💚 قدردان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
تا فرصت داریم واسه خودمون و عزیزمون وقت بگذاریم؛
بعداً
شاید دیگه نباشیم
شاید باشیم و حسش نباشه،
شاید باشیم و حسش باشه و عزیزی نباشه!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
سقوط یکی = سقوط همه
سقوط فرد = سقوط جامعه
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
مهربان کـه باشی،
خورشید از سمت قلب تو
طلوع خواهد کرد
و نور از وجود تو به وجود عزیزانت سرازیر خواهد شد.
تاریک که باشی
پژمرده ای
و آن گاه چه گونه دل هایی را که به شوق پرگرفتن به دیدنت آمده اند روشن خواهی کرد؟
دلی را که متعلق به توست تاریک و پژمرده مکن!
دلی را که خانه ی توست تنگ مکن!
دلی را که حریم توست نشکن!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2_144173462854715360.mp3
5.1M
🌿
🎶 «غم مخور»
🎙 بابک افرا
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
«آقا حَرَمت امن ترین جای جهان است!»
🔹کفشداری حرم امام رضا (درود خدا بر او)
☺️ کفش های عروسکش رو هم تحویل داده!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
یادمان باشد روابط ما با «یافتن شباهتها» آغاز میشوند
و با «درک تفاوتها» دوام پیدا میکنند.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
من به چشم های بی قرار تو قول میدهم
ریشه های ما به آب،
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می شویم!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀
🔹 برخورد درست با نوجوان
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
به شوق نور
در ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار دل مسپار
که مرغانِ گلستانزاد
که سرشارند از آواز آزادی
نمیدانند هرگز
لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمیدانند در پایان تاریکی
شکوه روشنایی را
«فریدون مشیری»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۴۳: چشمانم که به قامت بلند و چهارشانه برادر افتاد، آشوب قل
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۴۴:
تپش قلبم به اوج رسید. این جمله یعنی شرایط خیلی وخیم تر است. رو به برادر، تابی به چهره دادم که یعنی منظورش چیست. جوان لاغراندامی که کنار طاها ایستاده بود، روی زمین خیس از باران زانو زد و جعبه زیر صندلی را خوب بررسی کرد. کمی بعد، با چهرهای ناخوانا دستی بر محاسن بلندش کشید.
_ راست می گه، حاجی. این جعبه یه جوریه. اصلاً بیا یه بار دیگه خودت ببین.
سپس با صدایی بلند فردی به اسم احمد را خواند. طاها، خیس از باران، همراه با مرد تپل، مشغول بررسی جعبه شد. فهرستی از کلمات تخصصی بینشان رد و بدل می گشت که از هیچ کدامشان سر در نمی آوردم. کمی بعد جوانی احمد نام، دوان دوان به جمعشان پیوست.
هرچه بیش تر به حرف ها و کارهایش دقت می کردم کمتر متوجه میشدم. دیگر اضطراب و گنگی امانم را بریده بود. خواستم زبان به اعتراض بچرخانم که ماشینی در نزدیکی ما ایستاد و پدر با همان صلابت و آرامش همیشگی از آن پیاده شد. چشمان باجذبه اما مهربانش در آن هیاهو، من را می جست. نگاهش که به من افتاد ریه اش نفسی راحت کشید. با گامهایی بلند به سمت ما راه گرفت.
سلام و احترام نظامی تک تک افراد را با دست و لبخندی مردانه پاسخ گفت. این مرد با آن موهای جو گندمی و زخم کنار ابرو، تمام دنیایم به حساب می آمد. با آرامشی پدرانه روی صندلی کناری ام نشست.
_ خوبی بابا؟ تو دختر منی ها! ما از این بازیها کم ندیدیم. پس نبینم بترسی!
اشک بی اختیار بر گونه ام لیز می خورد. یک روز چه قدر ظرفیت برای بد شنیدن و بد آوردن در خود داشت؟ پدر همیشه کم حرف می زد اما امان از خروش چشمانش.
یکی از جوان ها با احترامی خاص پدر را خواند و او را به جمع پر چالششان کشاند. توجهم میخ بررسی ها و گفت و گوهایشان بود. کمی بعد انگار به نتیجه رسیدند. یکی از جوان ها که زیر نم نم تند باران روی زمین نشسته بود، نگاه مو شکافانه اش را از جعبه گرفت و با لهجه ای شیرازی اطمینان بر کلام داد.
_ حاجی جان، به جایی ارتباط نداره. بررسی کردیم، خیالت تخت!
سرش را کمی بالا آورد. بخار از دهانش به بیرون می دوید و قطرات باران از میان موها بر پیشانی سبزه اش مسیر می گشود. یا علی گویان از جا برخاست و کمی آن طرف تر ایستاد.
_ آبجی، جسارتاً، آروم و با احتیاط پیاده شید.
وجودم به گزگز افتاد. از من می خواست پیاده شوم؟! اما آن ناشناس گفته بود اگر تکان بخورم ماشین به هوا می رود. نگاه پر التهابم بین طاها و پدر تاب خورد. تردیدِ وحشت زده ام را دیدند. برادر دستش را به سمتم دراز کرد. صدای نرم و مطمئن بابا در شنوایی ام پیچید:
«بابا پیاده شو و نگران نباش!»
من با این دو مرد جهنم را هم دوست داشتم ولی اگر اتفاقی می افتاد جان من به درک، تک تک آدم های این جا چه می شدند؟ چشمان خسته ی پدر اطمینان را فریاد زد. راهی نیافتم. در دل اشهدم را خواندم و خواستم خارج شوم اما پاهای خواب رفته ام برای ایستادن یاری ام نکردند. دو محرم نور چشمی، ناتوانی ام را خواندند و برای کمک زیر بازوهایم را گرفتند. به محض برخاستن. بسم الله گویان پلک بر پلک فشردم؛ آن قدر محکم که حس فلجی بر صورتم چنگ زد.
یک... دو... سه...
چند نفس گذشت؛ ولی اتفاقی نیفتاد؛ این یعنی هنوز زنده بودیم. بازدمی بلند از روحم برخاست.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
👈تلنگـــــر....
خبرنگارازشھیدابومھدیپرسید:شما
ڪهعربهستیدچطوراینقدرقشنگفارسۍ
صحبتمیڪنید،ایشوندرپاسخگفتند:عربۍ
زبانقرآناستوفارسۍزبانانقلاب!
بچه ها نذاریم ارزش های این انقلاب رو کم رنگ کنند و انقلاب از درون دچار تغییر بشه
#حجاب_خطِّ_مقدم_ماست
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff