره‼️ 🌹 🦋 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
. ‏خبرنگار‌ از‌ ابومهدی پرسید : شما که عرب‌ هستین ؛ چطور انقدر قشنگ‌‌ فارسی صحبت‌ میکنین ؟ ایشون‌ پاسخ‌ قشنگی داد ؛ - عربی زبان‌ِ قرآن‌ است‌ و‌ فارسی زبان‌ِ‌ انقـلاب‌ است ! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹 امام خامنه‌ای : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
"♥️🇮🇷" سرانجام سیدمجتبی نواب صفوی به همراه خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر، پس از سال‌ها مبارزه فعال و پویا، در سحرگاه ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ به دست مأمورین سفاک پهلوی تیرباران شده و به شهادت رسیدند. ♦️از لحظات آخر آن‌ها نقل است که نواب می‌گفت: «خلیلم! مظفرم! محمدم! عجله کنید، غسل شهادت کنید، جده‌ام زهرا منتظر ماست.» لازم به ذکر است، شهادت نواب و یارانش، مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. آن‌ها را پس از ، در مسگرآباد تهران دفن کردند. چند سال بعد، تعدادی از دوستان شهید نواب، شبانه و مخفیانه جنازه آن‌ها را از آن محل، که کم‌کم به پارک تبدیل شده بود، از قبر خارج کرده و پس از چند روز، در قم به خاک سپردند. از شهید سیدمجتبی نواب صفوی، سه فرزند دختر به نام‌های فاطمه، زهرا و صدیقه به یادگار مانده است. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه 🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‎‎کتاب شهدایی🖱⇩⇩ 📚خاک های نرم کوشک ⇩⇩ نویسنده: سعید عاکف 🌷زندگی‌نامه و خاطرات عبدالحسین برونسی،از تولد تا زمان شهادتش را روایت می‌کند که در قالب خاطراتی به نقل از خانواده و همرزمانش گردآوری شده است.🌷 🔸قسمت 8⃣4⃣ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
کاروان‌رفت‌وبماندیم‌و‌هنوز....mp3
887.4K
حزب‌الله! تو باید به این باور برسی که از طرف هیچ نهاد و سازمانی حمایت نمی‌شوی. برای رسالتت بیعت با ولی را نشکن. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وهشتم سعید صالحی هستم... مهندسی متالورژی خوندم و ش
... که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستادم تا ببینم کیه! مامانم گوشی رو برداشت بعد از حال و احوال پرسی گرمی که کرد گفت: بله فرداشب خوبه! توکل بر خدا... تلفن رو گذاشت گفت: نازنین خانم چی گفتی که این آقا پسر اینقد هوله! من گفتم: یعنی چی! مامان کی بود؟ گفت: خانم صالحی بودن اصرار داشت زودتر بیان خواستگاری... من که فقط سرخ، سفید، آبی، و بنفش می شدم گفتم: کار خوبی کردین و از شدت خجالت فرار رو برقرار ترجیح دادم و گفتم: وای مامان من دیرم شد باید برم! تو ی دلم خوشحال بودم ولی نمی دونستم چه اتفاقی افتاده که سعید چنین تصمیمی گرفته؟؟ رسیدم به خانم حسینی تا من رو دید گفت: به به! عروس خانم خوبی دخترم؟ من که دوباره سرخ، سفید، آبی و بنفش شدم گفتم: نه بابا خبری نیست! هنوز کو عروسی... گفت: داماد که بله رو گرفته تا عروسی راهی نیست! گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی رو خودش بهت میگه حالا بگو ما عروسی چی بپوشیم! من از خجالت سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم خانم حسینی زد به شونم گفت: یه یاعلی بگو امروز باید این بسته ها رو برسونیم دست صاحباشون... من که اصلا بسته ها رو ندیده بودم! تازه متوجه حدود صد تا کیسه برنج و روغن و رب و موادغذایی چیده شده بودند، شدم گفتم: عه! اینا برا چیه من ندیدم... یکی از بچه ها گفت: ببین نازنین عادیه! بعد عروسی خوب میشی! اصلا نگران نباش! خانم حسینی چشمکی بهش زد و گفت: دختر منو اذیت نکنین نوبت شما هم میشه جبران کنه... بسته ها رو گذاشتیم داخل چند تا ماشین گفتم: خانم حسینی این بسته ها برا چیه!؟ مگه امروز چهارشنبه نیست کجا داریم میریم؟! گفت: دخترم اینها برای مناطق محرومه خانواده های نیازمند، هر چند وقت یه بار با کمک بچه ها مبلغی میذاریم روی هم و خدا توفیق میده می تونیم محبتمون رو تقسیم کنیم اینم در راستای چهارشنبه های زهرایی... خداروشکر کردم که من هم جزئی از این گروهم... بساط عروسی ما زودتر از اون چیزی که فکر میکردم اتفاق افتاد! و زندگی من با آقاسعید شروع شد... زندگی پر از شور و شعور ... پر از عقل و احساس... پر از عشق و منطق.... شاید اگر نازنین قبل بودم اینها رو نمی تونستم با هم جمع کنم! ولی من تغییر کرده بودم و این انتخاب عاقلانه ی من بود اما با عشق و احساس در این مسیر عاقلانه می رفتم ... من خیلی چیزها یاد گرفته بود اینکه میشود عاقلانه انتخاب کرد و عاشقانه زندگی... در زندگی متاهلی هم همچنان برنامه ی چهارشنبه ها قرار زهرایم سر جایش بود و با بچه های گروه نه تنها که فقط حجاب ...که محبت را... مهربانی را ... یاد آوری می کردیم نه فقط با زبان که با رفتار و عمل چنین اتفاقی می افتاد... چند سالی بعد از ازدواجم توی یکی از همین چهارشنبه های زهرایی اتفاقی افتاد که دوباره ذهن من رو برد به دوران خاطرات دانشگاه... اون روز مثل همیشه گلها و گیره ها رو از خانم حسینی گرفتیم من با زهرا محمدی که یکی از بچه های فعالمون بود در مسیری که تقسیم شده بودیم راه افتادیم... در طول مسیر خانمی که شل حجاب یا کم حجاب بود رو با یه شاخه گل دعوت میکردیم که یکدفعه زهرا گفت: نازنین اون خانمه خیلی پوشش ناجوری داشت! بریم گل بهش بدیم! هر چند که ممکنه گل رو صورتمون بکاره... خندم گرفت گفتم: بریم من بهش گل میدم... تا دستم رو گذاشتم رو شونش با سرعت برگشت با اخم که انگار ارث باباش رو خوردیم گفت: جانم کاری داشتین؟! یه لحظه محو نگاهش شدم ... با خشم نگاهم رو دنبال کرد و گفت: چیزی شده خانم؟! دوست کناریم گفت: نازنین گل رو بده به خانم... تا گفت: نازنین دوباره نگاهمون با هم تلاقی پیدا کرد... کمی مردد شد گفت: نازنین! زهرا زد به شونم گفت: چی شده؛ چرا ماتتت زده! نگاهی بهش کردم دوباره صورتم رو برگردوندم سمت خانمه... نویسنده: 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff