14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجلسیا تو این اوضاع ببینید دغدغه چیو دارن!!
دشمن کلی برنامه داره برای این یکی دو ماه ، اونوقت اینا دارن جایی رو میزنن که قراره در خط مقدم باشه!! 🤦♂
✍ #سعیدیسم
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اگه فکر کنید همیشه حق با شماست،
هیچ کسی برایت نمی ماند
و هیچ وقت چیزی یاد نمیگیری.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿
از تو وقتی خواستی با خود همآغوشم کنی
چشم پوشیدم، که ترسیدم فراموشم کنی
سرو عریانی که با پاییز میآمیخت، گفت:
کاش پیش از برف، با آتش کفنپوشم کنی
باد روشن میکند خاکستر افسرده را
شعلهورتر میشوم هرقدر خاموشم کنی
تلخی و شیرینی دشنام و لبخندت یکی است
باز کن لب تا به سِحر عشق، مدهوشم کنی
من نمیمانم میان برزخ وصل و فراق
باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۷۸: در آن سرما حس حرارت داشتم. بغضم را قورت دادم. در اجبار
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۷۹:
خود را به خیابان رساندم. تاکسی زردرنگی مقابل پایم ایستاد. سوار شدم. ماشین که حرکت کرد، یادم آمد جز دو هزار تومان، پولی برایم نمانده. همین را کم داشتم. نگاهی به نیمرخ راننده انداختم. ماسک پزشکی روی صورت داشت. یکی در میان عطسه می زد و بینی اش را با دستمال کاغذی پاک می کرد. خواستم بگویم پیاده می شوم که با صدای گرفته خطاب قرارم داد:
«آبجی کجا تشریف می برید؟»
صدایش به نظر آشنا آمد. کنجکاو نگاهی به قاب چشمانش درون آینه انداختم. این چشم ها... بله، من می شناختمشان. مبهوت ماندم. توان حرف زدن را از دست دادم. او زنده بود؟ اما خودم نیمرخ غرق خونش را دیدم. توهم بود یا واقعیت؟!
نگاهی مطمئن به تحیر چشمانم انداخت. نه، واقعاً عقیل بود؛ همان چهار شانه ی نچسب که می گفت موجی صدایش می کنند. به آنی، های و هوی روحم آرام گرفت. دهان گشودم برای خواندنش که به بهانه ی پاک کردن بینی دستش را بالا برد و به نشانه ی سکوت تکان داد.
یعنی دیگر تنها نبودم؟
اعماق قلبم گرم شد. اشک روی گونه ام لیز خورد. اما اگر آن ابلیس می فهمید... آخر او مثل جن همه جا بود. جان برادرم طاها چه می شد؟ سیلاب اضطراب بر دلم هجوم آورد. نمی دانستم چه کنم.
نگاهی به بیرون انداختم . ماشین در حال حرکت بود و نمی توانستم پیاده شوم. بدون آن که متوجه باشم پای سالمم را تند و تند تکان می دادم. آهنگی قدیمی از ضبط ماشین پخش می شد؛ همان آهنگ مورد علاقه ی مادربزرگ که از پارسال بهار و زیارت دسته جمعی می گفت، اما آشوب درونم آرام نمی گرفت. عقیل با لهجه ی مشهدی، زبان به غر غر زدن گشود.
_ آبجی جان، چه قدر دیگه زمان لازمه تا به نتیجه برسید که من الآن شما رو کجا برسونم؟
مانده بودم میان زمین و آسمان. به آرامش چهره اش در آینه خیره ماندم. نگاهش را به طوفان مردمک هایم دوخت. مردد گوشی را میان انگشتانم چلاندم. تردید وحشت زده ام را خواند. پلک بر پلک فشرد و اطمینان بر استیصالم پاشید. سکوت، من را به این جا کشانده بود، پس نباید باز حماقت می کردم. با صدایی که می لرزید نشانی را خواندم. لحنی کلافه به خود گرفت.
_ خانم ها می خوان برن مهمونی، یه هفته فکر می کنن که چی بپوشن. می خوان مهمون دعوت کنن، یه ماه فکر می کنن که غذا چی درست کنن. فقط وقتی واسه شون خواستگار می آد، بدون فکر کردن سریع بله رو می گن، بعد پسر مردم رو یه عمر بیچاره می کنن.
جملات و لهجه اش بامزه بود اما حتی لبخندی کوچک بر لبانم جای نگرفت.
_ شما هم جای آبجی ما... همچین که از سربازی اومدیم، ننه مون پاش رو کرد تو یه کفش که یه دختر واسه ت نشون کردم عین پنجه ی آفتاب. باید بیای بریم برات بگیرمش. هر چی گفتم آخه کارم کجا بود، زن می خوام واسه چی توی این بدبختی و بی پولی، گفت باید بری بگیری. گفتم اشکال نداره، می رم خواستگاری، دختره بفهمه راننده تاکسی ام می گه نه؛ این جوری ننه مون هم دست از سرمون بر می داره. هیچی دیگه... رفتیم خواستگاری، دختره هم نه گذاشت نه برداشت گفت بله. بیچاره شدم آبجی، بیچاره! زن نگو، مادر فولاد زره! خدا نصیب گرگ بیابون نکنه! ظاهرش عین حنا دختری در مزرعه اما...
الآن یه هفته ست روزگارم رو سیاه کرده که باید این سرویس طلا رو برام بخری.
گوشی را از روی داشبورد برداشت و به طرفم گرفت.
_ آخه نگاه کنید شما... من اگه تموم زندگی خودم و خاندانمون رو هم بفروشم، نمی تونم یه لنگه گوشواره ی این سرویس رو بخرم.
گوشی را با اضطراب از دستش گرفتم و نگاهی به صفحه اش انداختم. روی صفحه نوشته شده بود:
«نترسید... گوشی رو بذارید تو جیب لباستون ؛طوری که کاملا پوشیده بشه. مراقب باشید هیچ حرف مشکوکی نزنید.»
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🌹دو موضوع مهمِ هیئت های حسینی در کلام حاج قاسم سلیمانی...
📣#انتشار_برای_اولین_بار
🖤#محرم
🕯#امام_حسین (ع)
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا ارحم الراحمین "
ذکر روز سه شنبه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff