گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۳: مرد چشم بندی بر دیدگانم کشید و چسبی روی دهانم چسباند.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیروت بود»
⏪ بخش ۱۱۴:
به یکی از مردان اشاره کرد تا دهانم را باز کند. جوانی قلدرمآب جلو آمد و چسب را با یک ضرب از صورتم جدا کرد. زخمها و بریدگی داغ شدند. ابروهایم گره خورد. نادر پُکی از سیگار گرفت.
_ چشم و ابروی قشنگی داری؛ مشکی، اصیل، ایرونی... و البته باجذبه؛ جذبهای که از نگاه پدرت به ارث بردی.
این جانور، نفرت انگیز بود. ضربهای به تن لاغر سیگار زد تا خاکسترش نقش زمین شود. نگاهی به دانیال انداخت.
_ سلیقه ی خوبی داری. خوشگله اما دو تا ایراد داره؛ اول این که مثل مادرت، یه مذهبی عقب مونده ست و متنفر از رجوی، دوم این که دختر سردار اسماعیله و سر سفره ی اون بزرگ شده. از گزینه ی اول می شه یه جوری چشم پوشی کرد اما دومی نه، شدنی نیست. بالأخره خونوادهها باید به هم بیان دیگه، نمی شه که یکی پادگان اشرفی باشه و اون یکی بیت رهبری. اصلاً کی تا حالا دیده شکار و شکارچی هم کاسه بشن ،هووم؟!
متحیر ماندم. من منظورش را درست متوجه نمیشدم یا او داستان را اشتباه فهمیده بود. دانیال هیچ نمیگفت اما نفسهای تند و عصبیاش به راحتی شنیده میشد. نادر برخاست به سمت دانیال رفت. چانه ی مرد موطلایی را بین دو انگشتش گرفت و به بالا آورد و گفت:
«میبینی؟ ما حواسمون به همه چی بود؛ حتی جیک جیک کردنهات کنار گوش سارا روی تخت بیمارستان، همون موقع که بهش میگفتی زودتر خوب شو تا بریم خواستگاری اون رفیق خل و چلت، زهرا.»
باورم نمیشد. دانیال چانهاش را با ضربی عصبی کنار کشید. نادر پوزخند زد.
_ درست می گم دیگه؟ گفته بودی خل و چل؟
دانیال فقط سکوت بود و سکوت؛ سکوتی که چون رعد میغرید و چون ببر میدرید.
برآمدگی رگهای کنار شقیقه و سرخی سیمایش از فشار خشم میگفت. حس بدی داشتم. تشویش چون موریانه روانم را میجوید. ابلیس نگاهی به چهرهام انداخت. زمستان بر حنجرهاش نشست.
_ حالا تو این جایی چون هم واسه حاج اسماعیل مهمی هم دانیال.
ناگهان زلف طلایی دانیال را چنگ زد و بیرحمانه به عقب کشید.
_ فرستادن سارا تو بغل عزرائیل راضیم نکرد. میخواستم بیشتر عذابت بدم. دوست داشتم فرورفتن این دختر رو هم توی باتلاقی که ساختم ببینی، اما هیچ کاری واسه نجاتش از دستت برنیاد.
سرش را به صورت مرد موطلایی نزدیک کرد. با لحنی خفه و ترسناک جمله بافت:
_ داغ این رو هم به دلت میگذارم، عین سارا.
رگ گردن دانیال داشت منفجر میشد. شنیدن نام سارا دیوانهاش میکرد. با صدایی خفه اما محکم گفت.
_ تو... یه...آشغالی...
ناگهان نادر مشتی محکم به صورت دانیال کوبید. بیاختیار جیغ زدم. خون از بینی و کنار لبهای مرد مو طلایی به پایین لیز خورد. بیرمقی بر احوال ناکوکش خیمه زد. نادر موهای او را با ضرب رها کرد و دستش را که از شدت مشت درد گرفته بود چند باری تکان داد.
_ این رو زدم تا یاد بگیری که چه طور با عموت صحبت کنی.
گریهام به هق هق افتاد. دلیل این همه کینه از برادرزادهاش چه بود؟ کاش پدر زودتر از این جهنم نجاتمان دهد.
نادر به چشمانم خیره شد. آتش را در مردمکهای رنگی اش میدیدم. شبیه سارا بود اما معصومیت نداشت.
دو دستش را پشت کمرش قلاب کرد و رژه رفت.
_ سعودیها دنبال فلش و اطلاعات پدرت هستن. «ام آی ۶» انگلیس و موساد دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود شلوغی و مجاهدین هم دنبال رهایی خلق ناآگاه از جنگ رژیم آخوندی ایران؛ ایرانی که مردمش عین هوای بهار غیرقابل پیشبینیاند. پس طرح ایجاد بدبینی به جلادهای نظام یعنی سپاه کلید خورد و تو شدی یک تیر برای چندین نشون.
لبخند آزاردهنده ای کنج لبش نشاند.
ــ اسم پدرت چند ماه پیش رفت تو فهرست ترور، چون مهرههای خاصی رو شناسایی کرده بود؛ اما اطلاعات مهمی داشت که نمیتونستیم کاری کنیم. تصمیم گرفتیم با دستهای خودش نابودش کنیم که یکی از اون دستها، دخترش یعنی تو بودی و دیگری هم نخبه ی معتمد سپاه، دانیال بود. این جوری هم به اطلاعات مورد نظرمون میرسیدیم، هم برای مهرههامون فضای امن میخریدیم، هم با خط خطی کردن ذهن مردم درباره ی جنایات رژیم و جلادهاش، آتش درگیری و ناامنی رو داخل ایران بیشتر میکردیم.
مکث کرد و به تشویش مردمکهایم چشم دوخت.
ــ و از همه مهم تر، حالا دیگه خیلی راحت میتونیم از شر تو، دانیال و حاج اسماعیل خلاص شیم بدون این که نگران تبعات پیشوند شهید قبل از اسمتون باشیم، به همین راحتی!
این جماعت حتی از شنیدن کلمه ی شهید هم رعشه به جانشان میافتاد. بیاغراق میتوانستم بگویم که مرگ در یک قدمیمان پرسه میزد. چرا پدر نمی آمد تا از چنگ این درنده خلاصمان کند؟!
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ما جوانان اهل ایرانیم..
امدیم اینجا بهر شیدایی..
تا شود زینب دل تسلایی..
#مدافعان_حرم
#فداییان_زینب
#سردار_سلیمانی
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" لا اله الا الله الملک الحق المبین "
ذکر روز پنجشنبه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
زمان:
حجم:
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
زمان:
حجم:
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff