گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۷۲: چند عکس از طاهای خونین، بیهوش روی تخت اوژانس، ارسال کر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۷۳:
سنگینی آن کابوس برای چند ثانیه زبانم را لال و قدرت تشخیص زمان و مکان را در وجودم فلج کرد. دختر افغان مقابلم ظاهر شد.
_ حالتون خوبه؟
خیره به کشیدگی چشمانش ماندم. لبخندی مصنوعی زد.
_ خوابتون برد. فکر کنم خواب بد دیدی.
از فرط ضعف، توان حرف زدن نداشتم. دختر، بسته ای بیسکوئیت و یک آب معدنی کوچک از کیفش بیرون آورد.
_ من وقتی خواب بد می بینم کلاً قفل می کنم. این ها رو بخور، حالت رو جا می آره.
شدیداً احساس گرسنگی می کردم. بی تعارف بیسکوئیت و آب را گرفتم و هر دو را کامل خوردم. زیر لب تشکر کردم. لبخند زد. چادر قجری اش را روی سر مرتب کرد. کنارم نشست و تکیه به دیوار داد. کاش می رفت.
_ اسمم مهلاست.
لهجه ی افغانی اش بامزه بود. هیچ نگفتم. ذهنم مدام سؤالی را تکرار می کرد:
«چرا گفت فرار کنم؟»
شقیقه هایم تیر کشید. حس بدی داشتم. هیچ وقت این همه بی پناه نبودم.
_ چه بلایی سرت اومده؟
جواب ندادم. حوصله ی کنجکاوی های خاله زنکی نداشتم. هزار فکر جور و ناجور در سرم می چرخید. صدای مهلا دوباره از کنار گوشم بلند شد.
_ این رو دیدی؟
گوشی را مقابل صورتم گرفت. دست بردار نبود. آماده ی پرخاش شدم که نگاهم به نماهنگ در حال پخش افتاد. خشکم زد. فیلمی از چند ساعت قبل بود؛ از آن جهنم و منی که در حال گریز بودم. دردهایم پرید. گوشی را چنگ زدم. مهلا جمله ردیف کرد.
_ فیلمش تو مجازی داره دست به دست می شه. واسه چند ساعت پیشه. می گن امروز درگیری شده، چند نفر بدبخت رو هم این وسط کشتن. مثل این که این دختره هم یکی از کله گنده های سپاهه که وسط اون بلبشو بوده. نوشتن تا صدای آژیر پلیس را شنیده پا گذاشته به فرار؛حالا چرا، الله اعلم!
نگاه تیز و معنادارش روی چهره ام ثابت ماند. قلبم چون طبل کوبید. وای آبروی پدرم... منصفانه نبود. آن ملعون، کثیف بازی می کرد. به سرعت از جا جهیدم و به سمت کفشداری رفتم. مهلا به دنبالم قدم برمی داشت و نجوا کرد:
«خودشی... درسته؟»
بی هدف از حرم بیرون زدم. مهلا پشت سرم آمد.
_ صبر کن! کجا می ری؟
درمانده و پریشان دور خودم می چرخیدم. نمی دانستم باید چه کنم. دختر افغان در چند وجبی ام به تماشا ایستاد. گوشی را از جیبم بیرون کشیدم. فقط یک شماره ی عجیب در لیست تماس ها بود. می دانستم این ارقام مبهم من را به آن ابلیس وصل نمی کند اما باز امتحان کردم. شماره گیری کامل نشده، بوق نامعتبری خورد. قفسه ی سینه ام به شدت بالا و پایین می شد.
به تلگرام رفتم. دستانم می لرزید و انگشتانم پر غلط می نوشت:
_ این فیلم چیه که داره دست به دست می شه؟ می خوای با ما چه کار کنی، عوضی؟
پیام آمد:
«تبریک می گم، داری معروف می شی! فقط مراقب باش که گیر نیفتی، چون می دونی بعدش چی می شه.»
دوست داشتم سرم را آن قدر بر زمین بکوبم تا جان به عزرائیل تسلیم کنم.
پیامی جدید روی صفحه نقش بست:
«شاهکار اصلی هنوز مونده، دختر حاج اسماعیل.»
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دعوت خواهر شهید ابراهیم هادی از مردم تهران برای حضور پرشور در اجتماع بزرگ مردمی عفاف و حجاب🌱
زمان: چهارشنبه ۲۱ تیرماه ساعت ۱۷
مکان: میدان امام حسین(ع)
🌹إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ {۱۱ رعد} 🌹
#حجاب
#اجتماع_مردمی_عفاف_وحجاب
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" لا اله الا الله الملک ال حق المبین "
ذکر روز پنجشنبه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff