🌱
بی سروصدا، سخت تلاش كن؛
بگذار موفقيتت سروصدا كنه.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۱: ابراهیم پاسخ داد: «میدانی که من از دمشق آ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۵۲ :
از سیاهچال که بالا آمد، بدون آن که به سراغ تمیمی برود، اسبش را از اسطبل گرفت و رفت.
ماجرای بهت آوری شنیده بود. در راه انگار رهگذران دجله و فروشندگان و شرطهها و گدایان را نمیدید. چه طور میتوانست باور کند؟
ابراهیم را شناخته بود. کسی نبود که دروغ بگوید. برای چه باید چنان دروغی میگفت و آن همه سختی و مرارت را به جان میخرید؟
چند روز پیش، ابراهیم در یک قدمی مرگ بود. وصیت کرد که مرگش را به اطلاع خانوادهاش برسانم. دل از دنیا شسته بود. هنوز هم سایه ی مرگ بالای سرش بود. او را از دمشق آورده بودند تا چنان سر به نیستش کنند که برای دیگران درس عبرتی شود. باورش نمیشد که در آن سیاهچال وحشت انگیز، به چنان رگهای از طلای ناب رسیده باشد!
باید ته و تویش را در میآورد! اگر آن سفر راست بود که بود، زندگی اش دگرگون میشد. خودش را به محمد بن علی میرساند و خاک درش را به مژگان میرُفت.
سفری که باید شش ماه طول میکشید، پنج روزه به پایان رسیده بود. چند روز معطل مناسک حج شده بودند. وگرنه تمام آن سفر چند ساعتی بیشتر زمان نمیبرد. اگر راست بود، به همان نوری دست می یافت که همیشه انتظارش را میکشید. اگر راست بود، همه ی پرسشها و شبههها به پاسخ میرسید. چنان کرامتی که رنگی از معجزه داشت، کار امام حقیقی بود و از دیگرانی بر نمیآمد که ادعای امامت و جانشینی پیامبر را داشتند.
در دکان، روی صندوق نشست و به کار کردن یاقوت و آنچه در اطرافش بود خیره شد. ساعتی به غروب مانده بود. مشتریهایی را که آمدند به یاقوت حواله داد. دوستانش آمدند و در فضای جلوی دکان روی نیمکت و جعبههای چوبی نشستند. صدای حرف و خندهشان بلند شد. گمان میکردند او نیست. وقتی یکیشان سر چرخاند و او را در آن حالت دید، تعجب کرد. همه آمدند داخل دکان و دورش جمع شدند.
ــ طوری شده است، ابن خالد؟
ــ این جایی و بیرون نمیآیی؟
ــ کشتیهایت غرق شده است؟
او به سر تکان دادن اکتفا کرد. به یاقوت نگاه کردند که قفسهای را مرتب میکرد. یاقوت سرش را خاراند و حدس خودش را آهسته به زبان آورد.
ــ فکر کنم ابراهیم مرده است.
آن که سنش بیشتر بود و ته لهجه ی ترکی داشت پرسید:
«کدام ابراهیم؟»
ــ همان که او را با گاری آوردند و به زندان عسکریه بردند؛ همان که در قفس بود! ارباب هر روز به دیدنش میرفت. از او خوشش آمده بود.
ــ همان که میگفتند ادعای پیامبری کرده است؟
ــ خودش است، اما ارباب گفت او آدم عاقلی است و ادعایی نکرده است.
ابن خالد با نفس عمیقی به خود آمد و به یاقوت گفت:
«ساکت باش و کارت را بکن!»
به دوستانش گفت:
«خوش آمدید!»
هیچ نشاطی در صدایش نبود.
ــ آن بیچاره مرد؟
ابن خالد سر تکان داد.
ــ قرار است سر از تنش جدا کنند؟
عبدالملک زیات میخواهد او را به تنور خاردارش بیندازد و بسوزاند؟
ابن خالد توجهی نکرد. دوستانش رهایش کردند و بیرون رفتند.
ــ شاید جادویش کرده است!
خندیدند و این پا و آن پا کردند و به دکانهایشان رفتند. ابن خالد این بار به پشتی تکیه کرد و به روزنه ی سقف خیره شد.
یاقوت پرسید:
«برایتان شربت درست کنم؟»
ابن خالد بدون آن که نگاهش کند گفت:
«فقط زبان به دهان بگیر! دیگر از ابراهیم با کسی حرف نزن! چرا هرچه را در دل داری، بالا میآوری؟ کسی مجبورت کرد حرف بزنی؟ اگر نمی خواهی سر و کارت به سیاهچال بیفتد، هر چه پرسیدند، بگو:به من چه؟ نمیدانم!
فهمیدی؟»
یاقوت چشمهایش را به علامت فهمیدن، گِرد کرد و سر جنباند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۲ : از سیاهچال که بالا آمد، بدون آن که به سرا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۵۳:
ابن خالد آن شب را نتوانست راحت بخوابد. همسرش زود به خواب رفت، اما او در بسترش جا به جا میشد و فکر میکرد. انتظار روز را میکشید تا خودش را به ابراهیم برساند.
میخواست بپرسد:
«آن سفر را در خواب ندیدهای؟»
شاید گوشه ی مقام رأس الحسین خواب او را در ربوده و با خود به سفر خیالی و اسرارآمیز برده است؟
یادش آمد که ابراهیم گفته بود سرش را تراشیده بوده است. یعنی در منا قربانی کرده و سرش را تراشیده بود؟ در خواب که نمیتوانسته است سرش را بتراشد! ابراهیم با ابوالفتح در عرفات حرف زده بود. عجب ماجرای معجزه آسایی بود! اگر آن ماجرا راست بود که دوست داشت باور کند راست است، معنایش آن بود که محمد بن علی از راه دور از کارها و فکرهای پیروانش خبر دارد.
این اهمیتش از آن سفر شگفت انگیز کمتر نبود. کسی که چنان تواناییهای خدادادی داشت، میتوانست از هر خطایی معصوم باشد و همه ی رازها را بداند. از این که امام چنان مقام بیمانندی داشت، هیجان زده شد و چشمانش به اشک نشست. به ابراهیم غبطه خورد که چنان سعادتی پیدا کرده بود که همسفر امامش شود! به او حق داد که با وجود چراغی که در قلب داشت در قعر ظلمت سیاهچال، دلش روشن باشد و با مولای مهربانش حرف بزند! ناگهان صدای اذان صبح به گوشش رسید. شب به سرعت گذشته بود.
همسرش را برای نماز بیدار کرد و گیج و خواب آلود به حیاط رفت تا وضو بگیرد. آب را که به صورت زد، به کشف تازهای رسید. باز از هیجان به خود لرزید.
بین همه ی کسانی که ابراهیم را در قفس دیدند چرا من به این فکر افتادم که سر از این ماجرا درآورم؟
در حقیقت من ابراهیم را برای پاسخ به کنجکاویام برنگزیدم، بلکه برگزیده شده ام تا آنچه را اتفاق افتاده است بشنوم و شاهد بقیه ی این ماجرا باشم! دعوت شدهام تا شمع خاموش درونم را روشن کنند!
بعد از نماز، اُم جنان گفت:
«دیشب دوبار بیدار شدم و دیدم که تو همچنان بیداری و به سقف خیره نگاه میکنی! چه شده است؟ بدهکار شدهای؟ بلایی بر سر ابراهیم آمده است؟ به من بگو!»
ابن خالد که دوست داشت در این باره با محرمی حرف بزند، ماجرا را برای همسرش تعریف کرد.
¤¤¤¤¤
شمع تازهای را با شعله ی مشعل، روشن کرد و روی اشکهای خشکیده ی شمعهای قبلی ایستاند. نگهبان که رفت، پیشانی ابراهیم را بوسید و سطل را بیرون گذاشت. نشست. کلوچه و شیشهای از دستمالی بیرون آورد و به او داد.
ــ شربت عسل و گلاب است؛ حالت را جا میآورد!
ابراهیم در شیشه را باز کرد و بویید.
ــ به به! چند ماهی بود که بوی گلاب به دماغم نخورده بود! ممنونم.
ــ همهاش را بنوش! شیشه را باید ببرم؛ دستور داروغه است!
ابراهیم چند جرعهای نوشید و لبخند زد.
ــ سلام بر حسین!
از دنیای بالا چه خبر؟
آن بالا خبری نیست. خبرها این جاست. دیشب نتوانستم بخوابم. آنچه گفتی هوش از سرم پراند و خواب از چشمانم ربود! به افسانه شبیهتر است تا واقعیت! صبح را ناچار تا ظهر خوابیدم. مشتاقتر از قبل لحظه شماری میکردم تا بیایم و ببینمت! شاید امام که تو را برای آن سفر برگزید، مرا هم برگزیده باشد تا این ماجرا را بشنوم و کمک کنم از این جا رها شوی! مرا دست کم نگیر! دوستان با نفوذی دارم، حتی در دربار. با عبدالملک زیات که وزیر معتصم است، هم شاگردی بودم. مدتی پیش او را در بازار دیدم؛ مرا به یاد آورد و حالم را پرسید.
باید میدیدی با چه شکوه و جلالی آمده بود!
دهها نگهبان و خدمتکار همراهش بودند. قسمتی از بازار را برایش قرق کرده بودند. شیشه ای عطر زعفران به او دادم. نگهبانی آن را گرفت تا بررسی کند سمی در آن نباشد. عطر گرانی بود! بهایش را نداد. پشیمان شدم که عطر را نشانش دادم. حالا فکر میکنم کار خوبی کرده ام. شاید به دیدنش بروم و او بخواهد لطفم را جبران کند!
ــ چه خوش خیالی، ابن خالد!
به دستور او مرا به بغداد آورده و به سیاهچال انداختهاند. نمیخواسته است این ماجرا در دمشق بر سر زبانها بیفتد. به بغدادم آورده است تا سر به نیستم کند. به صلاح نبوده است در دمشق کارم را بسازند! میترسیده اند مردم کنجکاو شوند، از ماجرا سر درآورند و در نتیجه به شهرت و محبوبیت امام جواد افزوده شود.
ــ اگر چنین بود، دستور میداد در راه گم و گورت کنند! برنامه ی دیگری دارند، خدا را چه دیدی؟ شاید او هم به راه راست هدایت شود!
ــ گمان نمیکنم! هستند کسانی که حقیقت را میدانند، اما آن را قربانی قدرت و مقام میکنند!
ــ شاید او از این گروه نباشد! مرد دانشمندی است! روزگاری از منتقدان حکومت بنی عباس بود.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_چهل_و_پنجم خدای من این دزدان ناموس به لباسها هم رحم نکر
🦋🕸🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#قسمت_چهل_و_ششم
🦋ای در دام🕷قسمت۴۶:
به سمت زیرزمین رفتم,برق راروشن کردم,تخت چوبی پوسیده سرجایش بود.
خم شدم ودست کردم زیرتخت وکشویی راکه طارق برای پنهان کردن سجاده وقران و..تعبیه کرده بود,بازکردم,سجاده خودم باچادرنماز سفیدم که هدیه علی بود برای شیعه شدنم را بغل گرفتم وبوکشیدم...به به بوی بهشت رامیداد...قران طارق را که اجازه داده بود ازان استفاده کنم برداشتم بوسه ای از نام مبارکش گرفتم وبرقلبم چسپاندم ورفتم بالا,داخل اتاق خودم ولیلا فارغ از همه ی دنیا به نماز,ایستادم.....
انقدر عبادت وراز ونیاز کردم که سبک شدم ,به سجده رفتم باخود وخدایم عهدکردم که تاجان دربدن دارم ,آبرویی برای داعش وداعشیان نگذارم,عهدکردم که عماد راپیداکنم وصدای مظلومانی را که درزیر دست داعشیان سلاخی شدند به دنیا برسانم...عهدکردم فریاد دخترکانی جوانمرگ که به کنیزی رفتند وچوب اسلام دروغین این دیوسیرتان راخوردند به جهان برسانم.ازخداخواستم کمکم کندتا عمادم راپیداکنم...تامادری کنم برای برادرک زجرکشیده ام.ازخدا خواستم خودش راه رسیدن به اهدافم را نشانم دهد...خودش اشاره کند...خودش...
نمیدانم ازخستگی یا حلاوت عبادتم چشمانم روی هم افتاد ودیگر چیزی نفهمیدم....
ادامه دارد...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هر چه می کشیم ...
و هر چه که بر سرمان می آید ...
از نافرمانی خداست ... !
و همه ریشه در عدم رعایت
حلال و حرام خدا دارد ...
#شهید_حسین_خرازی
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی_
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا حی یا قیوم "
ذکر روز چهارشنبه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌺 ی ا حی یا قیوم 🌺
🌹 سلام بر همراهان عزیز
🧿 امروز چهار شنبه
🌞 ۲۲ آذر ۱۴۰۲ 🌙 ۲۹ جمادی الاول ۱۴۴۵
✝ ۲۲ دسامبر ۲۰۲۳
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
❣#سلام_امام_زمانم❣
سلام بر مهدى امّتها✋
سلام بر هدایت گر قلوب
سلام حضرت آرامش
هر کجا اسم شما را میبینم
هر کجا که نامتان به میان میآید
حال دل همه خوب میشود
چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان
در گوش زمین بپیچد ... !
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🤲
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
❇️ توصیف دوران ظهور در کلام امام علی علیهالسلام
✅ امیر المؤمنین امام علی علیهالسلام:
🔸 «خداوند قومی را میآورد که آنها را دوست میدارد و آنها نیز او را دوست میدارند،
کسیکه در میان آنها غریب است، بر آنها حکومت میکند،
همه ممالک اسلامی را با امنیّت و آسایش تحت سیطره خود اداره میکند.
روزگار با او سازگار میشود، پیر و جوان از او فرمان میبرند.
زمین آباد میشود و به وسیله مهدی عجل الله تعالی فرجه خرم و سرسبز میشود.
فتنهها از بین میرود و خیر و برکت فراوان میگردد».
📜 «سیاتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه، و یملک من هو بینهم غریب!. یملک بلاد المسلمین بأمان و یصفو له الزمان، و یطیعه الشّیوخ و الفتیان، و تعمر الأرض و تصفو، و تزهو بمهدیّها، و تعدم الفتن و یکثر الخیر و البرکات!». (۱)
🖋 در این حدیث در مورد حضرت بقیّه اللّه (عجل الله تعالی فرجه ) لفظ «غریب» به کار رفته است، وه چه غریبی که یکهزار و یکصد و پنجاه سال تمام است که در پشت پرده غیبت و در اوج غربت به سر میبرد، ولی امید فراوان میرود که نسل امروزی به دیدار آن مهر تابان توفیق پیدا کنند ... و با یک دنیا عشق و علاقه به تعالیم حیات بخش قرآن بگرایند و در پیشاپیش او با دشمنان ستمپیشه نبرد کنند، تا از ستم و ستمگر دیگر نشانی باقی نباشد.
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۹
(۱). ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۱۳۱.
🏷 #امام_علی علیه_السلام
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
#ظهور
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
امام زمان 023.mp3
1.65M
#امام_زمان عج شناسی ❤️
🎙 استاد شجاعی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✍| #ڪلام_شهید
اولا فقط به خاطـر مظلـومیت
سیـده زیـنب بہ سوریـہ میـروم
دومـاً اگر بہ سوریـہ بروید قـطعاً
زمینـہ ظهـور #امام_زمـان_عج را مےبینیـد.
#شهید_حسین_مشتاقی
#صبحتون_شهدایی_🌷
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری| #پناه_من | ۳۸ و ۳۹ حج
• وعدهی خداست این/ شوخی نیست!
« من از قلبهایی که باورم دارند و مورد ظلم قرار میگیرند دفاع میکنم، و بر نصرتشان در جنگ توانا هستم.»
√ آیا این دو آیه علّت شادی انسان در ظلمهایی که به او میشود، نیست؟
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff