ویژگیِ فردِ عامی، چنین است.
آدمی که اهلِ تحلیل نیست، تحقیق نمیکند.
دیدند فردی با اسب و تجهیزات وارد شد.
بی آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّرِ غلط کردند.
تا یکی گفت او امام حسین علیهالسّلام است،
همه فریاد امام حسین، امام حسین برآوردند!
به او سلام کردند و مقدمش را گرامی داشتند؛
بی آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود.
عبیدالله هم اعتنایی به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرحِ مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت.
اساسِ کارِ او عبارت از این بود که طرفدارانِ مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار موردِ تهدید و شکنجه قرار دهد.
بدین جهت، هانی بن عروه را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتمِ او پرداخت.
وقتی گروهی از مردم در اعتراض به رفتارِ او دارالاماره را محاصره کردند،
با توسل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.
در این مقطع هم، نقشِ خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند،
اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند،
آشکار میشود.
از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیتِ زیادی به حرکت درآمد.
در تاریخِ "ابن اثیر" آمده است که گویی سی هزار نفر اطرافِ مسلم گرد آمده بودند.
از این عدّه فقط چهار هزار نفر دورادورِ محلِ اقامتِ او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفعِ مسلم بن عقیل شعار میدادند.
این وقایع، مربوط به روزِ نهم ذی الحجّه است.
کاری که ابن زیاد کرد این بود که عدهای از خواص را واردِ دستههای مردم کرد تا آنها را بترسانند.
خواص هم در بینِ مردم میگشتند و میگفتند با چه کسی سر جنگ دارید؟!
چرا میجنگید؟!
اگر میخواهید در امان باشید،
به خانههایتان برگردید.
اینها بنیامیهاند.
پول و شمشیر و تازیانه دارند.
چنان مردم را ترساندند و از گِردِ مُسلم پراکندند که آنحضرت به وقتِ نمازِ عشا هیچ کس را همراه نداشت؛
هیچکس!
آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلانِ عمومی کرد که همه باید به مسجد بیایند و نمازِ عشایشان را به امامتِ من بخوانند!
تاریخ مینویسد: مسجدِ کوفه مملو از جمعیتی شد که پشتِ سرِ ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.
چرا چنین شد؟
بنده که نگاه میکنم،
میبینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند
و بعضیشان در نهایتِ بدی عمل کردند.
مثل چه کسی؟
مثلِ شریحِ قاضی.
شریح قاضی که جزو بنیامیّه نبود!
کسی بود که میفهمید حق با کیست.
میفهمید که اوضاع از چه قرار است.
وقتی هانی بن عروه را با سر و روی مجروح به زندان افکندند،
سربازان و افرادِ قبیلهی او اطرافِ قصرِ عبیدالله زیاد را به کنترلِ خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید.
آنها میگفتند: شما هانی را کشتهاید.
ابن زیاد به شریح قاضی گفت:
برو ببین اگر هانی زنده است، به مردمش خبر بده.
شریح دید هانی بن عروه زنده، اما مجروح است.
تا چشم هانی به شریح افتاد،
فریاد برآورد:
ای مسلمانان! این چه وضعی است؟!
پس قوم من چه شدند؟!
چرا سراغ من نیامدند؟!
چرا نمیآیند مرا از اینجا نجات دهند؟!
مگر مردهاند؟!
شریح قاضی گفت:
میخواستم حرفهای هانی را به کسانی که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم.
اما افسوس که جاسوسِ عبیدالله آنجا حضور داشت و جرأت نکردم!
جرأت نکردم یعنی چه؟
یعنی همین که ما میگوییم ترجیح دنیا بر دین!
شاید اگر شریح همین یک کار را انجام میداد، تاریخ عوض میشد.
اگر شریح به مردم میگفت که هانی زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیدالله قصد دارد او را بکشد،
با توجّه به اینکه عبیدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها میریختند و هانی را نجات میدادند.
با نجات هانی هم قدرت پیدا میکردند،
روحیه مییافتند،
دارالاماره را محاصره میکردند،
عبیدالله را میگرفتند؛
یا میکشتند و یا میفرستادند میرفت.
آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام میشد و دیگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد!
اگر واقعهی کربلا اتّفاق نمیافتاد؛
یعنی امام حسین علیهالسّلام به حکومت میرسید.
حکومت حسینی، اگر شش ماه هم طول میکشید برای تاریخ، برکات زیادی داشت.
گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.
اگر خواص امری را که تشخیص دادند به موقع و بدونِ فوتِ وقت عمل کنند،
تاریخ نجات پیدا میکند
و دیگر حسینبنعلی ها به کربلاها کشانده نمیشوند.
اگر خواص بد فهمیدند،
دیر فهمیدند،
فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛
کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد.
امام خامنه ای در دیدار فرماندهان سپاه۱۳۷۵/۰۳/۲۰
#جهاد_تبیین
#لشگر_مطالبه_آرمانها
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab