eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.6هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹👌🏼🔹🔹 🔥 طمع! طمع همچون آب شوری است که هر چه بیشتر خورده شود، تشنگی را افزون‌تر می‌کند! 👌🏼 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۹: چون ماهی دور مانده از آب، فقط لب می زدم. عطش داشتم. جا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۰: مرد موطلایی چشم به صورت تشویش زده‌ام داشت اما تمام حواسش پی کلمات محکم آن تازه وارد بود. _ یک: فلش و دختر با یه آدم زنده و دو: فلش و دختر با یه جنازه. شک نداشتم که او آدم خوب قصه نیست. خود ناشناس بود یا نوچه‌اش؟ نمی‌دانستم. نفس‌هایم سر به جنون گذاشت. تکه‌های یخ در خونم سرازیر شد. من از مردن نمی‌ترسیدم اما از جان کندن برای مردن، چرا. چهره ی دانیال کلامی نمی‌گفت تا بفهمم چه در سرش می‌گذرد. صورت اضطراب آور مرد، ناخن کشید بر تخته سیاه دلهره‌ام. ــــ در ضمن، فرصت زیادی واسه فکر کردن نداری؛ تا پنج می‌شمرم، اگه جوابی نیومد، خودم تصمیم می‌گیرم. آن ها من را هم کنار فلش می‌خواستند. ارزشم برایشان چه بود؟ چرا این معمای ترسناک را نمی‌توانستم حل کنم؟ آخر چه اطلاعاتی و از چه کسانی آن فلش منحوس را سنگین کرده بود که این همه جان در ازایش سبکی می‌کرد؟ کاش روح از تنم دل می‌کند و خلاص می‌شدم از این آتش نمرود. تازه وارد شمارش را آغاز کرد و با قنداق اسلحه روی در ضرب گرفت. _ یک... ضرب‌ها چون چکش به جان اعصاب زلزله زده‌ام افتادند. به ناخوانی چشمان دانیال زل زدم. دلم نمی‌خواست برای جانم، امنیت گدایی کنم. اصلاً مگر توفیری هم داشت؟ اگر التماس هم می‌کردیم، باید برای حفظم می‌جنگید و چه کسی تضمین می‌کرد که دانیال پیروز میدان است؟ قلبم سر بر دیوار سینه می‌کوبید و چیزی به انفجارش نمانده بود. شمارش اعداد به چهار رسید. دانیال به سرعت چرخید و قبل از شنیده شدن عدد پنج، به سمت تازه وارد شلیک کرد. مرد با صدایی بی ترس دانیال را خطاب قرار داد. _ پس تصمیمت را گرفتی؛ فلش و دختر با یه جنازه. ناگهان در چشم بر هم زدنی، جنگ فشنگ‌ها آغاز شد. دست بر گوش‌هایم فشردم تا شاید از صدای گلوله‌ها کم شود، اما بی‌فایده بود. وحشت را با مویرگ‌هایم لمس می‌کردم. هیچ وقت حتی از هزار فرسخی ذهنم هم نمی‌گذشت که وسط تهران در چنین جهنمی گرفتار شوم. هر ثانیه برایم یک ساعت بود. دانیال تیراندازی‌ها را بی‌جواب نمی‌گذاشت و من وحشت زده، انتظار انتهای بازی را می‌کشیدم. اولین خشاب خالی شد. مرد موطلایی به سرعت مشغول جایگزینی شد. متحیر به فِرزی دستانش برای بیرون کشیدن خشاب جدید از جیب گرمکن نگاه کردم. او کاملاً مجهز بود. سکوتی ترسناک بر روح مخدوش فضا نشست. دیگر از آن طرف گلوله‌ای شلیک نمی‌شد. تازه وارد دیوانه، خشاب تمام کرده بود یا جان؟ کاش جان تمام کرده باشد. بازوهایم را بغل گرفتم تا لرزش صد ریشتری‌ام را مهار کنم. دانیال نگاهی نگران به استیصالم انداخت. دوست داشتم مادر تکانم دهد و بگوید: «بیدار شو... خواب بد می‌دیدی...» مرد موطلایی کلتش را مسلح کرد و محتاطانه سرکی به آن طرف کشید. باز هم خبری از فریاد گلوله‌ها نشد. نجوا کرد: _ فکر کنم زدمش. نیم خیز شد. _ از جات تکون نمی‌خوری تا برگردم. اولین قدم را برنداشته بود که ناگهان ایستاد. چون تیر از کمان در رفته، به سرعت کمر صاف کرد و کلتش را به سمت مقابل گرفت. خواستم چرایی این حرکتش را بیابم که نزدیک شقیقه ام گرما را احساس کردم. نفسم بند آمد. سرم را بالا گرفتم. لوله ی داغ اسلحه در یک وجبی ام قرار داشت. نفس کشیدن از خاطرم پرید. نگاه سنگی مرد قفل بود در خیرگی چشمان دانیال. اسلحه ی تازه وارد من را هدف داشت و کلت دانیال، مرد را. دوئل مردمک‌هایشان، سرنگ سرنگ ناامنی در رگ‌های خشکیده ام تزریق می‌کرد. تازه وارد با آن قد بلند و چهره ی سبزه اش انگار که به میهمانی آمده باشد، موهایش آب و شانه داشت و عطر غلیظی از کت و شلوار مشکی‌اش در هوا جولان می‌داد. لبخند مطمئنش دلم را زیر و رو کرد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 استقلال که داشته باشی، تسلیم نمی شوی! /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🕌 نقش زیبای سقف گنبد مسجد امام اصفهان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 یا رب چه قدَر فاصله ی دست و زبان است... «هوشنگ ابتهاج» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت. دوباره امروز متولد شدی... ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 نوشته بود: «تو فقط آدم مورد علاقه‌ ی من نیستی؛ تو زندگی مورد علاقه‌ ی منی.» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌳🍃 🦅 🍃🌲 زنبورها وقتی خسته می شن، پاهای همدیگه ‌رو بغل می کنن و به مدت ۵ تا ۸ ساعت توی گلها می خوابند. 🌿 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قتل جنایت خودکشی 🇺🇸 ایالات متحده ی آمریکا افسردگـی تنهایــی بحران ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿 🌸 گلها را تماشا کنید! تحقیقات نشان می‌دهند نگاه کردن به گل ها هر روز، اضطراب، افسردگی و عصبانیت را به حد قابل توجهی کاهش و انرژی شما را افزایش می‌دهد. 🌺 گلها متعادل کننده حالات روحی ا‌ند. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿 بیگانه‌ایم و کاش تمنایمان کنند شاید به این بهانه مداوایمان کنند  ما خط سومیم که خطاط روزگار هرگز نخواسته‌است که معنایمان کنند  خود را وبال گردن مردم نکرده‌ایم ترجیح می‌دهیم تقاضایمان کنند فریاد ما به منزله‌ی اعتراض نیست فریاد می‌کشیم که پیدایمان کنند  تعبیر ایستادنمان سرکشی نبود می‌خواستیم خوب تماشایمان کنند  یعنی اگرچه لایق این قبله نیستیم این منصفانه نیست که حاشایمان کنند  طرحی شدیم و روی زمین نقش بسته‌ ایم وقتش رسیده است که اجرایمان کنند «حسن قریبی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «...قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مُنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنَفُونَ.» «...مى بينيد، قوانين و پيمان هاى الهى شکسته شده امّا به خشم نمى آييد؛ در حالى که اگر پيمان ها و سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شويد! (براى پيمان هاى الهى به اندازه ی پيمان هاى پدرانتان ارزش قائل نيستيد؟)» [خطبه ی ١٠۶] 🌌 / نهج البلاغه ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍂 ما از دلگیری روزهایمان به شب پناه بردیم و از دلتنگی شب هایمان، به روز. این گونه بود که جوانیمان، در ناتمام یک معطلی تمام شد! 🌱 آگاهانه زندگی کنیم! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸🌿 زیبایی دنیا داشتن کسی است که دوست داشتن او حواس انسان را جمع می‌کند. 👌🏽 ویژگی عشق، ایجاد تمرکز برای عاشق در راه رسیدن به معشوق و خواسته های اوست. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ خورشیدی بر دار! 🗓 شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری ...🌷... /یاد یاران ………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
«اگر انسان خودش را کوچک نکند، هیچ چیز نمی‌تواند او را کوچک کند. اگر انسان خودش به خودش ضرر نزند، هیچ‌کس نمی‌تواند به او ضرر بزند. دیگران می‌توانند به کسی «ظلم» کنند، ولی نمی‌توانند به او «ضرر» برسانند. از سوی دیگر اگر انسان به خودش کمک نکند، هیچ‌کس نمی‌تواند به او کمک کند و اگر تمام عالم جمع شوند تا به کسی نفع برسانند، تا خودش به خودش نفع نرساند، از سوی آن‌ها نفعی نمی‌رسد. این‌ها جزو قوانین اساسی جایگاه انسان است. در عاشورا به حسین بن علی (ع) سر سوزنی ضرر نزدند، بلکه به خودشان ضرر زدند. از این جهت، قرآن تعبیر می‌کند «أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (آنانند که زیانکارند). خودشان ورشکست شدند. تمام ظلم‌هایی که به او کردند، به سودش تمام شد.» 📚 بُنمایه: کتاب آیینه‌ ی تمام‌نما آیت الله محی الدین حائری شیرازی رویه ی ۱۸ /دینی، اخلاقی ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌳🍃 🌵 🍃🌲 گلِ کاکتوس زیبا که به «دُم روباه» نیز معروف است. 🌿 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔹🔹👌🏼🔹🔹 يه ورزشكار داشتيم كه تو ۲۰ سالگی ۶ مدال جهانی و المپیک به دست آورد ولی سال ۹۸ به امید واهی آزادی و پيشرفت از ايران رفت و اعتقاداتش رو کنار گذاشت و از اون روز مطلقاً ديگه هيچ عنوان و موفقیتی به دست نياورد! الآن داره برای تأمین هزینه های زندگیش تبلیغ برداشتن موهای زائد می کنه! به اعتقاداتت پشت نکن وگرنه مانند «کیمیا علی زاده» به این روز می افتی و می شی مصداق «خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِره»! 👌🏼 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جا نه آفریقاست و نه آمریکا، گوشه‌ای است از طبیعت استان شگفت‌انگیز سیستان و بلوچستان! / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۰: مرد موطلایی چشم به صورت تشویش زده‌ام داشت اما تمام حوا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۱: دستش را به سمت مرد موطلایی برد و گفت: _ فلش! دانیال خونسرد پاسخ داد: _ ارزش این دختر برات اگه اندازه اون فلش نباشه، کمتر نیست؛ پس سعی نکن من رو تهدید کنی. یعنی این دیوانه همان ناشناس شوم بود؟ احساس حرارت در سر داشتم و قلبم چون گنجشکی گرفتار در چنگال گربه ی روی دیوار می‌کوبید. فلش در جیب مانتویم بود. با خود می‌گفتم نکند پایم بلغزد و از ترس جان به این حرام لقمه تحویلش دهم. ناگهان جیغ تیز گلوله، در یک وجبی گوشم، پرده ی شنوایی‌ام را خراشید و شیشه فر گاز قدیمی را از هم پاشید. وحشت زده در خود جمع شدم. گلوله از چند سانتی‌متری هم گذر کرده بود. گوشم به طرز آزاردهنده ای سوت می‌کشید و لرزش جانم سکون نمی‌گرفت. لبخند در لحن تازه وارد دوید: _ تنها چیزی که مهمه نفس کشیدنشه. یه آدم با دست و پای تیر خورده هم نفس می‌کشه دیگه؛ مگه نه؟ تازه، زخمی این دختر بیشتر از سالمش به درد می‌خوره. اصلاً دختر سردار اسماعیل هرچه داغون‌تر، دیدار حاجی نزدیک‌تر؛ می‌فهمی که چی می گم؟ نمی‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. من از درد کشیدن می‌ترسیدم. دلم مادرم را می‌خواست. این بازی کثیف‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردم. لوله ی اسلحه را روی کتفم فشار داد. گرمای دهانه اش پوستم را به سوزش آورد. از شدت وحشت تمام عضلاتم دچار انقباض شد. این ابلیس اگر می‌فهمید فلش دست من است، در چشم به هم زدنی دانیال را می‌کشت. لب به دندان گرفتم تا ناخودآگاه حرفی نزنم. هیچ صدایی از دانیال در نمی‌آمد. سنگدلی در تارهای صوتی مرد سبزه موج می‌زد. _ خوب حالا نظرت چیه؟ به دیدار حاجی تسهیل ببخشیم یا مثل بچه ی آدم فلش رو می دی و جونت رو برمی‌داری و می ری؟ ته دلم خالی شد. دانیال می‌توانست همین جا رهایم کند. باید کاری می‌کردم؛ حداقلش این بود که مثل یک بزدل جان نمی‌کندم. با گوشه ی چشم، نگاهم را به چاقوی افتاده روی سرامیک دوختم. در یک وجبی ام بود. دست راستم را آرام به سمتش بردم. ریه‌ام پا به رکاب می‌دوید. انگشتانم دسته‌اش را لمس کرد. تازه وارد فریاد زد: _ یک... از فریاد ناگهانی اش جا خوردم. شانه‌هایم پرید. چاقو را مشت کردم. شماره ی «دو» را بلندتر فریاد زد. ضربان قلبم را از همه جای خانه می‌شنیدم. دسته ی چاقو را تا جایی که می‌شد بین انگشتانم فشردم. وحشت بر مویرگ‌هایم خیمه زد. فرصت فکر کردن نداشتم. فقط خدا را خواندم؛ آن قدر عمیق که حس کردم روبه رویم نشسته تا بغلم کند، دندان‌هایم روی هم قفل شد. فریاد ناشناس به گفتن «سه» برخاست که فرز چرخیدم. چاقو را بالا بردم و با تمام توان بر دستش فرود آوردم. همزمان، نعره ی شلیک گلوله در فضا پیچید. جیغ زنان چشم بستم. به ثانیه نکشیده، تلفیقی از فریادهای دانیال و تازه وارد به گوشم رسید. به سرعت چشم باز کردم. نگاهی به خودم انداختم. تیری بر جانم نبود. پس آن صدای گلوله.... همهمه ی نبرد از آن طرف سالن شنیده می شد. خودم را روی سرامیک کف آشپزخانه کشیدم. قطرات خون دستم را قرمز کرد و حالم را با هم ریخت. در تیررس نگاهم درگیری دانیال با آن حیوان صفت بود. گیج و حیران ماندم. تازه وارد، چون ببری درنده، بر دانیال تسلط داشت؛ انگار که نه انگار مچش جراحتی عمیق دارد. نگاهم به اسلحه ی روی زمین افتاد. ذهنم دستور داد که آن را بردار. بدون تعلل، اسلحه را چنگ زدم و به سمت تازه وارد نشانه رفتم. دستانم می لرزید. فقط چند بار، آن هم در میدان تیر، سلاح به دست نگرفته بودم. ناشیگری ام زیادی چشم را می زد. دو مرد یک جا ثابت نمی ماندند و اجازه ی نشانه گیری نمی دادند. دانیال متوجه ام شد. فریاد زد: _ بزنش. اما نمی توانستم؛ نمی توانستم خطر شلیک را به جان بخرم. اگر دانیال را می زدم چه؟ مرد با مشتی بی رحمانه دانیال را نقش بر زمین کرد و خیز برداشت تا کلت مشکی مرد موطلایی را از روی زمین بردارد. جیغ زدم. دانیال مچ پایش را کشید. مرد تعادلش را از کف داد و افتاد. ناقوس درگیری تن به تن دوباره نواخته شد. مرد حرفه ای تر به نظر می رسید و از پس دانیال بر می آمد. تلاش دانیال برای غلبه تازه وارد به نتیجه نرسید. مرد او را به زمین چسباند و روی سینه اش نشست. دست به دور گلویش پیچید تا نفسش را ببرد. تسلطی بر رفتارم نداشتم. اگر دانیال می مرد... وحشت زده به تقلایش برای رهایی از چنگال ناشناس نگاه می کردم. صورتش لحظه به لحظه قرمز تر می شد. حس خفگی گریبانم را گرفت. به جای دانیال، من جان می کندم تا نفس بکشم. اختیار از کف دادم. اسلحه را به سمت آن درنده خو نشانه رفتم. چشم بستم و شلیک... ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿 ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گُلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردینِ چشمت، مشهد من شیرازِ من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهانِ ابرویت، نصف جهانم خرمای خوزستان من خندیدن تو من جز برای تو نمی خواهم خودم را ای از همه من های من بهتر، منِ تو هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند ای چشم های من، نماز دیدن تو! حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو! «قیصر امین پور» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ، وَ لاَ يَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِيرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون» «پرهیزگاران از اعمال اندک، خشنود نمى شوند و اعمال فراوان خود را زياد نمى شمارند، بلکه پيوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى سازند (هر چند عبادات و طاعات و کارهاى مهم اجتماعى فراوانى کرده باشند و به همين دليل) از اعمال خود نگرانند. (مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند.) [خطبه ی ۱۹۳] 🌌 / نهج البلاغه ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff