غفلت آدمی . .✨
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
1_1308656026.mp3
5.76M
♨️دو جریان در آخر الزمان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📸 تصویر هوایی از آرامگاه خیام نیشابور
معمار: هوشنگ سیحون؛ سال 1342
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻عاشقانه ای ناب / همسر علامه طباطبایی؛ آیا شما می توانید تحمل کنید ؟!
✍فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز.، با یک طلبه ساده، ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! دوباره فرزند میدهد، در همان بچگی می میرد! فرزند سوم هم می میرد …!!
🔸 فقر گریبانتان را گرفته، در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید، حتی رختخواب!
🔸اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟
🔸نقش همسر علامه همیشه مرا به فکر فرو میبرد.علامه درباره ایشان گفته بودند:
” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدهم.
🔸علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! همچنین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین (علیه السلام) را میشنیدم!”
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻تاج السلطنه درباره سفر برادر خود مظفرالدین شاه به فرنگ می نویسد:
✍ برادر تاجدار من هم مشغول کار خویش بود. شبانه خودش را صرف حرکات بیهوده مینمود و در خواب غفلت عمیق غرق بود. از جمله گردی از انگلستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رختخواب کسی میریختند تا صبح نمیخوابید و مجبور بود اتصال بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد آورده و اتصال در رختخواب عمله خلوت میریخت، آنها به حرکت آمده، حرکات مضحک میکردند و او میخندید. مسافرت اروپایی برادر من شبیه به مسافرت پطرکبیر است و همان نتایجی که او برد، این برعکس برد... »
📚 منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📸 عکسهای تاریخی دوره قاجار؛ چند تن از فرزندان مسعود میرزا ظلالسلطان
چند تا بچه کوچیک داره!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ویکم
بساط عروسی من و پسر عمه ام اجباری بر پا شد و من رسما بدبخت شدم!!!
گفتم: امید چی شد؟؟؟
گفت: دقیق نمی دونم ولی فهمیدم اون راننده ماشین فوت کرد احتمالا امید به خاطر مردن راننده حبس ابد خورده باشه یا شایدم...
باورم نمی شد این همه اتفاق برای لیلا افتاده باشه با این شدت!!!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: لیلا چرا جواب تلفن امید رو دادی؟اصلا چرا سوار ماشین امید شدی؟
گفت: نازنین من دوست خوبی برات نبودم...
اون روز که پیام های امید رو بهت نشون دادم... واقعی بودن ولی... ولی من جوابهای خودم رو پاک کرده بودم...
امید ذهن من رو شست شو داده بود! بدون اینکه فکر کنم این پسر تا دیروز عاشق یکی دیگه بوده، چه طور میتونه امروز اینقدر عاشق من باشه! به سادگی گول خوردم و افتادم تو زمین بازی امید!
و چون تو دوست صمیمی من بودی نمی شد! یعنی امید می گفت: نمیشه نازی رو همین جور پیچوند! پس نیاز به نقشه بود که امید پیشنهاد داد پیامکهاش رو که به من فرستاده بود نشونت بدم تا تو ازش بدت بیاد! قرار گذاشته بودیم تو رو حذف کنیم به هر قیمتی متاسفانه!
ابرهام بهم گره خورده بود و گفتم: پس چرا بهم پیامک زدی که من اون کار احمقانه رو نکنم مگه نمی خواستین من حذف بشم من که خودم داشتم این کار رو میکردم!
آب دهنش رو فرو داد و گفت: نازنین من دوست داشتم نمی خواستم از دستت بدم! اما از یه طرف هم نمی خواستم امید را هم از دست بدم! به همین خاطر گفتم از طریق سعید انتقام بگیری که اینطوری راحت تر امید بی خیالت می شد!
همینطور که من داشتم حرص میخوردم لیلا ادامه داد: وقتی به امید گفتم: برنامه ی سعید رو نمایشی قراره بازی کنیم و اصلا حرف رابطه و دوستی در کار نیست فقط برای اینکه تو متوجه بشی چکار کردی! خوشحال شد و گفت: بهتر حالا هر دو تاشون رو از سر راهمون بر می داریم چون من ازسعید بدم میاد و چی بهتر از این موقعیت!
سرم رو مستأصل تکون دادم و گفتم: لیلا باور نمی کنم تو تمام اون مدت نقش بازی میکردی!
سرش رو انداخت پایین گفت: نازنین به خاطر همین چیزها بود که وجدانم نمی خواست تو رو ببینه! جواب تلفنهات رو نمی دادم چون نمی تونستم!
من تاوان کارهای بدم رو هنوز دارم میدم... شوهری دارم که هر روز صبحش با دعوا و کتک من شروع میشه! بهم بدبینه، شکاکه! من رو ببخش! من بد کردم... من دیگه به ته خط رسیدم و دوباره هق هق گریه اش بلند شد...
تاثیر چند سال هم نشینی با بچه های چهار شنبه های زهرایی بود که دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم: من بخشیدم لیلا! خیلی وقته که بخشیدم من با اینکه نمی دونستم چه اتفاقاتی افتاده ولی برای من همش خیر بود هرچند اون زمان خیلی تلخ گذشت...
الان داستانی که خانم حسینی روز اول بهمون گفت رو بهتر میفهمم! لیلا نگاهی به من کرد و گفت: خیرش برای تو چی بود! برای من چی بود؟؟؟
گفتم: بعد از رفتن تو من ارتباطم با خانم حسینی بیشتر شد تا جایی که همسرم را بهم معرفی کرد نگاهی بهش کردم گفتم لیلا می دونی شوهرم کیه! بعد خودم ادامه دادم: سعید باورت میشه! شما خواستید ما دو تا رو حذف کنید ولی الان ما دو نفر پیش همیم و اینها همش از لطف خداست!
متعجب گفت: نه! سعید! چطوری قبول کرد! بعد از ماجراهای دانشگاه؟!
لبخندی زدم و گفتم: یادته روزی سعید رو دیدیم گفتم این پسر چقدر با امید فرق داره! اینکه سرش پایینه و مثل امید تا انتهای شبکیه ی چشممون رو بررسی نمی کنه! شاید باورت نشه ولی وقتی اومد خواستگاریم خودم هم خیلی نگران بودم اما وقتی گفت: من اولین بار شما رو می بینم و تنها شناختم از شما گفته های خانم حسینی هست احساس آرامش کردم! چون خانم حسینی همه چیز رو کامل می دونست و مطمئنن به درستی گفته بود، احساس امنیت بهم دست داد اینکه دیگه نیاز نیست نگران باشم گذشتم چه جوری گذشت! و مهم تر از اون آرامش اینکه با این حجب و حیای سعید نگران آینده ام هم نبودم که دختر دیگه ای دل شوهرم رو ببره و ماجرای تلخ دوباره تکرار بشه... و این تنها با رعایت قوانین به دست میاد لیلا چه مرد و چه زن! یادته!
سرش رو تکون داد و گفت: درست میگی ولی خیرش برای من چی بود؟! قاطع گفتم: اینکه الان اینجایی و گیر امید نیفتادی که معلوم نبود باهات چکار کنه! اینکه هنوز فرصت داری!
اتفاقاتی که افتاده درس بزرگی بهت داد که بهتر از هر کسی خودت متوجه اشتباهاتت شدی!
ولی اینکه امروز همدیگه رو دیدیم این یعنی هنوز فرصت هست...
هنوز می تونی تغییر کنی فقط کافیه اراده کنی... لیلا نفس عمیقی کشید و گفت: نه نازی از من گذشته دیگه نمی تونم کاری کنم!
گفتم: تنها کسایی نمی تونن کاریی کنن که دیگه نفس نمی کشن!
لیلا تو هنوز فرصت داری...
سری تکون داد و گفت: نمی دونم...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ویکم بساط عروسی من و پسر عمه ام اجباری بر پا شد و من ر
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_دوم
وقت گذشته بود و من باید می رفتم خونه...
گفتم: لیلا این شماره جدید منه، من منتظر تماست هستم! هنوزم شمارتو حفظم خانم ثنایی که چهار شماره آخرت از روی فامیلیت راحت میشه حفظ کرد سه -نه- یک - یک!
با لبخند گفتم: یادته لیلا...
لبخندی زد و سکوت کرد...
خداحافظی کردیم...
همونطور که ازش جدا میشدم گفتم: یادت نره منتظرت هستم!
چیزی نگفت و رفت...
از روز بعد مدام گوشیم رو چک میکردم چند روزی گذشت و خبری نشد! شاید تصمیمی برای تغییر نگرفته بود! شاید... سه شنبه بود حوالی ظهر مشغول کارهای خونه بودم که صدای پیامک گوشیم اومد تقریبا دیگه مطمئن بودم خبری از لیلا نمیشه تا اینکه پیامک رو باز کردم! چهار شماره آخر فرستنده سه -نه - یک - یک-...
با عجله پیام را خوندم!
لیلا نوشت بود: یعنی هنوز فرصتی هست...
لبخند روی لبم نشست و سرعت تایپ کردن حروف روی گوشیم به سرعت نور رسید! انگار تمام وجودم می خواست زودتر این پیغام را براش بفرسته که تا نفس می کشیم فرصت هست...
بعد هم نوشتم چهارشنبه عصر بوستان نجمه ساعت شش منتظرتم...
تیک ارسال که خورد نفسم رها شد و قلبم کمی آروم گرفت حالا نوبت لیلا بود تا با قدرت انتخابش دوباره فرصتی که خدا بهش داده را درست استفاده کنه!
چهارشنبه از اول صبح استرس داشتم! با خودم می گفتم یعنی میاد! یعنی میتونه به ناامیدیش غلبه کنه! لیلا... لیلا...
کمی زودتر لباسهام رو پوشیدم و راه افتادم ساعت دم دمای شش بود و دلم بی قرار و آشوب !چه انتظار سختی!
خانم حسینی هم چون در جریان قرار داده بودم متوجه بی قراری من شده بود اما همچنان ساکت بود...
فاطمه حسنی با مژگان اومدن کمی حالم رو عوض کنند اما امان از فکری که درگیر است و چشمی که منتظر! چون به نتیجه دلخواه نرسیدن سری تکون دادن و به خانم مقدم که مشغول چیدن میز بود با اشاره به من گفتند: حدیث حاضر غائب شنیده ای! نازنین در جمع و دلش جای دیگر است! خانم مقدم لبخندی زد و با اصطلاح همیشگیش گفت: نازنین از اعماق تَهم دعا می کنم برسه اونی که منتظرشی!
تقریبا همه بچه ها فهمیده بودن من منتظر شخص خاصی هستم! زهرا محمدی آروم اومد کنارم گفت: نازی واقعا منتظر اون خانمه ای که هفته قبل دیدیم! من هنوز برام حل نشده یعنی واقعا میاد! اصلا به قیافش نمیخورد جمع ما را بپذیره!
چیزی نگفتم و فقط امیدوار بودم که بیاد...
ساعت از شش گذشت و خبری نشد!
شش و ده دقیقه!
انگار دقیقه ها نیت کرده بودن به اندازه گذشت یک عمر کُند شوند...
که دیدم خانمی به سمت ما می اومد...
لیلا بود خودش بود ...
و فقط خدا می داند حال من رو در اون لحظات ...
انگار دنیا را به من داده اند دوستم برگشته بود...
همان لیلایی که یک روز مرا به دنیا باز گرداند...
اما خوب همون قدر از دیدنش خوشحال شدم همون قدر هم شوکه شدم! نوع پوشش یه شال قرمز با یه مانتو تنگ زرشکی باموهای بلوندش که کمی بیرون بود و چادر مشکی که انداخته بود روی سرش! خیلی توی چشم میزد و متناقض بود!
همزمان خانم حسینی هم اومد به لیلا خوش اومد بگه من کلی ذوق کرده بودم اما خوب نتونستم تعجبم رو هم پنهون کنم! جلوی خانم حسینی بغلش کردم و باشیطنت گفتم: لیلی چقدر چادر بهت میاد چقدر زود رفتی سراغ گزینه ی نهایی! لبخندی زد گفت: به خاطر دل دوستم! بعد سرش را انداخت پایین و گفت: نازی تو منو بخشیدی این برام خیلی ارزش داشت منم با این کارم خواستم خوشحالت کنم...
یاد خودم افتادم روز اولی چادر پوشیده بودم و خواستم خانم حسینی رو خوشحال کنم! اومدم قیافه ی خانم حسینی رو به خودم بگیرم و بگم که امروز برای من پوشیدی فردا من نباشم درش میاری! که خانم حسینی مجال نداد حرف بزنم! دستش را گرفت خیلی مهربون گفت: آفرین لیلا جان! چقدر تو قدر شناسی! بعد نگاهی به من کرد و گفت: قدر دوستت رو بدون چون ادبش بر پوشش همیشگیش سبقت گرفت!
من همون طور متعجب...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_دوم وقت گذشته بود و من باید می رفتم خونه... گفتم: لی
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وسوم
من همون طور متعجب خانم حسینی را داشتم نگاه میکردم و توی دلم ازش کمی دلخور شدم و گفتم: عجبا! نه به رفتار اون روزش با من! نه به رفتار حالاش با لیلا...
ولی اون موقع هیچی نگفتم لیلا را که با بچه ها آشنا کردم و مشغول جمع صمیمی بچه ها شد، رفتم پیش خانم حسینی لبخندی زد و گفت: چه خبر نازنین خانم! دیگه دوستت هم اومده ما رو نمی بینی! زیر کفشتم یه نگاهی بنداز خانم!
گردنم رو کج کردم و یه خورده نگاش کردم و گفتم خبری نیس! این چه حرفیه شما تاج سری فقط...
گفت: فقط چی...
دلم طاقت نیاورد گفتم: فقط اینکه من از دستتون کمی ناراحتم!
یکدفعه جدی گفت: چرا چیزی شده!
گفتم: آخه خانم حسینی جان اگر بدون علم کافی چادر پوشیدن بده!
چه فرقی می کنه من باشم یا لیلا!
نفس عمیقی کشید و گفت: خوب پس مشکل اینه یه لحظه نگران شدم بشین تا برات بگم ...
نازنین خانم اولا هر کار خوبی حتی بدون علم کافی هم باز خوبی خودش را داره فقط ممکنه موندگاریش کمتر باشه دوما من اون روز نگفتم چادر نپوش! فقط با توجه به اینکه شمایی فلسفه می خونی گفتم: دلیلت برای پوشیدن چادر باید قوی باشه! همیشه یادت باشه نوع برخورد ما باید با هر فردی متناسب با اون فرد باشه! خودت هم حتما می دونی لیلا دختر احساساتیه این از رفتارش کاملا مشخصه! وقتی چنین کار خوبی کرد حتی اگر ناقص انجامش داده اگر من بهش بگم اینطوری درست نیست ممکنه کلا زده بشه! این خیلی مهمه ما قدرت جاذبه داشته باشیم نه دافعه و متناسب با هرفردی درست برخورد کنیم برای امثال لیلا کمی صبوری با انعطاف باید به خرج داد...
تا بتونه قاطعانه تصمیم بگیره و منطقی بپذیره خدا به همه قدرت تفکر و عقل را داده همینطور احساس و عاطفه را ولی آدم ها متفاوت از این داده ها استفاده می کنند بعضی ها احساسی ترند بعضی ها منطقی تر! تو که توقع نداری ما با هر دو نوع مدل یه جور بر خورد کنیم درسته! و خیلی مهمه ما درست تشخیص بدیم کجا و به کی چی بگیم!
اینکه انتخاب از روی آگاهی و علم باشه قطعا پایدار و موثره ولی اگر کسی بدون علم کاری انجام داد درسته که ما باید این آگاهی رو بهش بدیم منتها همراش باید انعطاف باشه متناسب با ویژگی های خودش نازنین جان...
وسط صحبت کردنمون یکدفعه لیلا اومد لبخندی زد و دستش را انداخت گردن من و گفت: خانم حسینی خوب دل دوست ما رو بردین!
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اتفاقا الان حرف شما بود و دل بردن! دوستت یه کوچولو از من دلخور بود!
هر چی با اشاره ی ابرو به خانم حسینی فهموندم چیزی نگه اصلا انگار نه انگار !
لیلا متعجب نگاهم کرد و گفت: حرف من بوده اونوقت از دست شما دلخوره ! حالا چرااااا!
من گفتم: لیلا! حالا خانم حسینی خودش گفت بذار منم بگم حقیقتا وقتی من اولین بار چادر پوشیدم خانم حسینی با خاک یکسانم کرد بعد هم با بلدوزر از روم رد شد! ولی امروز تو که برای اولین بار چادر پوشیدی چنان ذوق کرد! تازه بماند با این تیپ خفنت زیر چادر!
لیلا گفت: وایستاااا! ترمز بگیر! درست بعد از چند سال بهم رسیدیم ولی من لیلا ام ها! دلیل نمیشه که هر چی خواستی بگی نااازی خانم مگه چه شه! خیلیم شیکه! هم زیر چادر اونیه که دوست دارم و باهاش راحتم! هم چادر سرم هست! بعد نگاهش رو به خانم حسینی متمرکز کرد و گفت: عشقم هم به خاطر همین ذوق کردن غیر از اینه خانم حسینی جون!
درست مثل دوران دانشجویی هنوز کل شق بود!
گفتم: عه! عشقتون! بعد میگی دل ما رو فقط بردن...
وسط کل کلمون خانم حسینی گفت: الو... الو.... آنتن هست! یکدفعه من و لیلا برگشتیم سمت خانم حسینی که بدون اینکه گوشی دستش باشه داشت الو... الو... می گفت وقتی خیالش راحت شد حواسمون بهش جمع شده با لبخند گفت: خوب خدا رو شکر وصل شدین! یه لحظه مجال به منم بدین....
بعد نگاهی به من کرد و گفت: نازنین خانم حالا با این شدتم که گفتی من باهات اون روز بر خورد نکردماااا...
اون رفتارم دلیل داشت رفتار امروزمم دلیل داشت که بهت دلایلش رو گفتم!
اما لیلی خانمِ ما، یه نکته ای گفت که باید خیلی بهش دقت کنید خصوصا وقت رانندگی!
لیلا با چشمای از حدقه بیرون زده گفت: وقت رانندگی!!!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هر کلاهی را سری بوده است...
هر پوتینی را ، پایی ...
و هر کولهای را، پشتی...
سری از ما، پایی از ما ...
و پشتی از ما...
به یادشان خواهیم بود و به راهشان وفادار
نه با کلمات فانتزی و ...🕶
شرمنده ایم و ...😔
که با عمل مؤمنانه و جهادی خالصانه.
فرقی ندارد کجائیم و چه میکنیم
خانه ، مزرعه ، اداره ، شهر و روستا...
در استودیو، دانشگاه
با کت و شلوار و عبا و عمامه ...
یا لباس کارگری ...
مهم آنست که در هر قدم و هرلحظه و هرکار
👌راهشان و مرامشان چراغ راه ما باشد
فارغ از تمام بالا و پائین شدنهای سیاسی
و آمدنها و رفتنهای دولتهای مختلف
فارغ از همه بازیهای پیچیدهای که تلاش دارند ما را خسته کنند، اما بی خبر از آنکه
عشق به شهدا خستگی ناپذیر است...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#روز_پنجاه_و_سوم
✨ بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید ، حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس .
🌹 #سهم_امروز نهج البلاغه :
🔻 از نامه ی ۶۸ تا نامه ی ۶۶ 🔻
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روزی_10_دقیقه_وقف_نهج_البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹 سهم امروز نهج البلاغه از نامه ۶۸ تا نامه ۶۶
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
📜 #نامه68 : نامه به سلمان فارسی ، قبل از ایام خلافت .
🔹 روش برخورد با دنيا
♦️پس از ياد خدا و درود! دنيای حرام چونان مار است، كه پوستی نرم، و زهری كشنده دارد، پس از جاذبه های فريبنده آن روی گردان، زيرا زمان كوتاهی در آن خواهی ماند، و اندوه آن را از سر بيرون كن، زيرا كه يقين به جدایی آن، و دگرگونی حالات آن را داری، و آن گاه كه به دنيا خو گرفته ای بيشتر بترس، زيرا كه دنياپرست تا به خوش گذرانی در دنيا اطمينان كرد او را به تلخ كامی كشاند، و هر گاه كه به دنيا انس گرفت و آسوده شد، ناگاه به وحشت دچار می گردد.
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
📜 #نامه67 : نامه به قثم بن عباس فرماندار شهر مکه .
1⃣ رسيدگی به امور حاجيان در مراسم حج
♦️پس از ياد خدا و درود! برای مردم ، حج را به پای دار و روزهای خدا را به يادشان آور، در بامداد و شامگاه در يک مجلس عمومی با مردم بنشين، آنان كه پرسشهای دينی دارند با فتواها آشنايشان بگردان، و نا آگاه را آموزش ده، و با دانشمندان به گفتگو بپرداز ، جز زبانت چيز ديگری پيام رسانت با مردم، و جز چهره ات دربانی وجود نداشته باشد، و هيچ نيازمندی را از ديدار خود محروم مگردان، زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود، ديگر تو را نستايد گر چه در پايان حاجت او برآورده شود. در مصرف بيت المالی كه در دست تو جمع شده است انديشه كن، و آن را به عيال مندان و گرسنگان پيرامونت ببخش، و به مستمندان و نيازمندانی كه سخت به كمک مالی تو احتياج دارند برسان، و مازاد را نزد ما بفرست، تا در ميان مردم نيازمندی كه در اين سامان هستند تقسيم گردد.
2⃣ سفارش به رفع نيازهای حجاج
♦️ به مردم مكه فرمان ده تا از هيچ زائری در ايام حج در مكه اجرت مسكن نگيرند، كه خدای سبحان فرمود: (عاكف و بادی در مكه يكسانند.)
عاكف، يعنی اهل مكه، و بادی، يعنی زائرانی كه از ديگر شهر ها به حج می آيند، خدا ما و شما را به آنچه دوست دارد توفيق عنايت فرمايد ، با درود.
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
📜 #نامه66 : نامه به عبدالله بن عباس .
🔹ضرورت واقع بينی
♦️پس از ياد خدا و درود! همانا انسان از به دست آوردن چيزی خشنود می شود كه هرگز آن را از دست نخواهد داد، و برای چيزی اندوهناک است كه هرگز به دست نخواهد آورد، پس بهترين چيز در نزد تو در دنيا، رسيدن به لذت ها، يا انتقام گرفتن نباشد، بلكه بايد خاموش كردن باطل، يا زنده كردن حق باشد، تنها به توشه ای كه از پيش فرستادی خشنود باش و بر آنچه بيهوده می گذاری حسرت خور و همت و تلاش خود را برای پس از مرگ قرار ده.
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
#نهجالبلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روزی_10_دقیقه_وقف_نهج_البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔺بیانیه طالبان در پاسخ به اخطار ابراهیم رئیسی رییس جمهور ایران: ما به تعهد خود پایبند هستیم اما اینجا آبی وجود ندارد که سمت ایران رهاسازی کنیم...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
کاش زمان ما هم #هشتگ اعدام نکنید مد بود!
#ریگی_در_گور
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اکران فیلم هنجارشکن وموهن "برادران لیلا"به صورت غیرقانونی و بدون مجوز در محوطه ی عمومی«باغ سفارت ایتالیا»:
۱. نقض حاکمیت جمهوری اسلامی توسط«سفیر ایتالیا»
۲. حمایت آشکار از عناصر وطن فروش مرتبط با«هنر سفارتی»
۳. اقدام ضدامنیتی کارگردان و تهیه کننده فیلم
وزارت امور خارجه و قوه قضائیه کجا هستند؟!
#نفوذ
👤 حمید جعفری
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چگونه یک #فمنیست به #ایران آمد و نسخه #فرزند_کمتر، زندگی بهتر را برای ایران پیچید.
⭕️ جالب اینجاست که این برنامهای رو که به ایران داد رئیس جمهور وقت #آمریکا با اجرایش در آمریکا مخالفت کرده بود.
#نفوذ
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از وقتی ایران رئیس شده مصرف سرانه کرم ضد سوختگی جهانی رفته بالا!!!😅
#پاورقی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درسی که باید از اندلس بگیریم‼️
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه مون مهمون که میاد رفتارهای عجیبی از خودش نشون میده‼️
#فرزند_آوری
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff