🔴 یک نکته مهم....
قیام امام حسین پس از ۱۴۰۰ سال
از ظلم و کید حجاج و هارون الرشید و منصور و ... عبور کرد و امروز در سراسر جهان فدایی دارد
نگاه به دو تا منبر و چهارتا مداحی انحرافی نکنید،در زمان معاویه فقط در یک سال ۱۸۰۰ منبر برگزار شد و در سراسر این مجالس سب و لعن امیرالمومنین انجام میشد، حرم امام حسین بیش از ۱۰ بار توسط خلفای مختلف تخریب شد تا امروز به این شکل درآمده.
ولله بالله تالله نور خدا نه خاموش میشود و نه دچار انحراف میگردد.
آن معدود منبریها و مداحانی که جهت وعظ و روضه را به سمت تخریب نظام و تطهیر فواحش به اسم تعظیم قیام حسینی تغییر میدهند، احتمالا خود بهتر میدانند پیش از انقلاب و در زمان پهلوی همزمان با عاشورای حسینی با خرج دربار جشن ۲۵۰۰ ساله برگزار میشد و نمایش مکشوف جنسی اجرا میگردید.
حتما میدانند در همین امسال و سالهای قبل قرار بود همزمان در چندین هیأت انفجار و کشتار خونینی اتفاق بیافتند، همین دیروز در یک کیلومتری حرم بیبی دو عالم حضرت زینب انفجاری بزرگ رخ داد و چندین نفر شهید و زخمی شدند.
برای دشمن اهل بیت فرقی نمیکند شما هیأتی سکولار هستید یا مذهبی صورتی و یا فرقه شیرازی!
آن منبری و مداح حتما میدانند که اگر این نظام مقدس و سپاه بدون مرز قدس نبود الآن نه اثری از مضاجع شریف اهل بیت در سوریه و عراق بود و نه حتی امامزاده یا مسجد شیعی ای که در آن عزاداری کنند.
لذا دوستان توجه کنید هر صدایی که از بلندگوی هیات بیرون میآید حتی اگر ذکر مبارک حسین باشد، لزوما حق و حقیقت نیست!
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ پلیس شیطان صفتِ باکو، ابلهانه تصور میکند که با اخراج کودکان و نوجوانان زیر ۱۶ سال از مسجد، می تواند مانع از عزاداریِ ایشان شود.
رویتان سیاه باد ای حرمله های زمان!
🌹این شیر پسران، سربازانِ منجی موعودند که خونشان با همت حسین و غیرت عباس می جوشد.
⚫️ عن قریب است که سیل بیداری اسلامی، هیمنه ی اهریمنی تان را در خود فرو برد.
✍ مریم اشرفی گودرزی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔘 بی بهره نباش!
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌻
🕊 رهایی...
#نردبان
/دینی، اخلاقی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
📚 نویسنده ی انگلیسی که پس از پژوهش ها و مطالعات اجتماعی زیاد به نتایج جالب توجهی دست یافت و کتاب «امر به معروف و نهی از منکر» را نوشت.
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
سعی کن پنجرهای رو به پریدن باشی
دیده خواهی شد اگر لایق دیدن باشی
«سیدتقی سیدی»
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
وقتی خودتان باشید و با آنچه که هستید و آنچه که انجام میدهید در جنگ نباشید جذاب و گیرا میشوید.
وقتی برایتان اهمیت نداشته باشد که مورد تأیید دیگران باشید، دیر یا زود تأیید می شوید و در جمع، دوست داشتنی خواهید بود.
شما مورد احترام و تأیید دیگران قرار میگیرید چون نیاز به تأیید دیگران را رها میکنید. این مسئله چنان ارتعاشی به جهان آفرینش می فرستد که از نتیجه آن شگفت زده میشوید.
برای هماهنگی با جهان آفرینش، تنها کسی که باید تأیید و خشنودی او برایتان مهم باشد، آفریننده ی شماست.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹👌🏼🔹🔹
🔸 بی عُرضه نباش!
📽 #فیلم_کوتاه_خارجی
#تلنگر 👌🏼
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨
هیچ کسی بی برنامه وارد زندگی ات نمیشود.
هر کسی در زندگی تو نقشی دارد:
بعضی مجازات و تاوان،
بعضی آزمون و امتحان،
بعضی هدیه و ارمغان!
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
عشق یعنی تشنه ای خود نيز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
«مولوی»
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2_144184458166206089.mp3
14.97M
🌿
🎶 «انتخاب»
🎙 علی اکبر قلیچ
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۶: با لرزی شدید در چهار ستون بدنم چشم باز کردم. خیس عرق ب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۸۷:
بدون این که برگردم لنگ لنگان به بیرون اتاق دویدم. وارد یک سالن بزرگ شدم. انگار فرد دیگری نبود. هراسان سر چرخاندم تا راه خروج را بیابم. اطراف سالن سه در قرار داشت. اضطراب اجازه ی حلاجی نمی داد و نمی توانستم بفهمم کدامشان درِ اصلی است. وحشت زده به سمتشان شتافتم. اولی به یک اتاق باز شد و دومی به حیاط خلوت. دیگر اطمینان داشتم که سومی راه رهایی است. بدون فکر کردن به این که چه چیزی آن طرفش انتظارم را می کشد، دستگیره را پایین کشیدم و آه از نهادم بلند شد. در قفل بود. چندین و چند بار دیگر، با گریه ای که حالا به هق هق افتاده بود، دستگیره را تکان دادم و بر در مشت کوبیدم. چرا این بازی به انتها نمی رسید؟!
صدای مچاله ی مرد از چارچوب اتاق بلند شد.
_ با مشت و لگد باز نمی شه.
ترس نفسم را بند آورد. چرخیدم. از آن چه می دیدم خشکم زد. گریه ام خفه شد. چه طور باید باور می کردم؟!
او... دانیال بود. کلیدی را بالا آورد و تکان داد.
_ دست از سر اون فلک زده بردار، قفله.
با صورت جمع شده از درد، دستی به پشت سرش کشید. مبهوت ماندم. با ابرویی گره خورده، انگشتان خونی اش را تماشا کرد.
_ ببین چه کار کردی!
منجمد بودم. نمی دانستم چه حسی باید داشته باشم. امنیت یا ناامنی؟! آخرین چیزهایی که از این مرد موطلایی در خاطرم بود را مرور کردم؛ ناپدید شدن ناگهانی اش، اخبار عجیب رسانه های معاند در رابطه با افشاگری اش، اسنادی که حکم به خیانتش میدادند، خبر کشته شدنش توسط سپاه پاسداران و حالا این جا، رو در رو و چشم در چشم من...
این بازی، زیادی پیچ و خم داشت.
پاسخ طاها در روز تدفین سارا به این سؤالم که تا چه زمانی قرار است در مورد مرگ دانیال به بقیه دروغ بگویند در خاطرم مرور شد.
«تا وقتی که بهمون ثابت شه که دانیال واقعاً زنده نیست.»
جورچین ها یکدیگر را کامل نمی کردند. دل پریشانی ام بیشتر شد. نه، نمی توانستم اعتماد کنم. حسی فریاد می زد که شاید آن ناشناس خود دانیال است.
حواسش پی بررسی شکستگی سرش بود. نگاهم به آشپزخانه ی نزدیک در کشیده شد. چند چاقو به همراه قاشق و چنگال درون ظرفی استوانه ای شکل کنار لگن ظرفشویی قرار داشت. نمی دانستم دقیقاً چه می خواهم انجام دهم، فقط می خواستم که دستم به یکی از آن چاقو های دسته سیاه برسد. از بی توجهی اش سود جستم و به سمت آشپزخانه دویدم. با حرکت ناگهانی ام به خود آمد. فرز و سریع، یکی از چاقو ها را بیرون کشیدم. ظرف استوانه ای و محتویاتش با سر و صدا پخش زمین شدند.
با آرامشی عصبی کننده به آشوبم زل زد. چاقو را بالا آوردم و با حنجرهای که میلرزید فریاد زدم؛
_ تو... تو واقعاً کی هستی؟!
هیچ تغییری در چهرهاش رخ نداد.
_ واقعاً دانیالم.
من را مسخره میکرد؟ دیوانه وار فریاد زدم.
ــــ مسخرهام نکن!
دندانهایم تق تق روی هم کوبیده میشدند.
_ فلش... فلش کجاست؟!
نرم به سمت آشپزخانه گام برداشت.
_ پیش منه.
آتش اضطرابم ثانیه به ثانیه شعله ورتر میشد. اخطار دادم که نزدیکتر نیاید. متوقف شد.
_ اون رو بهم برگردون!
به مبلهای کهنه ی وسط سالن اشاره کرد و گفت:
_ بشین، حرف میزنیم.
چشمانم از شدت ضعف دو دو می زد. حال جنون زدگان را داشتم. اختیاری بر فریادهای دیوانه وارم حکومت نمیکرد.
_ می گم اون فلش لعنتی رو بهم برگردون!
چند گام نزدیکتر شد و در درگاه آشپزخانه قرار گرفت.
_ باشه... باشه.
دست به سمت گرم کن مشکیاش برد. نعره زدم؛
_ میخوای چی کار کنی؟!
جا خورد.
_ مگه فلش رو نمیخوای؟!
حس میکردم که جویی از آب یخ در رگهایم جاری است. تهوع ته مانده ی توانم را میمکید و عرق سرد بر تیغه ی کمرم مینشست. با احتیاط، فلش را از جیبش بیرون آورد و دست تسلیم بالا برد.
_ دارید از حال میرید... بشینید.
چشمانم پیچ و تاب دار میدیدند. به زور، تعادلم را حفظ میکردم تا پخش زمین نشوم.
_ بزارش روی میز، برو عقب.
همان کاری را کرد که خواستم. لی لی کنان خود را به میز رساندم و فلش را برداشتم.
_ در رو باز کن، میخوام برم.
فقط چشم به تماشایم دوخت. بار دیگر جملهام را فریاد زدم.
_ مگه کری؟! می گم در این جهنم رو باز کن میخوام برم.
در نگاهش نگرانی بود.
_ پات رو از این در بذاری بیرون، اگر افت فشار بلایی سرت نیاره، اون هایی که دنبال این فلش هستن حتماً می کشنت؛ پس عاقل باش!
چشمانم سیاهی میرفت. نفسهایم تند شده بود و باران باران عرق سرد بر جانم مینشست. دست به لبه ی سنگ مرمرین گرفتم تا ایستادگیام را حفظ کنم.
_ کیا... کیا دنبال این فلش هستن؟!
سعی داشت آرامشش را حفظ کند.
_ همونهایی که تو رو هل دادن وسط این بازی. همون که این بلاها رو سرت آورد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴