✨
جهانِ ما نتیجه ی نقشی است که ما بر آن میزنیم!
🎨 نقاشِ دنیای ما، خودمانیم.
رنگ و طرح آن نتیجه ی کارهایمان
و وسعت آن به اندازه وسعت فکرمان است.
«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
از اضطــــراب، کار مهیّا نمی شود
سیل از دویدن است که دریا نمی شود
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۱: بدون حرف و لنگان لنگان به سمت قهوه خونه رفتم. باز هم م
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۸۲:
_ باور کنید من نمیخواستم این جوری بشه؛ یعنی اصلاً فکر نمیکردم شما رو وارد این ماجرا کنن. واقعاً متأسفم!
از چه چیزی حرف میزد؟ باید سر در میآوردم. میدانستم هر جمله یا حرکتی ممکن است او را از گفتن پشیمان کند؛ پس زبان به دهان گرفتم و بیاحساس، طوری که انگار از همه چیز باخبرم، به چهره ی سبزه اش خیره ماندم. مثل همیشه ته ریش خرمایی اش جلب توجه میکرد.
_ تازه خبرها رو خوندم. حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد که دختر حاج اسماعیل، بسته رو بیاره سر قرار، گفته بودن کاری میکنن که سردار مجبور به سکوت شه، اما نگفته بودن این جوری.
ضربان قلبم محکمتر از همیشه میکوبید. میخواستند پدر را وادار به سکوت کنند؟ مگر پدر چه چیزی را فهمیده بود؟ کنجکاوی داشت افسار اختیارم را میبرید. سکوت کرد. نگاهی به چشمانم انداخت.
_ نمیخواید چیزی بگید؟
نم نم باران شلاق شد و بیرحمانه بر تن شیشه کوبید. بیم این داشتم که با جملات کار را خراب کنم؛ پس لجوجانه انگشت بر ماشه ی رگبار چشمانم فشردم. سری تکان داد و گفت:
_ این جوری نگام نکنید... من کارهای نیستم.
به سکوت عصبی کنندهام ادامه دادم. نفسی عمیق کشید و دو دستش را روی میز گذاشت.
_ سیاست همینه، رحم تو دایره ی لغاتش نیست. عین بولدوزر عمل میکنه؛ چشمهاش رو میبنده و رد می شه از رو هر چیز و هر کسی که توی مسیرش باشه. گاهی جسم رو نابود می کنه و گاهی روح.
دندان هایم به هم گره خورد.
_ و من کجای این مسیر ایستاده بودم؟
با انگشتش بر لبه ی فنجان خط کشید.
_ شما نه، پدرتون. از نگاه سیاست هر موجود زندهای که وصل به حاجی باشه، چه سببی و چه نسبی، خود حاجی محسوب می شه. پدرتون چیزی رو فهمید که نباید میفهمید. البته توی سیاست دونستن اصلاً مهم نیست؛ مثلاً همین پیش خدمت یا اونها که دور اون میز نشستن یا اصلاً تک تک آدمهای این مملکت، همه میدونن کی داره راست می گه و کی دروغ. همه میدونن که کیا چهارگوشه ی سفره ی انقلاب رو به نام خودشون قبضه کرده ن. همه میدونن این گرونیها و آشوبها اتفاقی نیست. همه میدونن آقاها این طرف مرگ بر آمریکا می گن، آقازادهها اون طرف درود. همه میدونن اما مگه مهمــه؟! نه... نه، تا وقتی که سندی برای اثبات دونستههاشون نداشته باشن.
ابروهایم گره خورد.
_ و پدر من چیزی رو فهمیده که واسه اثباتش سند داره؛ درسته؟
جرعه ای از قهوه را نوشید و سری به نشانه ی تأیید تکان داد.
_ توی بازی سیاست دو راه بیشتر وجود نداره؛ یا می آی سر سفره میشینی و با بقیه هم لقمه می شی، یا...
وحشت ته دلم را خالی کرد.
_ یا حذف می شی؟
کمی به طرفم خم شد. از حجم صدایش کاست.
_ و من هنوز نفهمیدم که چرا حاجی زنده است.
از فرط خشم انگشتانم مشت شد. تیزی ناخنها را کف دستانم حس میکردم؛ انگار قصد دریدن گوشت را داشتند. چه قدر راحت از مرگ پدر حرف میزد. به پشتی صندلی اش تکیه داد.
_ این یعنی حاجی چیزی داره که اونها بهش نیاز دارن؛ اما چی رو نمیدونم، ولی مطمئنم برگ برنده ی سردار اون قدر مهم هست که اونها دارن سر مهرههای خاصشون توی منصبهای خاص قمار میکنن.
این یعنی پدر، خودفروختهای را با مدارکی مستدل شناسایی کرده و حالا باید خاموش شود اما دلیلی بزرگ مانع این خاموشی است. صدای کوبش قلبم را میشنیدم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ساعت
1:20
#به_وقت_سردار
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_عاشفی
#به_وقت_پرواز
#به_وقت_شهادت
#حاج_قاسم
#محرم
#امام_حسین
🏴 پروفایل
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff