گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_یکم اما نمی دونستم که هر سختی به اندازه ی ظرفیت انسان م
#چهارشنبه_های
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_ودوم
خلاصه خانم حسینی جان دختر که خیلی از این وضع ناراحت و غمگین بود دیگه طاقتش طاق شده بود! از اون شهر میره تا شاید یه شهر دیگه قدر توانمندی ها و استعدادهای او را بدونن...
به شهری رسید که در اون شهر خانم ها و دخترها روسری به سر داشتند و موهاشون دیده نمی شد...
خیلی براش سوال شد که چرا چنین پوششی دارن! از یکی از دخترها پرسید چرا شما روسری پوشیدید؟
دختر لبخندی زد و خیلی با وقار گفت: برای اینکه ما رو فقط بر اساس ظاهرمون قضاوت نکنند و محدود به قیافه و ظاهرمون نشیم!
اینطوری توانایی هامون بهتر دیده میشه... دختر که خیلی وقت بود دغدغه ی این مسئله رو داشت از شنیدن چنین چیزی خیلی خوشحال شد و گفت: چه کسی این راه را به شما نشون داده چه راه عالیی!
دختر گفت: همون کسی که این زیبایی های ظاهری را بهمون داده! خدای مهربون این راه رو برای دیده شدن توانمندی های ما قرار داده...
دختر داستان ما تازه فهمید کسی که توانمندی و فکر و استعداد را به انسان میده راه شکوفا کردنشون را هم حتما میده!
از نزدیکترین مغازه روسری خرید و پوشید و به شهر خودش برگشت... همونطور که دخترک گفته بود دیگه از اون روز دختر به خاطر ظاهرش قضاوت نشد و همه او را به خاطر استعدادهاش شناختن و به این همه توانمندی او افتخار میکردند...
خانم حسینی لبخندی همراه با تایید زد و گفت: چقدر زیبا و دقیق این خانم مسیحی که مسلمان شده این مسئله رو گفتن!
من ذوق کنان ادامه دادم: واقعا همینطوره! راستش برای خودم هم جذاب بود اینکه حجاب نه تنها محدودیت نیست بلکه به قول قرآن راهی برای شناخته شدن و مورد آزار قرار نگرفتنه! جالب اینجاست که وقتی داشتم راجع به حجاب سرچ میکردم خاطره ی جالبی از خانمی به نام “#جک_والار” که از انگلستان به ایران اومده بود رو دیدم که نماینده سابق مجلس انگلیس بود!
این خانم وقتی داشت برمی گشت و ایران رو ترک میکرد خبرنگاری ازش می پرسه: در ایران چه چیز خاصی مشاهده کردی؟
خانم حسینی نگاهی تأمل بر انگیز کرد و گفت: خوب چی مشاهده کرده!
مثل همیشه برای اینکه جمله ای رو اشتباه یا جابه جا نگم گوشیم رو آوردم بیرون و شروع کردم از روی صفحه اش خوندن...
جالبه او در پاسخ گفت: یک چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که، زمانی می خواستم به ایران بیایم دوستانم به من گفتند به ایران نرو! چرا که آزادیت را از تو می گیرند!‼️😐
من چون حرف های ضد و نقیض زیادی درباره ایران شنیده بودم، گفتم میخواهم بروم تا بفهمم واقعا در ایران چه خبر است. حالا که آمدم ایران، متوجه شدم که در این چند وقت که در ایران بودم فکرم آزاد شده است. من در انگلیس که بودم چون بی حجاب بودم هر گاه با مردی صحبت می کردم دائم فکرم مشغول این بود که این آقا با چه نیتی دارد با من حرف می زند. آیا در ذهنش به فکر ارتباط نا مشروع با من است؟⁉️
آیا می خواهد مرا فریب بدهد؟ و این گونه همیشه فکر من مشغول بود. اما در این چند وقت که در ایران بودم چون حجاب داشتم، فکرم آزاد شد و پس از چند روز متوجه شدم که دیگر فکرم مثل گذشته مشغول آن مسائل نیست. و با هر که حرف می زنم واقعا می توانم به طور عادی با او صحبت کنم.
و حالا که دارم به کشورم بر می گردم، حامل پیام آزادی از سوی زنان ایرانی برای زنان انگلیسی هستم. می خواهم به ملت خودم بگوییم که اگر می خواهید آزاد باشید حجاب را برگزینید...
خانم حسینی بهم گفت: چادر مبارکت باشه عزیزم از اینکه می بینم چقدر خوب مسئله و منفعت حجاب رو درک کردی از صمیم قلبم خوشحالم...
بعد از تشکر از خانم حسینی دلم میخواست با چادرم زودتر در خیابانها راه بروم و با این بالها پرواز کنم...
وقت خدا حافظی خانم حسینی گفت: نازنین جان چهارشنبه برات یک سورپرایز دارم حتما راس ساعت شش در بوستان نجمه باش می بینمت...
هر چه اصرار کردم که قضیه چیه!
گفت: به وقتش می فهمی....
ظاهراً اصرار فایده ای نداشت باید تا چهارشنبه صبر می کردم...
و امان از مواقعی که دل بی طاقت است و تنها چاره صبر...
نویسنده#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff