💞 آشتی آشتی
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🌱」
فردا دیره؛
همین امروز جوانه بزن؛
همین امروز تغییر کن؛
همین امروز رشد کن.
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ها همه شعر است، این ها همه داستان و افسانه است!
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفتارها و لاشخورها به جون هم افتاده ن! 😉
#نیشخند 🤭
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🍃「🌹」🍃」
راز آرامش درون در زمان حال
زندگی کردن است.
امروز و این ساعت، هیچ گاه برنخواهند گشت .
قدر لحظه ها را بدان.
#زندگی_در_زمان_حال
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جا هنوز آفتاب میدَمَد
جوانه میروید
و چه زیباست امیدِ ادامه دادن.
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مردم در این شرایط، پای آرمان و اعتقادشان ایستاده اند و #مقاومت می کنند.
🍀 #غزه را فراموش نخواهیم کرد!
#تلنگر 👌🏼
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙
باز آی که از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم
اما چه کنم؟ بال و پری نیست مرا
«هلالی جغتایی»
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهر مکه
عربستان سعودی
در نزدیکی برج ساعت
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔹 حکایت مثنوی معنوی
مرد فقیر و پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آن قدر اذیت کرد تا سرانجام زندانی ها به قاضی شکایت بردند که «نجاتمان بده! این زندانی پرخور، ما را عاصی کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلویمان پایین برود.»
قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر، تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند.
به این ترتیب، مأموران قاضی، فقیر را روی شتر مردی هیزم فروش نشاندند و به هیزم فروش گفتند او را کوچه به کوچه بگرداند و جار بزند «ای مردم! این مرد را بشناسید. فقیر است. به او وام ندهید. نسیه ندهید. داد و ستد نکنید. او دزد است. پرخور است و کسی و کاری هم ندارد. خوب نگاهش کنید.»
هیزم فروش هم راه افتاد و از صبح زود تا نیمه شب، فریاد زد و درباره ی مفت خور بی آبرو به مردم اعلام خطر کرد. شب که رسید هیزم فروش به فقیر گفت:
«همه ی امروز را به تو اختصاص دادم. مزد من و کرایه ی شتر را بده که بروم!»
فقیر مفت خور با خنده گفت:
«تو نفهمیدی از صبح تا الآن چه جار میزدی؟ الآن همه ی شهر می دانند که من عرضه ی کار ندارم و پول ندارم ولی تو که از صبح فریاد می زدی و به همه خبر می دادی به آنچه می گفتی فکر نمی کردی ؟!»
📎
مولوی در این حکایت به مخاطبانش گوشزد می کند که چه بسا عالمانی که وعظ می کنند اما خود مانند هیزم فروش، به آنچه گفته اند نمی اندیشند و عمل نمی کنند.
#داستانَک
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۸۲: ــ مرا به پایتخت آوردهاند، تا به خیال خودشا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۸۳:
بغداد سال ۲۲۰
بیست و هشتم محرم که امام در میان استقبال باشکوه مردم، از طرف دروازه ی کوفه وارد بغداد شد، ابن خالد تا جایی که امکان داشت، خود را به نزدیک ایشان رساند. اسبش را به یاقوت سپرده بود. عصری خنک و فرح بخش بود. خورشید پشت تکهای ابر نازک، رخ نشان میداد و نمیداد. بالای سر، آسمان را ابری تیره پوشانده بود و باران ریزی میبارید. مأموران و سربازان مثل مور و ملخ همه جا بودند و به بهانه ی باز کردن راه، مردم را از اطراف امام متفرق میکردند. جمعی از درباریان و بزرگان و سران لشکر به استقبال آمده و در میان ازدحام مردم، کم کم از کاروان امام عقب مانده بودند. جمعیت مردم چنان بود که آن ها به چشم نمیآمدند.
بین دروازه و کاخهای کرخ در مرکز شهر، خیابانی عریض و مستقیم کشیده شده بود. ساعتی بود که کاروان مدینه در میان انبوه استقبال کنندگان و تماشاگران به سختی راه خود را در آن خیابان باز میکرد.
امام سوار بر اسبی سفید بود که افسارش را خدمتکاری در دست داشت. شتری سرخ مو و و کجاوهدار، پشت سر امام حرکت میکرد. ام فضل، همسر امام و دختر مأمون، در آن کجاوه بود. گاهی پرده را پس میزد و با خوشحالی به بازارها و پلها یا به بلندترین جای شهر، به گنبد و باروی قصرهای کرخ نگاهی می انداخت. پوشیه ای بر چهره داشت و فقط چشمانش پیدا بود.
ابن خالد با گوشه ی دستار نیمی از چهره اش را پوشانده بود و نگاه از امام بر نمیداشت. در آن شلوغی، کار سختی داشت که حواسش به جلو پایش باشد و مراقبت کند نیفتد وزیر دست و پا نماند و همچنان نگاهش به آن چهره ی ملکوتی باشد! با خود میگفت این همان است که اگر اشاره کند، مس وجودت به طلا تبدیل میشود! این کسی است که در مدینه بود و از دل ابراهیم در دمشق خبر داشت و رفت و او را به آن سفر رؤیایی برد. آیا حالا از وضعیت ابراهیم در سیاهچال خبر ندارد؟ آیا از دل من بیخبر است؟ وقار و آرامش امام و رخسار گندمگون و پر ابهتش او را گرفته بود. اشکش نمیایستاد. میخواست جمعیت را کنار بزند و پیش برود و زانوی امام را ببوسد، اما میدانست که در محضر امام چنین کارهایی لازم نبود تا به چشم بیاید. میدانست که امام میداند که او آن جاست. با آن که علاقمندان به امام، شور و شعف زیادی از خود نشان میدادند، آن حضرت تنها به سر تکان دادنی آرام یا لبخندی ملایم بسنده میکرد. یکی دو بار به مأموران اشاره کرد که خشونت به خرج ندهند. ابن خالد در فاصله ی اندک میان خیل همراهان کاروان و تماشاگران کنار خیابان در حرکت بود و از دو طرف تنه میخورد. در انتظار فرصتی بود که نزدیکتر شود و سلام کند و سلام ابراهیم را به امام برساند. این فرصت را پیدا نمیکرد. تعجب کرده بود که هرچه به آن رخسار نگاه میکرد، سیر نمیشد.
در آن چهره ی زیبا و نمکین، جذبهای بود لذت بخش و درک ناشدنی.
میخواست فریاد برآورد یا آواز بخواند و در مدح آن محبوب، شعر بگوید! به جای همه ی اینها اشک میریخت و نفسهای صدادارش در سر میپیچید. در میان استقبال کنندگان فراوان بودند کسانی که مانند ابن خالد چهرهشان را پوشانده بودند تا شناخته نشوند.
پیش از آن که دروازه ی کرخ و دیوارههای بلندش کاروان چند نفره را از دیدهها پنهان کند، ابن خالد حس کرد که نگاه مهربان امام لحظهای روی چهرهاش متوقف ماند. بر خود لرزید، اما نتوانست حتی دستی تکان دهد.
در دل گفت:
«کاش حکومت در دست شما اهل بیت بود تا آفتاب مهرتان همه عالم را فرامیگرفت!»
ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🌺🍀
جوری باهاش رفتار کنید که انگار هنوز دارید تلاش میکنید به دستش بیارید، این باعث میشه هیچ وقت از دستش ندید.
#همسرداری
#باغچه / خانوادگی
مشاور
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
🌿 درس شرافت
🎞 #فیلم_کوتاه
با لهجه ی زیبای شیرازی
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔸 انتخاب سخت بایدن:
جنگ با روسیه
جنگ با چین
جنگ با ایران
یا جنگ با تگزاس!
🔻 آمریکای رو به افول
🔺 تلاش ایالت تگزاس برای جدایی از آمریکا
#نیشخند 🤭
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
تا کنون در جهان، هیچ قفلی بدون کلید ساخته نشده است.
به جستجو ادامه بده!
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔹 ما میدانیم دلت از آنچه میگویند میگیرد....
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💠 بهشتیِ جنگ
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🍁🍀
در دایره ی بسته ی امیال غریزی
دنبال چه میگردی و دلخوش به چه چیزی؟!
در حسرت دریایی و میبینمت ای رود!
آن روز که چون موج ز دریا بگریزی
وقتی که قرار است نجنگیده ببازی
دیگر چه نبردی، چه جدالی، چه ستیزی؟!
نزدیکیام آموخت که از دیده ی معشوق
هر قدر شوی دور، همان قدر عزیزی
مستی اگر این بود که ما تجربه کردیم
بهتر که در این جام تهی زهر بریزی
«فاضل نظری»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا پای جان 💪🏽
برای ایران 🇮🇷
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🦋 🍃🌲
چی بود و چی شد! 😍
🌿 #آفرینش
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بی غیرت ها
#روزگار_پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۸۳: بغداد سال ۲۲۰ بیست و هشتم محرم که امام در
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۸۴:
مأموران با خشونت نگذاشتند کسی از مردم عادی وارد کرخ شود. همه مدتی بیرون از حصار ایستادند و هنگامی پراکنده شدند که خورشید پشت ابری سیاه پنهان شد و باران شدت گرفت.
یاقوت با اسب پیش آمد. لباس نو پوشیده بود. ابن خالد سوار شد و او را پشت سر خود سوار کرد.
یاقوت گفت:
«من هم ابن الرضا را دیدم؛ خیلی جوان و خوش چهره است!»
ــ بلکه باز او را ببینیم!
هوا رو به تاریکی میرفت و باران ایستاده بود که یاقوت را جلو دکان پیاده کرد و به سراغ ابن سکیت رفت. خوشحال بود که سرانجام توانسته بود پیشوایش را ببیند. میخواست حال خوشش را با دوست دانشمندش قسمت کند و از امام بیشتر بشنود. در مدرسه بسته بود. در زد. کسی در را باز نکرد. ناراحت شد. خواست بازگردد که ناگهان ابن سکیت سوار بر اسب به همراه خدمتکارش از راه رسیدند.
سلام کرد و پرسید:
«کجا بودید؟ چرا مدرسه تعطیل است؟»
خدمتکار اسب را کنار پلهای نگه داشت تا ابن سکیت پیاده شود.
ــ معلوم است! به پیشواز امام رفته بودیم!
ــ من هم آن جا بودم، اما شما را ندیدم!
ــ مانند تو و صدها نفر دیگر، چهرهام را پوشانده بودم. نمیخواستم شناخته شوم و مأموران نامم را یادداشت کنند و به سراغم بیایند. یکی از دلایلی که امام را از مدینه به بغداد کشانده اند، این است که حلقههای درسی که در محضرش تشکیل میشد، تعطیل شود و شاگردانش پراکنده شوند.
اکنون بنی عباس تحمل نمیکند که در بغداد نیز امام شاگردانی داشته باشد و حلقههای درس و معرفت، دوباره شکل بگیرند.
خدمتکار در را باز کرد و اسبها را به اصطبل برد. رفتند و کنار حوض وضو گرفتند و در بزرگترین مَدرَس، نماز خواندند. خدمتکار فانوس آورد و کنارشان روی طاقچه گذاشت.
ابن خالد همه ی آنچه را با ابن ابی داوود در دیوان قضا و با ابراهیم در سیاهچال گذشته بود، تعریف کرد.
ــ همه چیز علیه ماست! همین روزهاست که قاضی القضات مأمورانش را به سراغم بفرستد تا بگویم چه کردهام! تا کی میتوانم بهانه بیاورم و امروز و فردا کنم؟ دست روی دست بگذارم، خانه و زندگی ام مصادره میشود و ابراهیم به داغ و درفش سپرده خواهد شد! به نظر شما کار جوانمردانهای است ابراهیم را در دامی که ناخواسته برایش تنیدهام رها کنم و بگریزم؟
ابن سکیت برخاست و در مدرَس قدم زد. به حیاط رفت و چند نفس عمیق کشید. بازگشت و نشست.
ــ اگرچه در این ماجرا خودم را بیتقصیر نمیبینم که تو را به این کار واداشتم، اما از نظر من اوضاع تفاوتی نکرده است. آن ها بالأخره با چوب و چماقشان به سراغ ابراهیم میروند. او را برای همین به بغداد آورده اند. اما این که پای خودت گیر افتاده است، راه حلهایی دارد. میتوانی بگویی زحمت خودم را کشیدم و به نتیجهای نرسیدم! بگو می خواستم خوش خدمتی کنم تا شغلی در دربار به دست آورم که نشد! بگو میخواستم مورد عنایت قرار بگیرم و سزاوار صله و پاداش شوم که تیرم به سنگ خورد!
ــ چنین کاری نمیکنم! این یعنی رها کردن ابراهیم در سرنوشت شومی که انتظارش را میکشد! او را دوست دارم! از همان نخستین بار که دیدمش، مهرش به دلم نشست!
ــ پس این بار باید به سراغ دوست قدیمی ات ابن زیات بروی! نامهای برایش بنویس و آنچه را اتفاق افتاده است، صادقانه بازگو کن! بنویس که ابراهیم پارچه فروش سادهای است و با گروههای مسلح و سیاسی ارتباطی ندارد! پس از آن که نامه را خواند، آهسته بگو که ابن ابی داوود میخواهد به دروغ از ابراهیم اعتراف بگیرد و ابن الرضا را مقصر جلوه دهد تا موقعیت خودش را نزد معتصم مستحکم کند! بگو در این صورت، اندک اندک چنان قدرتی خواهد گرفت که شاید به فکر برکناری شما بیفتد! بگو که قاضی القضات از وزیر شدن شما راضی نیست!
اگر موفق شوی بین این دو جرثومه ی فساد اختلاف بیندازی، شاید فرجی حاصل شود!
من در نوشتن آن نامه کمکت میکنم!
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🍃「🌹」🍃」
اگر با خودتان عاشقانه رفتار نکنید، به کائنات این پیام را میدهید که به اندازهی کافی مهم و ارزشمند نیستید.
این پیام به تمام هستی مخابره میشود.
مردم نیز طبق آن با شما رفتار میکنند.
یادتان باشد رفتار مردم معلول است و افکار شما علت.
«خویشتن دوستی» را تمرین کنید!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زود باش! 👈🏽
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🍃「🌹」🍃」
بر هر چه تمرکز کنی، دربارهاش فکر کنی، بخوانی و صحبت کنی، آن را بیش تر به زندگی خود جذب خواهی کرد.
🔺 توان افکار و گفتارهای خود را دست کم نگیر!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff